جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در سوگ عباس علیه‌السلام

زمان مطالعه: 3 دقیقه

هنگامی که بیشتر یاران امام حسین به شهادت رسیدند، عباس رو به برادر آورد و از او اجازه میدان خواست، اما آن حضرت به او اجازه نداد و فرمود:

«یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی؛ (1)

ای برادر! تو پرچم دار من هستی. اگر تو از دست بروی، سپاه من پراکنده می‌شود.»

علمدار رشید کربلا عرض کرد:

«یا سیدی، لقد ضاق صدری…؛ (2)

سالار من، حقیقت این است که سینه‌ام تنگ شده است…»

امام حسین علیه‌السلام فرمود:

«فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاء؛ (1)

پس برای این کودکان آبی فراهم آور.»

عباس علیه‌السلام به نصیحت لشکر پرداخت و آنها را بر حذر داشت، ولی سودی نبخشید. بنابراین نزد برادر برگشت و به او خبر داد و شنید کودکان فریاد العطش سر دادند، مشکی برداشت و سوار بر اسب شد و به سوی فرات رفت، چهار هزار نفر از موکلان فرات دور او را گرفتند و او را تیرباران کردند، عباس علیه‌السلام نیز بر آنها حمله کرد و هشتاد نفر از آنها را کشت و وارد شریعه شد و خواست شربت آبی بنوشد، به یاد تشنگی برادرش حسین علیه‌السلام و اهل بیتش افتاد، آب را ریخت و مشک را پر آب کرد و به دوش انداخت و به سمت خیمه‌ها حرکت کرد، اما نیروهای دشمن او را تیرباران کردند، به گونه‌ای که سراسر پیکرش از چوبه‌های تیر پوشیده شد. آن گاه راه را بر او بستند و از هر سو او را در میان گرفتند و آن شیرمرد، جسورانه با آنان به پیکار برخاست و عرصه را بر آنان تنگ ساخت.

یکی از تجاوزکاران از پشت نخلی ناجوانمردانه با شمشیر شقاوت دست راست او را از پیکرش جدا ساخت، سردار اسلام شمشیر را به دست چپ گرفت و به پیکار نابرابر ادامه داد، اما سیاه‌روی دیگری دست چپ او را هدف گرفت و از بدن جدا ساخت و از پی آن، باران تیرها از هر سو بارید و از آن میان تیری آمد و بر مشک آب نشست و آب بر زمین ریخت و نهایتاً عمودی آهنی سر مبارک او را شکافت و آن شیرمرد تاریخ از مرکب بر زمین افتاد و با ندایی رسا فریاد برآورد که:

«أدرکنی یا أخی؛ (3)

برادرم مرا دریاب.»

زینب سلام‌الله‌علیها در کنار امام حسین علیه‌السلام بر بلندایی ایستاده بود و میدان پیکار را می‌نگریست. ناگاه احساس نمود، پرده‌ای از اندوه بر چهره درخشان برادر نشست.

او از راز دگرگونی چهره برادر و اندوه زدگی‌اش پرسید، امام فرمود:

أَخیه! سَقَطَ الْعَلَم وَ قُتِلَ أَخِی الْعَبَّاسِ؛ (4)

خواهرم، اینک پرچم آزادی بر خاک افتاد و برادرم عباس کشته شد.»

با شنیدن این خبر ناگوار، زینب سلام‌الله‌علیها فریاد برآورد که:

«وا اخاه، وا عباساه، وا قلة ناصراه، وا ضیعتاه من بعدک یا أباالفضل؛ (4)

آه برادرم، آه عباسم، آه از کمی یار و یاور، آه بر گرفتاری ما پس از شهادت تو ای اباالفضل!»

امام حسین علیه‌السلام فرمود:

«أَیْ وَ اَللَّهِ مِنْ بَعْدَهُ وا ضیعتاه وَ انْقِطَاعِ ظَهْرَاهْ! (5)

آری، به خدا همین گونه است، آه از بی یاوری ما پس از او، و آه از شکستن پشت ما به شهادت او.»

آن‌گاه امام حسین علیه‌السلام رو به میدان رفت و خود را به برادر رساند، او را دید که بر ساحل فرات بر خاک افتاده است.

از اسب فرود آمد و با کمری خمیده خود را به او رساند و کنارش نشست، سرش را به دامان گرفت و سخت گریه کرد و فرمود:

«یَعِزُّ وَ اَللَّهِ عَلَیَّ فراقک أَلَانَ إنکسر ظَهْرِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی؛ (4)

برادرم، به خدای سوگند که جدایی‌ات بر من سخت، گران است. اینک کمرم شکست و از چاره‌اندیشی‌ام کاسته شد و دشمن‌شاد گردیدم.»

امام حسین علیه‌السلام بدن عباس علیه‌السلام را در کنار نهر علقمه گذاشت و به سوی خیمه‌ها بازگشت در حالی که اشک چشمانش را پاک می‌کرد، دخترش سکینه به پیش آمد و عنان اسبش را گرفت و گفت: «یَا أَبَتَاهْ هَلْ لک عِلْمٌ بِعَمِّی الْعَبَّاسِ أَرَاهُ أَبْطَأَ وَقَدْ وَعَدَنِی بِالْمَاءِ وَ لَیْسَ لَهُ عَادَهُ أَنْ یُخْلِفَ وَعْدَهُ…؛ (6)

ای بابا! آیا از عمویم عباس خبر داری؟ او به من وعده آب داده بود، و از عادت او نیست که خلف وعده کند.»

امام حسین علیه‌السلام گریست و فرمود:

«یَا ابْنَتَاهُ أَنْ عمک الْعَبَّاسِ قَتَلَ وَ بَلَغَتْ رُوحَهُ الْجِنَانِ؛ (6)

ای دخترم، عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رسید.»

صدای شیون سکینه و زینب سلام‌الله‌علیها و سایر بانوان بلند شد و همه فریاد می‌زدند:

«وَا أَخَاهُ وَا عباساه وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ وَا ضیعتاه مِنْ بعدک؛ (5)

وای برادر، وای عباس، وای از کمی یاور، وای از مصائب جان‌کاه بعد از تو.»


1) بحار الأنوار، ج ‏45، ص 41.

2) موسوعة الامام الحسین علیه‌السلام، ج ‏9، ص 395.

3) موسوعة الامام الحسین علیه‌السلام، ج ‏4، ص 264.

4) زینب الکبری سلام‌الله‌علیها من المهد الی اللحد، ترجمه: کرمی فریدنی، ص 215.

5) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 441.

6) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 449.