در کوفه به صد محنت چون شد گذر زینب
بر مهر و مَه آتش زد دود جگر زینب
گفتی که قیامت بود آن دم که هویدا شد
خورشید به نوک نی بالای سر زینب
افتاد چو چشم او بر آن سر نورانی
گردید سیه عالم پیش نظر زینب
گفت ای که هلالآسا انگشت نمایی تو
دوشینه کجا رفتی جانا ز بر زینب
ای آینه رویت مرآت جمال حق
وی طلعت نیکویت نور بصر زینب
شد غنچه لعل تو از تشنگی افسرده
بازآ و بنوش آبی از چشم تر زینب
پروانه صفت سوزم ای شمع به وصل تو
آتش زده هجرانت بر بال و پر زینب
در کوفه ویران است آزردهدل و حیران
آن کیست که با زهرا گوید خبر زینب
دردا که ز سوز دل آن لحظه هویدا شد
اندر فلک محمل شق القمر زینب
بر چوبه محمل خورد آن جبهه نورانی
خون ریخت ز پیشانی در رهگذر زینب
خون دل و اشک چشم آمیخته شد با هم
گردید نثار شه دُر و گُهر زینب
تابش سر استغنا بر چرخ برین ساید
گر خدمت او آید مقبول در زینب
تابش اصفهانی
***