تو اى پاینده پیغام آور خون
که بعثت یافتى از سنگر خون
کتاب سینهات سرمایه عشق
به هر آهت هزاران آیه عشق
نبوّت را چراغ مکتبى تو
حسینى یا حسن، نه زینبى تو
کلام عشق را حسن ختامى
وفا را هم پیامبر هم امامى
قیامت کرده اى در استقامت
پناه آورده بر صبرت امامت
چو در دامان مقتل پانهادى
امام صابران را صبر دادى
اگر گاهى به ره وامانده بودى
وگر یک لحظه از پامانده بودى
شرف، مردى، شهامت، کشته مىشد
امامت نه، امامت کشته مىشد
ألا انوارِ توحید از چراغت
به دل یک روزه هفتاد و دو داغت
گریبان چاک، شادى از غم توست
زمان آیینهدار ماتم توست
به جز تو اى ز جام گریه سرمست
که قربانى گرفته بر سرِ دست
تو در دریاى خون خورشید جُستى
تو گل را با گلاب اشک شُستى
سرشکات پاکبازى را وضو داد
خدا داند که خون را آبرو داد
صلاة اللیل را بنشسته خواندى
خدا را از درون خسته خواندى
حسین آن کز قیامش شد قیامت
به پیش تیر دشمن بست قامت
چو شد آماده بهر جان فشانى
تو را فرمود اى زهراى ثانى
که اى از خود تهى از عشق سرشار
مرا هم در نماز شب بیاد آر
تو خون باغ هفتاد و دو داغى
تو شبهاى اسارت را چراغى
تو پیغامآور خون خدایى
تو فریاد خموشان را صدایى
تو دربند اسارت شرزه شیرى
که گفته تو اسیرى؟ تو امیرى
امیر شهر کوفه شد اسیرت
زبون و کوچک و خوار و حقیرت
تو شهر کوفه را تسخیر کردى
تو شاه شام را تحقیرکردى
تو پیمان بسته بودى با برادر
که همگامى کنى تا گام آخر
به اشک چشم گریان تو سوگند
به سوز آه سوزان تو سوگند
به سقّایى که آبش دادى از اشک
به آن چشم و به آن دست و به آن مشک
به سرهاى جدا در مقدم یار
به پاهاى پر از گلبوسه خار
به ماهى که فراز نى عیان بود
به خورشیدى که دورت سایهبان بود
به قرآنى که از تو جان و دل برد
به لبهایى که چوب خیزران خورد
سرشکى تا که زنگ دل بشوییم
زبانى غیر یا زینب نگوییم
مرا بهتر ز دنیا و ز عقباست
که در محشر بگویى «میثم» از ماست
غلامرضا سازگار«میثم»
***