حَرَّ قلْبی لِزَینَبٍ إذْ رَأتْهُ
تَرِبَ الجسمِ مُثْخَناً بالجُراحِ
أخْرَس الخَطْبُ نُطْقَها فَدَعتْه
بدُموعٍ بِما تُجِنُّ فِصاحِ
یا مَنارَ الضُلّالِ و اللیل داجٍ
و ظِلالَ الرَمیض و الیوم ضاحی
کُنتَ لی یومَ کُنت کَهْفاً مَنیعاً
سَجْسَجَ الظِلّ خافِقَ الأرواحِ
أتَری القومَ إذْ علیک مَرَرْنا
مَنَعُونا مِن البُکا و النِیاحِ
إنْ یکُنْ هَیّناً علیکَ هَوانی
و اغْتِرابی مَع العِدی و انْتِزاحی
و مَسِیری أسیرةً للأعادی
و رُکوبی علی النِیاق الطِلاحِ
فَبِرَغمِی أنّی أراکَ مُقیماً
بین سُمْرِ القَنا و بیضِ الصِفاح
لکَ جسمٌ علی الرمال، و رأسٌ
رَفَعوهُ علی رؤوسِ الرِماحِ
«قلبم برای زینب آتش گرفت آن گاه که پیکر خاکآلود برادر را با زخمهای عمیق و چاکچاک مشاهده کرد.
عظمت مصیبت خطابه و نطقش را قطع کرده، ولی اینک تلاطم اندوه درونش را با سیلاب اشک به ظهور رساند (برادرش امام حسین علیهالسلام را) چنین مورد خطاب قرار داد:
ای علم و پرچم هدایت گمراهان در شب تیره و ای سایه آرامش در روز آتشین که کمترین ابری در افق نمایان نیست.
تو از دیرباز پناهگاه محکم من و سایهای دلارام بودهای.
آیا این قوم جائر را میبینی که وقتی ما بر کشته شما عبور کردیم ما را از نوحه و گریستن منع کردند، چرا که آنان تو را برنمیتابند.
اگر خواری من بر تو سهل است و غربت من در کنار دشمنان و راندن من از دیار خویش، و مسیر من اسارت در چنگ دشمنان و سواری من بر شتری لاغر و ضغیف است،
ولی به رغم همه این شداید فقط به تو میاندیشم که بین نیزهها و شمشیرهای آخته مسکن کردهای.
و پیکر مطهرت روی شنها و سر مبارکت را بر نیزهها پیش برند.»
سیدرضا موسوی هندی
***