شد از غمِ دو طشت دلم طشت پر ز خون
خون جگر مدام فرو ریزم از عیون
در حیرتم به زینب مضطر چهها گذشت
آن دم که اوفتاد نگاهش به آن دو طشت
یک طشت را ز خون جگر دید لالهگون
یک طشت را بدید در آن راس پر ز خون
یک طشت را بدید پر از پاره جگر
یک طشت را بدید در آن راس چون قمر
برخاست چون ز تاب عطش مجتبی ز خواب
برداشت کوزه را که بنوشد دو جرعه آب
آبش به کام رفت و دلش پر شراره شد
از زهر اشقیا جگرش پارهپاره شد
از آه و ناله، خونِ دلِ اهل جهان نمود
طشتی طلب ز زینب بیخانمان نمود
آن طشت پر ز خون دل دردناک کرد
زینب بدید و از غم او جامه چاک کرد
طشت دگر که زینب از آن گشت بیسکون
در شهر شام بود به بزم یزید دون
آن دم که راس پاک شهنشاهِ بحر و بر
آغاز کرد خواندن قرآن به طشت زر
برداشت چوب کینه یزید از ره غضب
کرد آشنا به لعل لب شاه تشنه لب
زینب به ناله گفت که ای بیحیا! مزن
چوب جفا به بوسهگه مصطفی مزن!
دارد صغیر تا به صف حشر، شور و شین
گاه از غم حسن، گهی از ماتم حسین
محمدحسین صغیر اصفهانی
***