جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عقیله حیدر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

إنْ کانَ عندکَ عَبْرة تُجْریها

فانزِلْ بأرض الطفّ کی نَسقیها

فعسی نَبُلّ بها مَضاجعَ صَفْوةٍ

ما بُلّت الأکبادُ مِن جاریها

و لقد مَررتُ علی مَنازل عِصْمةٍ

ثِقْلُ النبوَّة کان أُلقیَ فیها

فبکیتُ حتّی خِلْتُها ستُجیبُنی

ببُکائها حُزْناً علی أهلیها

و ذکرتُ إذْ وَقَفتْ عقیلةُ حیدرٍ

مَذْهولة تُصغی لِصوتِ أخیها

بأبی التی وَرِثَتْ مَصائب أُمّها

فغَدتْ تُقابلُها بصَبْر أبیها

لم تَلْهُ عن جَمْع العِیال و حِفْظِهِم

بفِراقِ اخوتها و فَقْدِ بَنیها

لم أنسَ إذ هَتکوا حِماها فانثَنَتْ

تَشْکوا لَو اعِجَها إلی حامیها

تَدعو فتَحترقُ القلوبُ کأنَّها

یَرمی حَشاها جَمْرهُ مِن فیها

هذی نساؤک مَن یکونُ إذا سَرَتْ

فی الأسْرِ سائقَها و مَن حادِیها

أیسوقُها «زَجْرٌ» بضَرب مُتُونها

و «الشمرُ» یَحْدُوها بسَبّ أبیها

عَجَباً لها بالأمس أنتَ تَصُونُها

و الیومَ آلُ أمیّةٍ تُبْدیها

و سَرَوا برأسِک فی القَنا و قلوبُها

تَسْمو إلیه، و وَجْدُها یُضْنیها

إنْ أخَّروه شَجاهُ رؤیةُ حالها

أو قَدمُوا فَحالُه یُشْجیها

«اگر سرشکی از دیده فرو می‌باری آن را نثار سرزمین کربلا کن تا ما او را سیراب کنیم.

امید است ما نیز با سرشک دیده این مرقدهای مطهر را سیراب کنیم مادام که درون جانمان سرشک بر دیده جاری سازد.

من به هر یک از منازل و جایگاه‌های عصمت گذر کردم و ثقل گرانبها و عترت نبوت را در آن مشاهده کردم.

چنان گریستم که گویا پنداشتم که او هم با من می‌گرید بر اهل آن دیار.

به گاه وقوف، عقیله حیدر را به خاطر آوردم که از فرط غم، با دهشت و بُهت‌آوری به ندای برادرش گوش فرا می‌داد.

پدرم فدای زینب عزیزی که مصائب مادر عظیم الشأن خود را ارث برد و همانند پدرش علی در برابر کوه مصائب شکیبایی و صبر پیشه کرد.

زینب چنان پایدار و استوار بود که فراق و شهادت برداران و فقدان فرزندانش هرگز او را از انجام مسؤولیت رهبری و حفظ بازماندگان اهل بیت بازنداشت.

هرگز از یاد نبرم آن زمان را که دشمن خون‌خوار به حریم اسرا هجوم آورد، زینب سلام‌الله‌علیها اندوه و آلام خود را به حامی خود باز گفت.

زینب ندا می‌داد و قلوب آتش می‌گرفت، گویا این پاره‌های آتش را قلب او به دهانش پرتاب می‌کند.

اینک این زنان خاندان توأند و قافله دار این کاروان کی خواهد بود.

آیا این قافله اسرا «زجر» با ضربات تازیانه بر پشت مرکب‌ها و اسرا می‌راند و شمر نیز به سب و دشنام پدر والامقام این بانوی اسیر، قافله را پیش می‌برد.

چه امر عجیب و دهشت‌آوری که تا دیروز جناب تو از اینان حفاظت می‌نمودی، ولی امروز امویان خبیث آنان را اسیر کرده‌اند و در معرض دید مردم قرار داده‌اند.

آنها سر تو را بر روی نیزه بردند حال آن که قلب‌ها به شوق آن سر علو می‌یافتند و شور و وجد به آن، جسم ها را می‌فرسود.

اگر آن سر مبارک را مؤخر می‌داشتند رؤیت وضع او حزن‌آور بود و اگر هم آن سر در پیشاپیش قافله برده می‌شد باز اندوهی دیر پا را سبب می‌گشت.»

سیدرضا موسوی هندی

***