راوى گوید: یزید چوب خیزران طلبید، آن را به دست گرفت و با آن بر دندانهاى پیشین امام حسین علیهالسلام مىکوبید.
در روایات آمده:
وقتی فاطمه و سکینه دو دختر امام حسین علیهالسلام دیدند، یزید بر لب و دندان امام حسین علیهالسلام چوب خیزران میزند، شروع به گریه کردند، به طوری که از گریه آنها، زنان یزید و دختران معاویه، نیز به گریه افتادند. آنها به عمه خود زینب سلاماللهعلیها پناه بردند و گفتند:
«یَا عَمَّتَاهْ! أَنْ یَزِیدا ینکت ثَنَایَا أَبِینَا بِقَضِیبِه؛ (1)
عمه جان، یزید با چوبدستی خود، به دندانهای پیشین پدرمان میزند.»
زینب سلاماللهعلیها، برخاست و گریبان خود را پاره کرد و به زبان حال چنین فرمود:
«اتضربها شَلَّتْ یمینک أَنَّهَا
وُجُوهُ لِوَجْهِ اللَّهِ طَالَ سُجُودِهَا؛ (1)
آیا چوب میزنی، دستت شل گردد، این سر و صورت، از چهرههایی است که سالهای طولانی برای خدا سجده کرده است.»
در این حال ابوبرزه اسلمى صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که در آن مجلس حضور داشت، به یزید گفت:
«وَیْحَکَ یَا یَزِیدُ أَ تَنْکُتُ بِقَضِیبِکَ ثَغْرَ الْحُسَیْنِ علیهالسلام ابْنِ فَاطِمَةَ سلاماللهعلیها أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلیاللهعلیهوآله یَرْشُفُ ثَنَایَاهُ وَ ثَنَایَا أَخِیهِ الْحَسَنِ علیهالسلام؛ (2)
اى یزید! آیا با چوبدستى خود بر دندانهاى حسین علیهالسلام فرزند زهرا سلاماللهعلیها مىزنى؟ گواهى مىدهم که دیدم همواره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دندانهاى حسین علیهالسلام و برادرش حسن علیهالسلام را مىبوسید.»
و مىفرمود:
«أَنْتُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَکُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً؛ (2)
شما دو نفر آقاى جوانان اهل بهشت هستید، خداوند قاتل شما را بکشد و لعنت کند و براى او آتش دوزخ را که جایگاه سختى است، فراهم سازد.»
یزید از اعتراض ابوبرزه عصبانى شد و دستور داد، او را از مجلس اخراج کنند، مأموران نیز او را کشانکشان از مجلس بیرون کردند.
آنگاه یزید اشعاری را که «ابن زبعرى» کافر قریشی در جنگ اُحد پس از پیروزى ظاهرى، بر ضد مسلمانان خواند به زبان آورد و چنین خواند:
«لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً
ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلَ
قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ
وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْکِ فَلَا
خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ
مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَل؛ (3)
اى کاش پیران و بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، در اینجا حاضر بودند و زارى کردن قبیله خزرج را بر اثر زدن نیزه(در جنگ احد) مىدیدند. آنگاه از شادى، فریاد هلهله سر مىدادند سپس مىگفتند: اى یزید دستت شل مباد.
ما بزرگان آنها را کشتیم و این به تلافى کشتههایى است که در جنگ بدر دادیم، تا سر به سر گردید.
قبیله هاشم حکومت را بازیچه خود قرار دادند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحى نازل شد.
من اگر از آل احمد انتقام نگیرم، از دودمان خِندِف نخواهم بود.»
در این هنگام زینب سلاماللهعلیها برخاست و با خطبه غرّاى خود، به دفاع مقتدرانه پرداخت…
1) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 2، ص 156.
2) لهوف، ترجمه فهرى، ص 180.
3) لهوف، ترجمه فهرى، ص 181.