جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هستی زینب(1)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

سبک: (شبانگاهان…)

نمی‌گیرد غیر غصه و غم، در همه عالم، کس نشان از من

خدا می‌داند نمانده دگر، یک ستاره به هفت آسمان از من

کجایی ای هستی زینب

که جان من آمده بر لب

همواره از دیده ام اختر می‌چکد بر روی چو مهتابم

ز داغت ای تشنه لب به خدا همچو شمع سحر کرده‌ای آبم

کجایی ای هستی زینب

که جان من آمده بر لب

تو می‌دانی ساقی گردون پر ز خونِ جگر کرده جام من

ز اشک طفلان در احرامم قتلگاه تو بیت الحرام من

کجایی ای هستی زینب

که جان من آمده بر لب

ندارد کس در همه عالم این دل سوزانی که من دارم

من از هجده یوسفم تنها همره خود یک پیرهن دارم

کجایی ای هستی زینب

که جان من آمده بر لب

***