زینب دختر علی بن ابیطالب علیهالسلام به پاخاست و گفت:
ستایش از آن خدایى است که پروردگار جهانیان است و درود بىپایان او بر پیامبر برگزیده او و خاندان گرانمایه و همگى فرزندانش باد!
خداى یکتا به راستى و درستى سخن گفت که فرمود:
سرانجام کسانى که به کارهاى زشت و ظالمانه دست یازیدند، به آنجا رسید که آیات خدا را دروغ شمردند و آنها را به باد تمسخر و ریشخند گرفتند؛ آرى، فرجام کار گناهکاران و پلیدان، انکار آیات انسانساز حق و تمسخر مقرّرات عدالتآفرین و مقدّسات اوست!
هان اى یزید! اینک که با شقاوت و بیرحمىات کرانههاى زمین و افقهاى بلند آسمانها را بر ما تنگ گرفته و راهها را بر ما بستهاى و ما را شهر به شهر و کوچه به کوچه، بسان اسیران و بردگان مىگردانى، به راستى چنین مىپندارى که این رویداد سهمگین، در بارگاه خدا براى ما نشانه ذلّت و خوارى و براى تو علامت ارجمندى و نشان بزرگى و افتخار است؟!
آیا چنین مىپندارى که خدا ما را دوست نمىدارد و تو را عزیز مىدارد که این گونه بر خود مىبالى و باد بر بینى افکنده و به خود مىنازى و مست و مغرور مىتازى و یاوهها مىسرایى؟
آرى، تو چنین مىپندارى که جهان و جهانیان در برابرت سر تعظیم فرود آورده و همه در کمند قدرت و قلمرو سیطره تو گرفتار آمده و همه رویدادها به میل تو روى داده و در راه است و فرمانروایى معنوى و قدرت و شکوهى که از آن ماست، براى تو هموار گشته و زیر چنبر فرمانت آمده است!
آرى، تو چنین مىپندارى، امّا سخت در اشتباهى! پس آهستهتر، اندکى آهستهتر تا به تو هشدار دهم که سخن آفریدگار تواناى هستى را از یاد نبرى! آیا فراموش کردهاى که خدا مىفرماید:
«و آن کسانى که کفر ورزیدند و راه بیداد در پیش گرفتند، گمان نبرند که اگر ما به آنان مهلت مىدهیم و بىدرنگ کیفرشان نمىکنیم، به سود آنان است؛ هرگز! ما به آنان مهلت مىدهیم تا بر گناهانشان بیفزایند و برایشان عذابى رسواگر و خوارکننده خواهد بود.»
آن گاه زینب سلاماللهعلیها شجاعانه و به منظور انگیزش غفلتزدگان و آگاهى عصرها و نسلها از حقیقت جنبش آزادیخواهانه و اصلاحطلبانه عاشورا فریاد برآورد که:
«هان اى زاده آزاد شدگان و پسر آنانى که جد گرانقدرم از سر مهر و کرامت از گناه و بیدادشان گذشت و آنان را در فتح مکّه بخشید و از بند اسارت رهایشان ساخت!
اى یزید! آیا این از عدالت و دادگرى نظام پلید و آزادىکُش اُموى است که تو تیرهبخت، زنان و کنیزکان خود را در امنیت و آسایش، پشت پردهها بنشانى و آن گاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر خدا را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانى و در این کوى و آن برزن بگردانى؟
آیا این از عدل و داد است که بدین وسیله حریم امنیت و پرده کرامت آنان را کنار زنى و چهرههایشان را نمایان سازى، تا آشنا و بیگانه، مردم شهر و روستا، دور و نزدیک، ریشهدار و بىریشه و تبار، بر آنان بنگرند و آنان در برابر دیدگان و تماشاگران باشند؟ آن هم در شرایطى که نه از مردان دلیر و آزادمنش این خاندان پرشکوه، کاروانسالارى بر ایشان مانده است و نه پشت و پناهى که از حقوق و آزادى آنان دفاع کند؟!
راستى چگونه مىتوان به کسى امید بست که دهان و دندانش جگر پاکان و شایستهکرداران را جوید و بیرون ریخت و گوشت و پوستش از خون شهیدان راستین راه آزادى و آزادگى و اصلاحطلبى روییده است؟! و چگونه از کسى که دلش از کینه و عقده ما خاندان رسالت آکنده است، مىتوان انتظار آن را داشت که به دشمنى ما شتاب نگیرد و در این راه، راه افراط و ددمنشى نپیماید؟!
آرى، چنین کسى با خشم و کینه و ددمنشى بر ما خواهد نگریست و در دشمنى با ما فروگذار نخواهد کرد و بىآنکه از گناه و بیداد بپرهیزد و دستیازیدن به این جنایتهاى هولناک را بزرگ و رسوایى برانگیز شمارد، بسان تو اى یزید! گستاخى مىکند و مىگوید:
اى کاش پدران و نیاکانم بودند و فریاد شادى سر مىدادند و مىگفتند:
هان اى یزید! بزن! بزن! که دستت فلج مباد!
و این در حالى است که با چوب بیداد بر دندانهاى سرور و سالار جوانان بهشت مىنوازى! بر همان لب و دندانى که بوسهگاه پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله بود!
هان اى یزید! چرا به این جنایتها دست نزنى؟! و چرا چنین یاوهها نسرایى؟ تو که جنایات بىشمارى کردى! پوست از زخم دل چاک چاک ما برداشته و با ریختن خون پاک فرزندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله، به نسلکشى پرداختى و آنان را ریشهکن کردى و در همان حال، هم نعره بر مىآورى و نیاکانت را صدا مىزنى و چنین مىپندارى که صدایت به گوش آنان مىرسد، امّا تو نیز به زودى به همان جایى که آنان رفتند، خواهى رفت و به زودى به همانان خواهى پیوست و آن گاه در آنجا خواهى گفت:
«اى کاش لال بودم و چنان نمىگفتم و ناتوان بودم و دست به این جنایتها نمىزدم.»
زینب سلاماللهعلیها آن گاه رو به بارگاه خدا آورد و نیایشگرانه گفت:
«بار خدایا! حقوق پایمالشده ما را از تجاوزکاران بازگیر! و از کسانى که در حقّ ما شقاوت و بیداد روا داشتند، داد ما را بستان و انتقام ما را بگیر و آتش خشم خود را بر کسانى که خونهاى مردان آزادی خواه و ظلمناپذیر ما را ریختند و یاران و دفاع گران از حقوق و آزادى ما را به خاک و خون کشیدند فرود آور! هان اى یزید! به خداى سوگند که تو با این کارت، جز پوست پیکر خود را ندریدى! و جز گوشت پیکر خود را پاره نکردى! دیرى نمىپاید که با همین بار سنگین گناهى که به خاطر ریختن خون پاک خاندان پیامبر و شکستن حرمت حریم او در مورد خاندان و نزدیکانش بر دوش دارى، به آن حضرت وارد خواهى شد، آن گاه خداى دادگر همه خاندان پیامبر را گرد مىآورد و پراکندگى کار آنان را سامان مىبخشد و حقوق پایمالشده آنان را باز مىگیرد و دادشان را از بیدگران مىستاند، چرا که قرآن مىفرماید:
«هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندار؛ بلکه آنان زندگانى هستند که در بارگاه پروردگارشان روزى داده مىشوند.»
و براى تو اى یزید! همین بسنده است که در دادگاه رستاخیز، خداى دادگر حاکم باشد و محمّد صلیاللهعلیهوآله، دشمن تو و فرشته گرانقدر خدا جبرئیل، یار و پشتیبان ستمدیدگان باشد.
و به همین زودى آن کسى که تو را وسوسه کرد و به عنوان خلیفه و ولایتمدار مردم، بر گردن این جامعه سوار نمود در خواهد یافت که بیدادگران را بد دستاورد و بهرهاى است و در خواهد یافت که کدامین شما در منطق و موقعیت بدتر و از نظر نیرو ناتوانتر است.»
حضرت زینب سلاماللهعلیها در ادامه روشنگرىاش افزود:
«هان اى یزید! اگر چه رویدادهاى ناگوار و پیشامدهاى سهمگین روزگار مرا بر آن داشته است تا با چون تویى بىمقدار که از بد روزگار، روبرو گردم و سخن گویم، امّا من ارزش و بهاى تو را سخت ناچیز مىدانم و نکوهشات را به خاطر جنایتها و ددمنشىهایت بس بزرگ و تو را بسیار سرزنش مىکنم.
چه باید کرد که دیدگان اشکبار است و دلها شعلهور و قلبها سوزان! شگفتا! و راستى شگفتا که چهرههاى نجیب و عدالتخواه و اصلاح طلب حزب راستین خدا در پیکارى ناخواسته و نابرابر با حزب فریبکار و ستمپیشه شیطان که اعضاى اصلى آن شما اسیران آزاد شده دیروز هستید به خاک و خون کشیده مىشوند و خون پاک ما از چنگها و سرپنجههاى شما مىچکد و پاره پاره گوشتهاى بدنمان از دهان شما مىافتد و این پیکرهاى پاک و پاکیزه حقطلبان و آزادیخواهان است که خوراک گرگهاى درنده شما و در زیر پنجه و در چنگال بچه کفتارها به خاک افتاده است!
راستى شگفتا از بازى زمانه! شگفتا! هان اى یزید! آگاه باش که اگر امروز مست قدرت و امکانات باد آوردهاى و ما را براى خود غنیمتى مىپندارى، به همین زودى درخواهى یافت که اسارت ما نه براى تو سودبخش که مایه زیان و بىآبرویى بیشتر است و آن زمانی است که هر چه را از پیش فرستادهاى، همان را خواهى یافت و پروردگارت هرگز بر بندگان ستم روا نمىدارد و به همین جهت من از ظلم و بیداد تو به بارگاه او شکایت مىبرم و به او توکل و اعتماد مىکنم.»
زینب کبری سلاماللهعلیها بار دیگر دلیرانه بر سر دژخیم سیاه روى اموى و مذهبسالارى هراسانگیز و خشونتبار او فریاد بر آورد که:
«و تو نیز اى یزید! هر فریب و نیرنگى دارى بر ضد ما به کار گیر و هر اقدام و تلاشى که میتوانى دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خداى پیروزمند که نه، خواهى توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان بردارى و نه نور روشنگر وحى و فرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازى؛ نه، خواهى توانست به جلال و شکوه دست یابى و نه موفق خواهى شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادى را که به آن دست یازیدى از دامان و پیشانى خود و نظام پوشالىات بشویى و از پرونده زندگى رسوایت بزدایى! آگاه باش که رأى و دیدگاه تو سخت سست و بىاعتبار است و روزگار میداندارى و فرصت تاخت و تازت بسیار اندک و دار و دسته کفتارمنشات رو به پریشانى و پراکندگى است.
آرى دور نیست روزى که هاتف ندا سر دهد که:
هان اى مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریکاندیشان و بیدادگران است.
خداى بىهمتا را ستایش مىکنم که آغاز کار ما را به نیکبختى و آمرزش و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بىکران خویش رقم زد و از بارگاه او مىخواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالتخواه ما را کامل کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حقشناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بىهمتاى او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازى است.»
یزید که از آغاز تا پایان خطبه آتشین و ستم ستیز و الهام بخش و اندیشاننده و روشنگرانه بانوى بانوان، در بهت و حیرت و خشم فرو رفته بود، با پایان گرفتن نورافشانى زینب، سر بلند کرد و چون پاسخى بر آن منطق آسمانى و دندان شکن و آن نداى جاودانه عدالتخواهى و آزادمنشى نداشت، با این شعر به یاوهسرایى پرداخت که:
«یَا صَیْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ
مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوَائِحِ؛ (1)
شیون و فریاد از زنان داغدیده پسندیده است و براى زنان سوگوار و نوحهسرا مرگ چقدر آسان است!» (2)
1) لهوف، ترجمه: فهرى، ص 186.
2) منتهی الامال، ج1، ص792-798.