زمان مطالعه: < 1 دقیقه
پس از تو جان برادر چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم چه کوچهها که ندیدم
به سخت جانی خود این قدر نبود گمانم
که بیتو زنده به شام بلا و کوفه رسیدم
برون نمود در آن دم چه شمر پیرهنت را
به تن ز پنجه غم جامه هر زمان بدریدم
چو ماه چهارده دیدم سر تو را به سر نی
هلالوار ز بار مصیبت تو خمیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنه دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم
میان کوچه و بازار شام پای برهنه
سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم
شدم چو وارد بزم یزید به بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم
هنوز بر کف پایم نشان آبله پیداست
به راه شام ز بس ز جفا پیاده دویدم
اختر طوسی
***