زمان مطالعه: < 1 دقیقه
ای برادر من جهانی را به خود دیوانه کردم
سوختن در عشق را تعلیم بر پروانه کردم
دید چون پروانه از من عاشقی در حیرت آمد
زان فداکاری که در راه تو ای فرزانه کردم
آن زنم من کز اسارت با دلیری و شهامت
بهر تکمیل شهادت همتی مردانه کردم
بهر اثبات حقیقت با بیان آتشینم
تا ابد رسوا به عالم زاده مرجانه کردم
تا که آثاری بود از نهضتات در شام ویران
گنج پر ارج تو پنهان گوشه ویرانه کردم
گر به خون اصغرت معلوم شد مظلومی تو
من هم اثبات صبوری را بدان دردانه کردم
بود جای دشمن حق بر سریر ناز و لیکن
من که ناموس خدایم کنج زندان خانه کردم
گر چه در ظاهر به زندان و خرابه جا گرفتم
لیک در معنی درون سینهها کاشانه کردم
گوید «انسانی» که من خادم به دربار حسینم
فخر بر شاهان من از این منصب شاهانه کردم
علی انسانی
***