و ثَواکِلُ فی النَوْحِ تُسْعِدُ مِثْلَها
أرأیتَ ذَا ثَکْلٍ یکونُ سعیداً
حَنَّتْ فلم تَرَ مِثْلَهنّ نَوائحاً
اذْ لیسَ مثْلُ فَقیدهِنّ فَقیداً
عَبَراتُها تُحیی الثَری لو لَم تکُن
زَفَراتُها تَدَعُ الریاضَ هُمُودا
و غَدَتْ أسیرةُ خِدْرِها ابنةُ فاطمٍ
لم تَلْق غیرَ أسیرها المَصفُودا
تَدعو بلَهْفَةِ ثاکلٍ لَعِبَ الأسی
بفُؤاده حتّی انطَوی مَفْؤدا
تُخفی الشَجا جَلَدا فإنْ غَلَب الأسی
ضَعُفتْ فأبدَتْ شَجوَها المکمُودا
نادَتْ فقَطّعتِ القلوبَ بصَوتها
لکنّما انتَظمَ البَیانُ فَریدا
إنسانَ عینی یا حسین أُخَیّ یا
أمَلی و عِقْدَ جُمانیَ المَنْضودا
ما لی دعوَتُ فلا تُجیبُ و لَمْ تکُنْ
عَوَّدتَنی مِنْ قبْلِ ذاک صُدودا
ألمِحْنةٍ شَغَلَتْک عنّی أمْ قِلیً
حاشاک إنّک ما بَرِحْتَ وَدودا
«داغدارانی در نوحهاند و هر کس همانند آنها سعادتمند و عزیز است آیا داغداری سعادتمند دیده ای؟
زینب سلاماللهعلیها غمگنانه ناله سر داد و نوحهگرانی همچون زنان اسیر نخواهی یافت، چرا که کشتهای همچون کشته آنها نخواهی یافت.
اشکهای لبریز زینب خاک را حیات میبخشد، ولی لهیب آه جانسوز او باغ و بستان را از رویش بازداشت!
به گونهای ناله سر میداد و غم چنان قلب او را متحول میکرد که از شدت درد و آه جانسوز بر خود میپیچید.
او غم خود را صبورانه پنهان میکرد و اگر غم بر او مستولی میشد از شدت ضعف پریده رنگ و بیمار غم خود بازمیگفت.
ندا داد و قلبها به صوت حزین او پارهپاره گشت، ولی آن یگانه بیانی نظم یافته و منحصر به فرد داشت.
ای حسین ای برادر محبوب من! ای نور دیدهام! ای آرزویم و ای زیباترین مروارید گردنبندم.
مرا چه شود تو را فرا میخوانم و پاسخم نمیدهی مرا پیشتر به چنین روی گردانی عادت نداده بودی!
آیا رنج و سختی است که تو را به خود مشغول داشته یا به خاطر بغضی است که به من داری!؟
حاشا از تو چرا که همواره دوستدار من بودهای.»
حاج هاشم کعبی
***