عزیز فاطمه برخیز بهر استقبال
که زینب آمده با یک جهان شکوه و جلال
اگر چه سرو قدش را شکسته کوه غمت
به بام چرخ نهاده لوای استقلال
به سربلندی خورشید آمده ز سفر
اگرچه خود الف قامتش خمیده چو دال
پیام خون گلوی تو را رسانده به عرش
اگر چه گشته در این راه حرمتش پامال
کنار ماه رخت سوخت سوخت چون خورشید
هلال روی تو دید و خمید همچو هلال
قسم به خون گلویت که چارده قرن است
محرم و صفرت زندهتر شود هر سال
قسم به خاطره اربعین و عاشورا
بقای خون تو بیصبر زینب است محال
خروش زینب کبری به شام ثابت کرد
که فتح خصم ستم پیشه خواب بود و خیال
هر آنچه دید در این راه دختر زهرا
جمیل بود جمیل و جمال بود جمال
جفای کوفه و بازار شام و بزم یزید
به داغدیده بود سختتر ز زخم قتال
در این فراق چهل روزه بوده هر روزم
هزار ماه مصیبت هزار سال ملال
گزارش سفر از من بپرس کاوردم
قد کمان، سر بشکسته در جواب سؤال
ز قهرمانی خود بر تو شاهد آوردم
ببین به جسم کبودم مدال روی مدال
هلال من سر نی بود و مردم کوفه
نگاه دوخته بودند بهر استهلال
به تازیانه و دشنام و سنگ و زخم زبان
به شهر شام شد از عترت تو استقبال
دو چشم باز تو میگفت شامیان نزنید
کنار نیزه من تازیانه بر اطفال
رقیه تو کتک خورد و التماس نکرد
به استقامت طفل یتیم خویش ببال
در این فراق چهل روزه در چهل منزل
نگاه من به جمال تو بود در همه حال
ز دوری تن و نزدیک با سرت بودن
گهی فراق توام کشته است و گاه وصال
دو چشم زینبت از خون دل شده دریا
لب سکینهات از تشنگی زده تبخال
یزید چوب به لبهات میزد و میزد
به سوی طشت طلا روح دخترت پر و بال
سفیر کوچک تو ماند در خرابه شام
رساند مکتب ایثار را به اوج کمال
رواست اشک شود خون به دیده «میثم»
که کشتن تو به ماه حرام گشت حلال
غلامرضا سازگار
***