و تَری مُخدّرةَ البَتولة زینباً
و الخَطْبُ یَصفِقُ بالأکف جَبینَها
مِن حولها أیتامُ آلِ مُحمّدِ
یَتفَیّؤون شِمالَها و یَمینَها
لَا تَبزَغی یا شمسُ مِن أُفُقٍ حَیاً
مِن زینبٍ فلقد أطَلْتِ أنینَها
ذُوبی فانّکِ قد أذَبْتِ فُؤادَ مَن
کانت تُظلِّلُها الأُسُودُ عَرینَها
و تَقَشَّعی یا سُحْبُ مِن خَجَلٍ و لا
تَسقی الظُماة مَدی الزمان مَعینَها
فبَناتُ أحمدَ فی الهَجیر صَوادیاً
أودی بها ظمأٌ یُشیبُ جَنینَها
حَرَمٌ لِهاشم ما هَتَفْنَ بهاشمٍ
إلّا وسَوّدَتَ السیاطُ مُتونَها
«اکنون زینب سلاماللهعلیها این مخدره بتول را مینگری که دست حوادث پیشاپیش را شکافته است!
در اطراف زینب سلاماللهعلیها یتیمان آل محمد علیهم السلام از هر سو او را سایهبان و پناهگاه میجویند.
ای خورشید! از افق سر برنیاور و به خاطر شرمت از زینب طلوع مکن، چرا که طول رنج و ناله زینب سلاماللهعلیها در پرتو تو به درازا انجامید.
ای خورشید! ذوب شو، چرا که تو قلب کسانی را ذوب کردهای که شیران لانه خود را پناهگاه و سایهبان آنها قرار داده بودند.
ای ابرها! از خجلت و شرم پراکنده شوید و هماره زمان، تشنگان را از زلالتان سیراب مسازید.
دختران خاندان احمد مرسل صلیاللهعلیهوآله در آفتاب سوزان تشنه به سر میبرند و تشنگی چنان آنها را هلاک کرده که از هیبت آن هر جنینی پیر شود.
اهل حرم بنیهاشم که جز این نبود که بنیهاشم را ندا دهند مگر این که شلاق و تازیانه پشت آنها را سیاه میکرد!»
شیخ عبدالحسین بن احمد شکر
***