جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دلدراى به امام سجاد علیه‌السلام

زمان مطالعه: 2 دقیقه

روز یازدهم محرم، وقتى خواستند اسیران اهل بیت علیهم‌السلام را از کربلا به کوفه ببرند، آنان را از میان کشته ها و شهداء عبور دادند. اسیران آل محمد علیهم‌السلام خودشان را از روى مرکبها پایین انداختند و بدن هاى عزیزان خود را در آغوش گرفتند. در میان آنان مردى جز امام زین العابدین علیه‌السلام به چشم نمى خورد، که او هم از شدت ضعف توان نشستن نداشت، وقتى آن حضرت بدن مطهر پدر غریبش و کشته عموى نازنینش را مشاهده کرد، نتوانست خود را روى بدن عزیزانش بیندازد، چرا که دستانش در غل جامعه و پاهایش، زیر شکم شتر بسته بود، (1) لذا چنان اندوهگین شد، که نزدیک بود، قالب تهی کند، وقتی که زینب سلام‌الله‌علیها امام را این گونه دید، به سراغش آمد و فرمود:

ای یادگار جد و پدر و برادرانم! چرا با جان خود بازی می‌کنی و می‌خواهی جان خود را از دست بدهی؟

امام سجاد علیه‌السلام فرمود:

«مَا لِی أَرَاکَ تَجُودُ بِنَفْسِکَ یَا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی فَقُلْتُ وَ کَیْفَ لَا أَجْزَعُ وَ لَا أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَیِّدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُصْرَعِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ لَا یُکَفَّنُونَ وَ لَا یُوَارَوْنَ وَ لَا یُعَرِّجُ عَلَیْهِمْ أَحَد؛؟ (2)

چگونه با جان خود بازی نکنم، در حالی که مشاهده می‌کنم، مولایم، برادرانم، عموهایم، پسر عموهایم، و همه اعضای خانواده‌ام! در این بیابان به خاک و خون آغشته‌اند و بدن‌های آنها برهنه و عریان روی زمین افتاده است و کسی آنها را کفن نمی‌کند و به فکر دفن آنها نیست.»

در این حال عمه‌ام زینب سلام‌الله‌علیها گفت:

«از آن چه می بینی، نگران مباش و جزع مکن، به خدا قسم که این عهدی بود، از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با جدّ و پدرت و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله همه این مصائب را شرح داده، لذا خداوند از عده‌ای از این امت که سرکشان و فتنه‌گران زمین آنها را نمی‌شناسند، اما فرشتگان آسمان‌ها می‌شناسند پیمانی گرفته که در دفن این پیکرهای خون آلود کمک کنند و در این سرزمین برای قبر پدرت حسین علیه‌السلام علامتی نصب کنند، که هر اندازه دشمنان و سردمداران کفر در محو این آثار بکوشند، شناخته‌تر و گران‌قدرتر خواهند شد.» (3)

«کاسه چشم من از داغ تو مالامال است

طول هر روز ز بعد تو برایم سال است

ای که جایت به سر دوش نبی بود مدام

خوابگاهت به چه تقصیر در این گودال است

نتوان گفت که با خاک تنت گشته عجین

لیک از اسب مخالف بدنت پامال است

نحر منحور تو هرگز نرود از یادم

صدر مکسور تو دید هر که پریشان حال است.»


1) معالى السبطین، حائری مازندرانی، ج 2، ص 92.

2) بحار الأنوار، ج ‏28، ص 57.

3) منتهی الامال، ج 1، ص 742.