چو لب بست از سخن سبط پیمبر
سخنپرداز شد ناموس داور
بفرمود «اُسکتوا» ز آن خلق منکوس
نفس برّید و شد خاموش ناقوس
چو حقِّ حمدِ یکتا کرد إنشاء
علی بار دگر شد منبرآرا
پس از حمد خدا و نعت احمد
چنین فرمود آن ناموس سرمد
که ای پروردگان مکر و تدلیس
که باشد کارتان آزار و تلبیس
به ما گریید از این جور و بیداد؟
سرشک از چشمتان هرگز مبرّاد!
به ما نالید از این محنت و غم
به آه و ناله خوش باشید همدم
شما را نقض عهد و نقض پیمان
بود کاری نه مشکل، سخت آسان
شما را مردی آن باشد به دوران
که خدمتکار باشید از کنیزان
چه بدتخمی فشاندید ای جماعت!
که محصولش نباشد جز شناعت
شما را گریه بس بسیار باید
ولی بسیار خندیدن نشاید
بود این کارتان بدتر ز هر کار
شما را حاصلی ناداده جز عار
چسان شویید این خون را ز دامن
به روزِ دادخواهی نزد ذوالمنّ
روان گردید ای قوم پر از کین
سقر بینید آسایشگه خویش
به ناحق کرده باطل حق ما را
فرو بگرفته غیظ حق، شما را
نمیدانید ای مخلوق ناپاک
چه دل آزردهاید از شاه لولاک
چه باقی ماند ای نستوده امت
ز خونریزی ما در هتک حرمت
عجب گردید ز این افلاک درهم
که خون بارید بر ما اندر این غم
یقین دانید خود ای قوم گمراه
که این خون را خداوند است خونخواه
به راهی بُد ستاده پیرمردی
ز پا افتاده دل پر ز دردی
همی گریید و میزد بر سر خویش
نمک میریخت از غم، بر دل ریش
به آواز بلند آن پیر هشیار
همی گفتا به آل الله اطهار
که بادا مَر مرا بابا و مادر
فدای خاندان پاک داور
که پیران شما بر خلق پیرند
جوانان همچو پیران دستگیرند
زنانتان خیر نسواناند از اصل
بود نسل شما از بهترین نسل
شما را ای خداوندان عزت
ثناگستر بود خلّاق عصمت
مرحوم حائری محلاتی نجل شیخ العراقین
***