زمان مطالعه: < 1 دقیقه
زینبم من، زینبم رو در وطن آوردهام
کس نیارد در وطن رنجى که من آوردهام
هر که آید از سفر، سوغات آرد در وطن
من هزاران خاطرات دلشکن آوردهام
با دلِ چون لاله پژمرده، هفتاد و دو داغ
در وطن از مرگ هفتاد و دو تن آوردهام
گُلبُنان با صفا را کِشتهام در کربلا
بلبلان خون جگر را در چمن آوردهام
یوسفم را گرگهاى کربلا بدریدهاند
در وطن تنها از او یک پیرهن آوردهام
این همه خارى که در پاى یتیمان کرده جا
هست سوغاتى کز آن دشت و دمن آوردهام
سرگذشتِ ماهِ در خون خفته و خاک تنور
داستان مهر تابان و لگن آوردهام
ز آن همه شمعى که بردم در زمین کربلا
شمع بیمارم براى انجمن آوردهام
قصّه پرغصّهاى را جانب امالبنین
از ابوالفضل رشید صف شکن آوردهام
«پیروى» منهم به یثرب اشکى و آه دلى
بهر خیرمقدم این شیرزن آوردهام
حسینعلی رکن منظر «پیروى»
***