کاروان اسرای اهل بیت علیهمالسلام را در حالى که دست مردها به گردنشان بسته شده بود و همه اسیران نیز به یکدیگر زنجیر شده بودند، وارد مجلس یزید نمودند. وقتى که آنها در آن وضع در برابر یزید قرار دادند، امام سجّاد علیهالسلام رو به یزید کرد و فرمود:
«أَنْشُدُکَ اللَّهَ یَا یَزِیدُ مَا ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ؛ (1)
تو را به خدا سوگند اى یزید! تو گمان میکنی، اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ما را با این وضع مشاهده مىنمود چه مىکرد؟»
یزید دستور داد، غل را از گردنش برداشتند.
آنگاه سر بریده امام حسین علیهالسلام را پیش روى یزید نهادند و زنان اسیر را در پشت سر یزید جا دادند، تا چشمشان به سر نیفتند، زینب سلاماللهعلیها هنگامى که سر را در مقابل یزید دید، از شدّت ناراحتى گریبان خود را چاک زد و با صدایى پر اندوه که قلبها را جریحهدار مىکرد فریاد زد:
«یَا حُسَیْنَاهْ یَا حَبِیبَ اللَّهِ یَا بْنَ مَکَّةَ وَ مِنَى یَا بْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ یَا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى؛ (2)
اى حسین! اى محبوب دل رسول خدا، اى فرزند مکّه و منى، اى پسر فاطمه زهرا سرور زنان سلاماللهعلیها اى پسر دختر پیامبر برگزیده خدا.»
راوی می گوید ناله و شیون زینب سلاماللهعلیها باعث شد:
«فَأَبْکَتْ وَ اللَّه کل مَنْ کَان فِی الْمَجْلِس؛ (2)
سوگند به خدا همه کسانى که در مجلس حاضر بودند گریه کردند.» ولى یزید ساکت بود.
در این حال ابوبرزه اسلمى صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که در آن مجلس حضور داشت، به یزید گفت:
«وَیْحَکَ یَا یَزِیدُ أَ تَنْکُتُ بِقَضِیبِکَ ثَغْرَ الْحُسَیْنِ علیهالسلام ابْنِ فَاطِمَةَ سلاماللهعلیها أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلیاللهعلیهوآله یَرْشُفُ ثَنَایَاهُ وَ ثَنَایَا أَخِیهِ الْحَسَنِ علیهالسلام؛ (3)
اى یزید! آیا با چوب دستى خود بر دندانهاى حسین علیهالسلام فرزند زهرا سلاماللهعلیها مىزنى؟ گواهى مىدهم که دیدم همواره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دندانهاى حسین علیهالسلام و برادرش حسن علیهالسلام را مىبوسید و مىفرمود:
«أَنْتُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَکُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً؛ (3)
شما دو نفر آقاى جوانان اهل بهشت هستید، خداوند قاتل شما را بکشد و لعنت کند و براى او آتش دوزخ را که جایگاه سختى است، فراهم سازد.»
یزید از اعتراض ابوبرزه عصبانى شد و دستور داد، او را از مجلس اخراج کنند، مأموران نیز او را کشانکشان از مجلس بیرون کردند.
«بر رخ فشاند اشک و به تن جامه پاره کرد
وانگه به سوی زاده سفیان اشاره کرد
گفتا لبی که می زنیش، چـوب خیزران
دیدم که بوسه ختم رسل، بی شماره کرد
گلزار چهرهای که پر از خاک و خون شده
شمس و قمر ز نور رخش استناره کرد
گشته کبود بر اثر تشنگی لبش
نبود روا کبود، ز چوبش دوباره کرد
خواهی اگر که چوب زنی پیش ما مزن
بنگر سکینه بر سر بابش اشاره کرد.» (4)
1) لهوف، ترجمه: فهرى، ص 178.
2) لهوف، ترجمه: فهرى، ص 179.
3) لهوف، ترجمه: فهرى، ص 180.
4) سوگنامه آل محمد صلیاللهعلیهوآله، اشتهاردی، ص 453.