زمان مطالعه: < 1 دقیقه
زینب آن بانوى عظمایى که دست قدرتش
کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته
شمّه کاخ جلال و رفعتش از فرط نور
مهر عالمتاب را از آب و تاب انداخته
این همان بانوست کز نطق و بیان همچون على
انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته
همّتش چون بازوى خیبرگشاى حیدرى
بارگاه کفر را در انقلاب انداخته
کشتى دین، کربلا شد غرق، از طوفان کفر
همّت زینب ز نو آن را بر آب انداخته
حلم او صبر و توانایى ز دست صبر برد
علم او از دست هر دانا کتاب انداخته
تا قیامت وصف او موزون اگر گویى کم است
ز آنکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته
موزون اصفهانى
***