جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بازگشت به مدینه (6)

زمان مطالعه: 6 دقیقه

سرانجام کاروان، به شهر مدینه رسید، آنها که ماه‌ها پیش، در اوج شکوه و احترام به همراه برادران و دیگر مردان خاندان علوی از این شهر بیرون رفته بودند، در حالی به شهر بازگشتند، که جز امام سجاد علیه‌السلام کسی از آن شیرمردان همراهشان نبود.

بشیر بن جذلم می‌گوید:

چون با کاروان اسرا از شام به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین علیه‌السلام پیاده شد، خیمه‌ای بر پا کرد و زنان خاندان را پیاده فرمود.

آن‌گاه فرمود:

«یَا بَشِیرُ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ لَقَدْ کَانَ شَاعِراً فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْه‏؛ (1)

ای بشیر، خدا پدرت را بیامرزد، او شاعر بود، تو نیز شعر می‌گویی؟»

گفتم:

«بَلَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنِّی لَشَاعِر؛ (1)

آری، ای پسر پیغمبر! من هم شاعر هستم.»

فرمود:

«ادْخُلِ الْمَدِینَةَ وَ انْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام؛ (1)

‏به مدینه داخل شو و خبر شهادت اباعبدالله را به اطلاع مردم برسان.»

من بر اسبم سوار شدم و با شتاب وارد مدینه شدم، چون به مسجد رسول خدا رسیدم، گریه‌کنان این اشعار را خواندم:

«یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ بِهَا

قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعِی مِدْرَار

الْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ

وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ یُدَار؛ (2)

ای مردم مدینه! دیگر در مدینه نمانید، چون حسین کشته شد. از شهادت اوست که اشک چشم من چون باران فرو می‌ریزد.

بدن حسین در زمین کربلا به خون آغشته شد و سر مقدس او را بالای نیزه‌ها در شهرها گرداندند.»

سپس گفتم:

«ای اهل مدینه، اینک علی بن الحسین علیه‌السلام با عمه‌ها و خواهرانش نزدیک شما و پشت دیوار شهر شما فرود آمده‌اند و من پیک او هستم.» (3)

همه زنان بنى‌هاشم و زنان مهاجر و انصار با شنیدن این اشعار، از خانه‏ها بیرون دویدند، آنها با سر و پاى برهنه صورت‌های خود را خراشیدند، گیسو پریشان کردند و ناله وا ویلاه و وا مصیبتاه سردادند، که پس از رحلت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، هرگز آن همه گریه کننده و عزادار ندیده بودم. مردم مدینه مرا رها کردند و با شتاب از مدینه بیرون رفتند. من با اسب خویش تاختم و خود را به آنجا رساندم. دیدم مردم در ‌‌راه ایستاده‌اند، از اسب پیاده شدم، از میان ازدحام جمعیت گذشتم و خود را به خیمه امام رساندم.

امام درون خیمه بود. پس از چند لحظه از خیمه بیرون آمد و با دستمالی که در دست داشت، اشک چشمانش را پاک کرد، خادم حضرت، چهار‌پایه‌ای آورد، امام زین العابدین علیه‌السلام نیز بر آن نشست، ولی نتوانست گریه نکند، صدای گریه مردم هم از هر طرف به گوش می رسید، همه به امام تسلیت می‌گفتند و تمام فضا، یک‌پارچه گریه و ناله بود، در این هنگام امام سجاد علیه‌السلام با اشاره دست خود، مردم را ساکت و شروع به خواندن خطبه کرد. (3)

البته در روایات آمده، زینب سلام‌الله‌علیها زمانی که به مدینه رسید، شروع به خواندن مرثیه کرد:

«مَدِینَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِینَا

فَبِالْحَسَرَاتِ وَ الْأَحْزَانِ جِئْنَا

أَلَا فَأَخْبِرْ رَسُولَ اللَّهِ عَنَّا

بِأَنَّا قَدْ فُجِعْنَا فِی أخینا…؛

اى مدینه! ما را مپذیر؛ زیرا با دلى پر از حسرت و اندوه آمده‏ایم.

به پیغمبر خبر بده که ماتم زده شدیم.

و این‏ که مردان ما در کربلا بدون سر روى خاک افتاده و پسران ما را سر بریدند.

به جد ما خبر بده که ما اسیر شدیم و سپس شهر به شهر گشتیم.

اهل بیت تو اى پیغمبر در کربلا برهنه و غارت شدند.

حسین را سر بریدند و ملاحظه تو را درباره ما نکردند.

اى کاش اسیران را که بر پالان‏هاى شتران سوار بودند، مى‏دیدى.

اى رسول خدا! پس از پرده‏نشینى، چشم‏هاى مردم نگران ما شد.

چون چشم‏هاى تو از نگهدارى ما برگشت، دشمنان بر ما شوریدند.

اى فاطمه! کاش مى‏دیدى دختران اسیرت را که در شهرها پراکنده گشته بودند.

اى فاطمه! اى کاش سرگردان‏ها را مى‏دیدى. اى کاش زین‏العابدین را مى‏دیدى.

اى فاطمه! کاش ما بیدار خوابانى که از بی خوابى زیاد، کور شده‏ایم، را مى‏دیدى.

اى فاطمه! آنچه تو از دشمنان دیدى، نسبت به آنچه ما دیدیم، به مقدار خیلی ناچیز هم نیست.

اگر زنده ‏بودى تا روز قیامت، بر ما گریه مى‏کردى.

در بقیع بایست و صدا بزن: اى پسر حبیب پروردگار! (امام حسن!)

اى حسن پاک! اهل بیت برادرت ضایع گشتند.

بدن بى‏سر برادرت در غربت گرفتار ریگ‏هاى داغ است و پرندگان و حیوانات وحشى آشکارا بر او نوحه مى‏کنند.

آقاى من! اى کاش حرمسرایى را که بى‏یاور بودند و روى شترهاى بى‏محمل با صورت‏هاى باز، ایشان را مى‏بردند، مى‏دیدى.»

هنوز کلمات آن حضرت و اشعارش به پایان نرسیده بود، که اهل مدینه نالان و گریان، مرد و زن بیرون دویدند و با ایشان ملاقات کردند و سلام و درود فرستادند. (4)

در تاریخ آمده:

چون کاروان به نزدیکی مدینه رسید، حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در میان کاروان، به خواهران و کودکان فرمود:

«از هودج‌ها پیاده شوید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نمایان است.»

پس همگى پیاده شدند و پرچم غم و مصیبت بر افراشتند، آن گاه آهى کشید، گویا نزدیک بود، قالب تهی کند، جمعیت بسیاری از هر سو هجوم آورد، زینب سلام‌الله‌علیها نیز با ذکر وقایع جان سوز کربلا، مى‌گریست، حاضران نیز می‌گریستند، طورى که گویا قیامت بر پا شده بود.

آنها خیمه حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را که در هیچ منزلى برپا نکرده بودند، در بیرون مدینه بر پا و اسباب و وسائلی که از شهداى کربلا باقی مانده بود، پهن کردند، زینب سلام‌الله‌علیها که آن خیمه بی‌صاحب را دید، با ناله‌ای جگر سوز فریاد زد:

«وافرقتاه أَیْنَ الکماه؟ أَیْنَ الحماه؟ وَ الهفتاه!

فَمَا لى لاَ اوارى الْحَمَّامِ المهجته

وَ کُنْتُ یحى نُورٍ عَیْنٍ وَ عزتى.» (5)

«یَا أَخِى یَا حُسَیْنُ هولاء جَدِّکَ وَ أُمِّکَ وَ أَخُوکَ الْحَسَنُ وَ هولاء اقربائک وَ مَوَالِیکَ یَنْتَظِرُونَ قُدُومِک یَا نُورَ عینى قَدْ قَضَیْتَ نَحْبَکَ وَ اورثتنى حُزْناً طَوِیلًا مُطَوَّلًا لیتنى مِتُّ وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا؛(6)

ای برادرم! ای حسین! این ها جدّ تو و مادرت و برادرت حسن هستند، این ها نزدیکان و دوست داران تواند که منتظر قدم های تو هستد.

ای نور چشمم! به تحقیق تو به وظیفه خود عمل کردی و مرا وارث غمی طولانی کردی، کاش مرده بودم و از خاطره ها به کلی فراموش گشته بودم.»

پس از آن به مدینه رو کرد و فرمود:

«مَدِینِهِ جدى فَأَیْنَ یَوْمِنَا الذى قَدْ خَرَجْنَا مِنْکَ بِالْفَرَحِ وَ مسره وَ الْجمع وَ الجماعه وَ لَکِنْ رَجَعْنَا إِلَیْکَ بِالْأَحْزَانِ وَ الآلام مِنْ حَوَادِثِ الزَّمَانِ فَقَدْنَا الرِّجَالِ وَ الْبَنِینَ وَ تَفَرَّقَتْ شَمْلَنَا؛(6)

ای مدینه جدم! پس کجاست روزی که ما با شادی و سرور، دسته جمعی از خاک تو خارج شدیم، اما به سوی تو بازگشتیم با دردها و اندوه ها از حوادث روزگار، در حالی که مردان و پسران مان را از دست دادیم و گروهمان پراکنده شد.»

سپس زینب سلام‌الله‌علیها به سوى حرم جدش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله حرکت کرد، اهل بیت و مردم مدینه نیز با گریبان‏هاى چاک و ناله‏هاى سوزناک، همراه ایشان راه افتادند، آن جماعت انبوه، گروه گروه با لباس‌های سیاه و آه و ناله وارد مدینه شدند، تا به مسجد رسول خدا رسیدند. (7)

زینب سلام‌الله‌علیها دو طرف درب مسجد را گرفت و فرمود:

» یَا جَدَّاهْ إنِّی ناعیةٌ إِلَیْکَ أخى الْحُسَیْنِ؛ (8)

ای جد بزرگوار، همانا من خبر شهادت برادرم حسین را آورده‌ام.»

ابو مخنف می‌گوید:

«در این وقت، ناله‌اى از قبر مطهر شنیده شد و مردم گریستند، زینب سلام‌الله‌علیها نیز فرمود:

«کاش مرا به حال خود وا مى‌گذاشتید، تا سر به صحرا گذارم و خاک بیابان‌ها را با اشک چشم، تر کنم، چگونه داخل مدینه شوم و سؤال و جواب نمایم.»

زنان مهاجر و انصار و قریشیان چون حال حضرت را دیدند، خود را بر خاک انداختند، گریبان چاک کردند، صورت‌ها خراشیدند و گریستند، سپس اطراف آن بانو را گرفتند و او را به خانه بردند در حالی که به او تسلیت مى‌گفتند، زینب سلام‌الله‌علیها نیز فرمود:

«چگونه به خانه روم و به کدام خانه داخل شوم که صاحب ندارد و مردان آن همه کشته شده‌اند؟» (9)

در بحر المصائب از عمّان البکاء و مفتاح البکاء و مقتل میلانى آمده:

زینب سلام‌الله‌علیها اهل حرم را در یک‏جا جمع و اشیا و اسباب شهدا را نیز پهن کرد و مشغول ناله و گریه شد، که ناگهان غلغله اهل مدینه و زنان مهاجر و انصار بلند شد، آن حضرت نیز دستور داد، از آنها استقبال کنند، چون چشم زنان مدینه به آن سیاه‏پوشان افتاد، گویی محشر به پا شد.

آنها به سمت خیمه‌ها دویدند و چون در آن خیمه‌ها جز حضرت سجاد علیه‌السلام مردی ندیدند، سخت گریستند.

گروهى با حضرت زینب سلام‌الله‌علیها و جماعتى با جناب امّ‌کلثوم به سوگواری پرداختند، آنها اطفال یتیم را در آغوش کشیدند و تسلیت دادند و از زینب سلام‌الله‌علیها چگونگى ماجرای کربلا را سؤال کردند، زینب سلام‌الله‌علیها نیز فرمود:

«چگونه زبان گشایم، نمی‌توانم شرح دهم.

اى دختران قریش و زنان بنى‌هاشم! چیزى می‌گویم و حکایتى می‌شنوید، اگر شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم، خودم ملامت می‌شوم که چگونه زنده مانده‏ام و اگر ظلم این گروه ستم‌کار را نسبت به اهل بیت علیهم‌السلام پنهان کنم، آتشى است در مغز استخوانم، کاش بودید و می‌دیدید که از رفتن برادر و برادرزادگان و کشته شدن ایشان، چه بر من برگذشت.

اى یاران! حال که غم‏هایم را یادآوردی کردید، پس ذره‌ای از مصیبتم را گوش کنید. همانا سر برادرم را بر نیز کردند و بدن چاک‌چاکش را عریان به روى خاک انداختند و با اسب بر آن تاختند، ناگاه آن اشرار بر ما حمله‌ور شدند و خیمه‌های ما را آتش زدند، زنان و دختران را اسیر و زنجیر بر امام سجاد نهادند. آنها سرها را بر فراز نیزه‏ها و ما را بر شترهای بی‌پالان سوار کردند و از قتل‌گاه عبور دادند و در کوچه‏هاى کوفه گرداندند و به مجلس ابن زیاد بردند.

آنها ما را در حضور مردم نگه داشتند و با چوب بر لب و دندان حسین علیه‌السلام زدند.

سپس، از کوفه به شام بردند و در هر منزلى، مصیبتى بر ما وارد کردند، تا این که در خرابه شام هرگونه ستمی بر ما وارد کردند، ولی مصیبت برادرزاده‏ام رقیه در آن خرابه، قامتم را خم و مویم را سفید گرداند.» چون زنان مدینه این کلمات را شنیدند، یک مرتبه گریبان‏ها را چاک کردند و گریستند. (10)


1) لهوف، ابن طاووس، ترجمه فهرى، ص 197.

2) لهوف، ابن طاووس، ترجمه فهرى، ص 198.

3) منتهی الامال، ج 1، ص 824.

4) ناسخ التواریخ(طرازالمذهب) سپهر، ج 18، ص 551.

5) موسوعة الامام الحسین علیه‌السلام، ج ‏11، ص 284.

6) ریاحین الشریعه، ذبیح‌الله محلاتی، ج 3، ص204.

7) موسوعة الامام الحسین علیه‌السلام، ج ‏7، ص 288.

8) بحار الأنوار، ج ‏45، ص198.

9) ریاحین الشریعه، ذبیح‌الله محلاتی، ج 3، ص 204.

10) موسوعة الامام الحسین علیه‌السلام، ج ‏11، ص 273.