جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زبان حال زینب با برادر

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

از کویت اى آرام دل با چشم گریان مى‌روم

جانم تو بودى و کنون با جسم بى جان مى‌روم

از گریه پایم در گِل است، دریاى غم بى‌ساحل است

درد فراقت مشکل است، با سوز هجران مى‌روم

خیز اى امیر کاروان، ما را تو در محمل نشان

همراه با نامحرمان، در شام ویران مى‌روم

پرپر شده گلهاى تو، کو اکبر رعناى تو

ناچیده گل اى باغبان، از این گلستان مى‌روم

اى ساقى آب حیات، وى خواهرت گردد فدات

لب تر نکردم از فرات، با کام عطشان مى‌روم

گرید رقیّه دخترت، هر دم بیاد اصغرت

تو در کنار اکبرت، من با یتیمان مى‌روم

نگذاردم چون ساربان، سازم در این صحرا مکان

تو با شهیدانت بمان، من با اسیران مى‌روم

شکوهى

***