زن چه گویم کو بود مردآفرین روزگار
مردی مردانگی را اسوه شایاست این
عمر کوتاهش، قرین محنت و رنج و اَلَم
خاطراتش جمله پر از آه و واویلاست این
شاهد فریاد مادر بر سر بدعتگران
آن فدکخواران روبهکیش و دیوآساست این
غصب حق را دیده و آتشفروزیهای خصم
سوختهدل چون پدر در ماتم زهراست این
طرح شورا دیده و تجدید بنیان ستم
وز پی آن، شاهد تبعید بوذرهاست این
فرق بابا دیده چاک از ضربت شمشیر کین
ناظر کشتار فرزند و برادرهاست این
سَم به کام مجتبی و نیزه در نای حسین
خود گرفتار دو صد موج غم و بلواست این
علم و حلم و صبر وی نازم که با این حال گفت
«آنچه دیدم از بلایا، جملگی زیباست» این
خیرهاش سنگی گرامی لؤلؤ لالاست این
زیب دفتر، زینت اَب، زینب والاست این
بنده پاک خدا و نور چشم مصطفی
عزّ مولا فخر زهرا یار ثار الله است این
چو گلابی کز گلی خوشبوی ماند یادگار
عطر جانبخشی ز باغ عزّت طاهاست این
مادرش زهرا؛ شهید راه قرآن، گشت دین
خود سفیر خوش صفیر شاه عاشوراست این
خطبه سوزان او را هر که در کوفه شنید
گفت بیشک نغمهای از حنجر مولاست این
گر علی باشد یکی دریای ناپیدا کنار
در بن آن ژرفدریا گوهر یکتاست این
خواست حق تا آورد الگویی از بهر زنان
بعد زهرا اسوه و الگوی بیهمتاست این
مادرش بس نکتههای ژرف با وی گفته است
آشنا با رازهای عالم بالاست این
رمز کاف و ها و یا، عین صاد، از قرآن پاک
همچو اسرار دگر آمُخته از باباست این
زین سبب، بر کاروان کربلا میر و دلیل
بعد قتل پنجمین معصوم آلالله است این
بین چه سان، در کوفه رعد آسا فراز تیغها
بانگزن بر خیل بیآزرم کوفیهاست این؟!
یا به دربار یزید، اندر حضور رومیان
با خطاب آتشین افکنده صد غوغا است این
«سعی تو در محو دین، بیهوده باشد ای یزید!
جنگ با قرآن مکن، جاوید پابرجاست این!»
گر بگویی در کف آن نانجیبان بُد اسیر
گویمت پس از چه رو اینگونه بیپرواست این
بُد اسیر آن که هوای نفس بر وی چیره است
کی زبون نفسِ دون و بندة اهواست این
نهضت عاشور بی او نهضتی ناکام بود
کشتی کرب و بلا را لنگر مُرساست این
در مصاف کافران تنها نه تیغ «لا» کشید
سر «الّا الله» را هم شارحی گویاست این
تالی عصمت، عقیله، آگه از دین، عالمه
آشنای سر، فهیمه، جامع اسماست این
سطح گیتی هر چه بینی آیتی از حق بود
لیک حق را جلوهای عالی و بل اعلاست این
منذرا! بس کن که وصفش خارج از امکان توست
زینب است این زینب است این زینب کبراست این
علی ابوالحسنی«منذر»
***