زمان مطالعه: < 1 دقیقه
شهر مدینه نور گرفت از نگاه تو
روشن شد از فروغ رخ همچو ماه تو
ای زینب! ای شکوفه گلزار مرتضی!
از آن که هست باغ ولا جلوهگاه تو
آیینه دادهاند ز رویت به دست ماه
تا بنگرد به چهره بهتر ز ماه تو
چون بوی گل که دامن گل هست جای او
دامان پاک فاطمه شد جایگاه تو
در گوش تو چه گفت که لب بستی از فغان
افتاد چون به روی حسینات نگاه تو
تا پردهدار عصمت و شرم و حیا شدی
حق در عفاف و شرم و حیا شد گواه تو
اندیشه را به درک مقام تو نیست راه
تا عرش کبریاست چو معراج جاه تو
فردا که نامه عملم را کنند باز
با اشک شرم خویشتنم عذرخواه تو
روزی که آفتاب قیامت کند طلوع
ای کاش جا دهند مرا در پناه تو
تا رشتهای ز چادر تو آورد به دست
چون خاک ره نشسته «وفایی» به راه تو
وفایی
***