ای جمادی الاول، ای ماه سرور
در تو زینب کرد، از زهرا ظهور
پنجمین روزت مباهات بشر
روح زینب کرد در عالَم اثر
تو چه دانی نام زینب گفتهای
در کلامی عالمی بِنهُفتهای
منتهای علم و حلم و فهم و درک
هَستیش بهر برادر کرد ترک
در شجاعت در فصاحت، در عفاف
فرد اکمل بود، والله المُعاف
گفت «انتِ عالمه» زین العباد
این صفت باشد زِ معصومین به یاد
دختر زهرا و دخت مرتضی
خواهر سبطین و ماهِ اِرتضی
آسمانی نطق او، لرزان نمود
کوفیان و شامیانِ بس عَنود
ز آسمان دل، کلامش شد فرود
عارفان دانند والله الودود
شبنم نطقش گلِ دل زنده کرد
عالَم جان را ز غم آکنده کرد
نطق او نطق علی مرتضی
مردمان زاریکنان بر مامضی
گر نبودی زینب اندر کربلا
ور نگشتی شام و کوفه مبتلا
گر نبودی همت والای او
دل به جانان باختن، کالای او
ور نبودی عاشق امر خدا
کی ز قبر جد خود گشتی جدا
از مدینه تا به کوفه، تا به شام
گر نرفتی، صبح دین میگشت شام
از حسین آمد حیات دین حق
زینبش کامل نمودی ما سبق
این تجارت کرد شاه دین حسین
مایه دین داد دست زینَبِین
عامل کامل نمودن زینب است
زین مداوا، نبض این دین بیتب است
هر زمانی کانحراف مردمان
دین حق را میکند بیدودمان
انبیا با اذن حق رفع کجی
کرده از هر کس، که دارد مَعوَجی
انبیا با هر کجی جنگیدهاند
گرچه از مردم بسی رنجیدهاند
بنگری گر سوی فعل انبیا
میکند اِجرا قضا را بیریا
نوح و ابراهیم و موسی و مسیح
حقسُرایان، ناطقان بس فصیح
احمد مختار تکتاز بشر
کو، سمندش رفت تا عرض زَبَر
روح ایمان، آن علی بیهَمال
یازده معصوم، در اوج کمال
امر حق را مجریاناند این همه
هم قضا را هم قدَر بیواهمه
بهر اجرای قضا شاید بخورد
مجتبی زَهرِ عدو تا جان سپرد
علم اینان گر حصولی هم بود
هر چه خواهند آشکارا می شود
وان شهادت از حسین و همرهان
بهر اجرای قضا بود آن زمان
جبرئیل از بهر آدم روضه خواند
هر نبی زین قصهها حیران بماند
زین مصیبت جدّ و باب امجدش
گوشزد کردند قبلاً بیحَدَش
مجتبی هنگام رفتن باز گفت
وین خبر را چون دُرِ ناسفته سفت
چون حسین آهنگ بیت الله نمود
آن چه خواهد شد همان را گفته بود
تا بدانی انبیا و اوصیا
خود کنند اجرا قضا را با رضا
بهر زینب نیز این دستور بود
گوی سبقت از شجاعان میربود
از فصاحت گوی سبقت نیز برد
زین جهت غم از دل عارف سِتُرد
از شکیبایی ملائک در عجب
آن چنان حلمی چون فردی بیتعب
لیک نیکو بنگر آن، دل خسته را
با امام سومین، دل بسته را
هر مصیبت میرسد او را به دل
با شکیبایی نمودی مُضمَحِل
بوالعجب این یک زن و یک سرپرست
وان همه سیل مصیبتها که هست
قهر و بیرحمی ز دشمن حد نداشت
تا قیامت نام بد از خود گذاشت
یک زن و کشتار جمع همرهان
بالاخص قتل امام دو جهان
غارت و آزار و نهب و ضرب و شتم
تشنگان کربلا را بود، حتم
لَمحه لَمحه، هر نفس، هر یک قدم
بهر زینب بود غمها دَم به دَم
بال مرغ عمر او پرپر شدی
ناله و شکوی، سوی حیدر زدی
گاه رو سوی مدینه مینمود
میزدی شکوی از آن قومِ عَنود
تشنه بیمار است و اطفال و زنان
خصم سنگیندل، رها کرده عَنان
کعب و نوک نیزه و سُم ستور
بر دل و پهلو همی کردی عبور
منتظر آن تشنگان و آن خیام
خردسالان و زنان تشنهکام
بهر غارت چشم دشمن پر ز خون
روبهرو با زینباند، آن قوم دون
حال بیمارش نمیدانم چه بود
زینباش، دائم تنی دارد کبود
آتش اندر خیمهگه افروختند
خانه آل عبا را سوختند
گفت زین العابدین ای عمه جان!
سر به صحرا باید آرید این زمان
گفت اندر خیمهگه نبود قرار
چاره این باشد «عَلَیکُنَّ الفرار»
حال زینب باید آری در نظر
حال بیمار و فرار و آن خطر
اضطراب و ناله اطفال خُرد
بیترحم دشمن آرد دستبرد
دشمنی کز گوشواری نگذرد
بهر انگشتر چه انگشتی بُرَد
گر دهی انصاف جز دخت علی
ظلمت غم را نکردی منجلی
این شجاعت، این قوای دل ز کیست
حلم و علم و حُسن و تدبیرش ز چیست؟
زینب است این، دختر مولی علی
ارث او از همچو مولایی جلی است
فرد اکمل از زنان در رتبت است
رتبه بالاتر از او، عصمت است
گرچه نتوان گفت او معصومه است
تارَک عصمت چسان بگرفت دست
مُلک عقلش همجوار عصمت است
آل ابراهیم را همطینت است
آل ابراهیم را حق، برگزید
جان زینب، هم ز آن جانها دمید
هر مصیبت کانبیا را در رسید
میوهاش را زینب کبرا بچید
بوالبشر، افسرده هابیل شد
ممتحن، آنیک به اسماعیل شد
کی، جوان قاسم، کم از هابیل بود؟
در دل هر کس دری از غم گشود
نور چشم مجتبی در چنگ خصم
هم چو شیر شرزه شد در جنگ خصم
عاقبت زینب ز داغش پیر شد
شیون و آه و فغان درگیر شد
من چنین امید دارم از خدا
در رسد از جبرئیلش آن ندا
بانگ جاءَ الحق، اگر آید به گوش
عالَمی از خواب میآید به هوش
بر سمند ظلم هر کس شد سوار
میکند ویرانه آن شهر و دیار
صاحب ما چون شود ظاهر ز غیب
پاک گرداند جهانی را ز عیب
در تقاص خون خوبان بشر
پافشاری میکند با عزّ و فرّ
مردگانی زنده گرداند خدا
تا شود خوب و بد از هر یک جدا
پیر گشتم در رهت یابن الحسن
ملجاء فتحی که باشد، گو به من
محمدحسن مدرس فتحی