افسانههای عشق ز افسون زینب است
ساز جهان ز سوزش کانون زینب است
بافید زند عشق به گل زندباف و ماه
شد از فروغ فارغ مفتون زینب است
هر ژالهای که شب بچکد روی نرگسی
اشکی کنار دیدة محزون زینب است
در محمل طلائی اندیشههای پاک
لیلا جنون گرفته و مجنون زینب است
سودای عشق کرده به بازار زندگی
دنیا در این معامله مغبون زینب است
شَنگَرفگونه رنگ شقایق به گلستان
داغی به دل، نشان دل خون زینب است
آن شب که نالههای رقیه بلند گشت
آن نالهها به شام شبیخون زینب است
ماهی گرفته در سر سرنیزههای تیز
در فلک مهر قبلة گردون زینب است
در کلبهای که سوخته پروانهای ز غم
بنوشته اشک شمع که ممنون زینب است
دست مجتبی بگرفته ز روی خاک
بر دل نهاده گفته که محزون زینب است
در شام تیره ابر سیه رنگ نالهها
باران به روی غنچة مدفون زینب است
جاوید و استواری این نهضت بزرگ
سوگند میخورم همه مدیون زینب است
پای خیال هادی و هر مرد رهنورد
بر گل به راه سینه هامون زینب است
هادی تبریزی
***