جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غارت نمودن خیام

زمان مطالعه: 7 دقیقه

از جنایت‌های سپاه عمر سعد، آتش زدن خیمه‌های امام حسین علیه‌السلام و اهل بیت او در روز عاشورا بود. سپاه استبداد، اندکی پس از شهادت جان‌سوز امام حسین علیه‌السلام با نهایت وحشی‌گری به صورت سواره نظام بر خیمه‌های آن حضرت یورش برد. (1)

آن مردم بی‌دین برای غارت خیمه‌های خاندان پیامبر و فروغ دیدگان فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها بر یکدیگر پیشی گرفتند، تا جایی که گاه برای بردن پارچه و پوشش از سر بانویی به کشمکش پرداختند و هر یک آن چادر را به سوی خود می‌کشید و آن بانو چادر و پوشش خود را سخت می‌کشید و محکم نگاه می‌داشت که به غارت نبرند، آنها حتی پوستی را که زیر بدن حضرت سجاد علیه‌السلام بود را کشیدند و آن حضرت را روی زمین افکندند.

در آن شرایط، دختران خاندان پیامبر و فرزندان حرم او، صدا به گریه بلند کردند و از فراق دوستان و حمایت‌گران به خون خفته خویش ضجه زدند. (2)

حمید بن مسلم می‌گوید:

زمانی که عمر بن سعد نزدیک خیمه‏ها آمد، زنان رو در روى او فریاد زدند و گریستند، پس او به اصحابش گفت:

کسى حق ندارد وارد خیمه‏هاى این زنان شود و یا متعرض این جوان بیمار(امام سجاد) شود. زنان از او خواستند تا لباس‌هاى غارت شده آنان را به ایشان باز گرداند تا خود را بپوشانند، عمر بن سعد گفت:

هر کس از متاع این زنان چیزى برداشته، بازگرداند، اما به خدا سوگند احدى از آن گروه چیزى را پس نداد، پس عمر بن سعد گروهى را به خیمه و سراپرده زنان گماشت و دستور داد آنها را نگه‌دارى کنند تا کسى از خیمه‏ها خارج نگردد و آنان را آزار ندهند، آن‌گاه عمر بن سعد در حالی که به چادر خود می‌بازگشت، در میان یارانش فریاد زد:

» مَنْ یَنْتَدِبُ الْحُسَیْنَ فَیُوطِئُ الْخَیْلَ ظَهْرَه‏؛(3)

چه کسی حاضر است، با اسب بر بدن حسین علیه‌السلام بتازد.»

البته علامه مجلسی در جلاء العیون می‌فرماید:

عمر سعد در همان زمان دستور داد، آتش آورده و خیمه‌ها را آتش زدند، آن‌گاه بانوان حرم و کودکان با سر و پای برهنه از خیمه‌های بیرون دویدند. (4)

البته در بعضی مقاتل آمده، هنگامى که دشمن خیمه‌هاى امام حسین علیه‌السلام را به آتش کشید، حضرت زینب سلام‌الله‌علیها نزد امام سجاد علیه‌السلام آمد و عرض کرد:

«اى یادگار گذشتگان و پناه باقى‌ماندگان، ما چه وظیفه‌اى داریم؟»

امام علیه‌السلام فرمود:

«علیکنّ بالفرار؛ (5)

بر شما باد که فرار کنید.»

تمام بانوان و کودکان در حالى که گریان بودند و فریاد مى‌زدند، محل اقامت را ترک کردند، ولى زینب سلام‌الله‌علیها باقى ماند چرا که امام علیه‌السلام بر اثر شدت بیمارى قادر به بیرون رفتن نبود. (5)

مورخان و سیره نگاران از از زبان فاطمه دختر امام حسین علیه‌السلام نقل می‌کنند:

من در عصر عاشورا کنار خیمه ایستاده بودم و پیکرهای پاره پاره شهیدان کربلا را می نگریستم و در این فکر بودم، پس از شهادت پدرم حسین علیه‌السلام چه بر سر ما خواهد آمد. در این هنگام سواری از دشمن را دیدم که به سوی ما می آید و با گره نیزه اش به بانوان می زد و چادر و روسریشان را از سر می کشید و غارت می کرد و آنها با فریادهای خود پیامبر، علی، حسن، حسین علیهم‌السلام را به یاری می طلبیدند. بسیار پریشان و مضطرب بودم پس به عمه ام زینب سلام‌الله‌علیها پناه بردم در این هنگام سواری را دیدم که به سوی من می آید من فرارکردم و سعی کردم از دستش بگریزم، اما او به من رسید و با کعب نیزه بین شانه هایم زد، طوری که با صورت به زمین افتادم پس پایین آمد و گوشواره ام را کشید و گوشم را درید و گوشواره و مقنعه ام را به غارت برد.

خون از گوشم بر سر و صورتم جاری شد و بی هوش بر زمین افتادم، وقتی که به هوش آمدم، سرم بر دامن عمه ام زینب سلام‌الله‌علیها بود، او در حالی که گریه می کرد، به من فرمود:

برخیز به خیمه برویم و ببینیم تا بر سر سایر بانوان حرم و برادر بیمارت چه آمده است. برخاستم و گفتم: «عمه جان آیا پارچه ای هست تا با آن سرم را از نگاه نامحرمان بپوشانم.»

زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«یَا بِنْتَاهْ وَ عَمَّتُکَ مِثْلُک؛ (6)

دخترم عمه تو مثل توست.»

با هم به خیمه بازگشتیم، دیدیم تمام آنچه را که در خیمه بود به غارت برده اند، برادرم سجاد علیه‌السلام نیز به صورت بر زمین افتاده و از شدت گرسنگی، تشنگی و نیز ضعف بیماری، قدرت حرکت ندارد، پس ما بر او گریستیم و او برای ما گریه کرد.»

یکی از گزارش‌گران رویداد جان‌سوز عاشوار، به نام «حمید بن مسلم» می‌گوید:

«ما به اتفاق شمر به خیمه علی بن الحسین رفتیم، در حالی که او بیمار و بر روی فرشی خوابیده بود. در این هنگام، گروهی از پیاده نظام سپاه، به خیمه آن حضرت ریختند و به شمر گفتند:

«آیا این بیمار را نمی‌کشی؟»

او بی‌درنگ شمشیر کشید که من گفتم:

«سبحان الله! چه اندازه بی‌رحم هستید که می‌خواهید این کودک بیمار را بکشید، همین بیماری او را خواهد کشت.»

آنها نیز او را رها کردند. (7)

البته در اخبار الدول قرمانى آمده است:

«زمانی که شمر، تصمیم گرفت، که على بن الحسین بیمار را بکشد، زینب دختر على بن أبى طالب علیه‌السلام بیرون آمد و فریاد زد:

«وَ اللَّه! لَا یُقْتَلُ حتی اُقْتُل؛ (8)

سوگند به خدا علی بن الحسین کشته نخواهد شد، تا من کشته شوم.»

شمر نیز از او گذشت.

البته در دمعة الساکبه آمده، که حضرت زینب دختر علی علیه‌السلام فرمود:

در این موقع در خیمه بودم که مرد ازرق چشم داخل شد و همه چیز خیمه را ربود، سپس نگاهی به حضرت علی بن الحسین کرد، که از ضعف و ناتوانی بر روی قطعه پوستی خوابیده بود، او نه تنها آن فرش را از زیر پای این مریض مظلوم کشید، بلکه روسری مرا نیز ربود و چون چشمش به گوشواره من افتاد، در حالی که من بر حال بیمار گریان بودم، او هم گریست، ولی باز دست از عمل زشت خود نکشید و گوشواره‌هایم را بیرون کشید، پس از آن گفتم، ای ملعون چرا گریانی گفت، بر مصیبت شما می‌گریم، گفتم خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیا تو را بسوزاند، قبل از آن که به آتش جهنم بسوزی و چنان شد که مختار دست و پای او را قطع نمود و او را در آتش دنیا سوزاند. (9)

علامه مجلسی در بحارالانوار آورده که حمیدبن‌مسلم روایت کرده است:

» و روى حمید بن مسلم قال رأیت امرأة من بکر بن وائل کانت مع زوجها فی أصحاب عمر بن سعد فلما رأت القوم قد اقتحموا على نساء الحسین ع فسطاطهن و هم یسلبونهن أخذت سیفا و أقبلت نحو الفسطاط فقالت یا آل بکر بن وائل أ تسلب بنات رسول الله لا حکم إلا لله یا ثارات رسول الله فأخذها زوجها و ردها إلى رحله‏ ؛ (10)

زنى را دیدم از قبیله بنى‌بکر‌بن‌وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامى که دید آن گروه بر زنان حسین و خیام آنها یورش برده و غارت مى‏کنند، شمشیرى به دست گرفت و به سوى خیام آمده قبیله خود را صدا زد و گفت:

اى آل بکر بن وائل! آیا دختران رسول خدا را تاراج مى‏کنند؟

لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ یَا لَثَارَات رَسُولُ اللَّهِ؛ (11)

هیچ فرمانى جز فرمان خداوند نیست، به خون‌خواهى رسول خدا برخیزید.

شوهرش او را گرفت و به خیمه خود بازگرداند.»

» قال ثم أخرجوا النساء من الخیمة و أشعلوا فیها النار فخرجن حواسر مسلبات حافیات باکیات یمشین سبایا فی أسر الذلة و قلن بحق الله إلا ما مررتم بنا على مصرع الحسین فلما نظرت النسوة إلى القتلى صحن و ضربن وجوههن‏ ؛ (10)

پس از غارت خیمه‌ها، زنان آل طاها را از خیمه‌ها بیرون نمودند و آتش ظلم بر آن خیمه‌ها بر افروختند و زنان با سر و پاى برهنه و غارت زده گریه‌کنان بیرون آمدند و در حالى که با خوارى به اسارت گرفته شده بودند مى‌گفتند:

شما را به خدا قسم مى‌دهیم که ما را از قتلگاه حسین علیه‌السلام بگذرانید، دشمنان نیز این تقاضا را قبول کردند و چون چشم زنان به آن شهیدان افتاد، فریاد بر آوردند و سیلى به صورت خود زدند.»

حمیدبن‌مسلم می‌گوید:

» قال فو الله لا أنسى زینب بنت علی ع و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب وا محمداه صلى علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا إلى الله المشتکى و إلى محمد المصطفى و إلى علی المرتضى و إلى حمزة سید الشهداء وا محمداه هذا حسین بالعراء یسفی علیه الصبا قتیل أولاد البغایا یا حزناه یا کرباه الیوم مات جدی رسول الله یا أصحاب محمداه هؤلاء ذریة المصطفى یساقون سوق السبایا ؛ (12)

به خدا قسم زینب دختر على علیه‌السلام را دیدم براى حسین ناله و ندبه می‌کرد و با صدایى حزین و قلبى اندوهناک فریاد می‌زد:

اى جد بزرگوار صلوات فرمانده آسمان بر تو باد، این حسین تو می‌باشد که آغشته به خون‌هاست. اعضایش قطعه‌قطعه شده و دختران تو اسیر شده‏اند، شکایت کردن به خدا و محمّد مصطفى و على مرتضى و حمزه سیدالشهداء وظیفه ما است. وا محمّداه، این حسین تو می‌باشد که عریان است و باد صبا بر بدنش می‌وزد و کشته شده زنازادگان شده است، آه از حزن و غم و اندوه من! امروز جدم پیغمبر خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمّد! اینان فرزندان مصطفى هستند که نظیر اسیران رانده می‌شوند.»

و در جایی دیگر آورده که زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتلة تسفی علیهم ریح الصبا و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء بأبی من عسکره فی یوم الإثنین نهبا بأبی من فسطاطه مقطع العرى بأبی من لا هو غائب فیرتجى و لا جریح فیداوى بأبی من نفسی له الفداء بأبی المهموم حتى قضى بأبی العطشان حتى مضى بأبی من شیبته تقطر بالدماء بأبی من جده رسول إله السماء بأبی من هو سبط نبی الهدى بأبی محمد المصطفى بأبی خدیجة الکبرى بأبی علی المرتضى بأبی فاطمة الزهراء سیدة النساء بأبی من ردت علیه الشمس حتى صلى ؛ (13)

یا محمداه! بنگر که که دختران تو اسیر و فرزندانت مقتول و کشته‏اند و باد صبا بر آنان مى‏وزد، و این حسین تو است که سرش را از قفا بریدند، و عمامه و ردایش را ربودند، پدرم به فداى آن کس که روز دوشنبه سپاهش به تاراج رفت، پدرم به فداى آن کس که بندهاى خیمه‏هاى او را گسیختند، پدرم به فداى آن کسى که به سفر نرفته تا امید بازگشت او باشد و مجروح و زخم‌دار نیست تا بتوان او را مداوا کرد! پدرم به فداى آن کس که از محاسن او خون مى‏چکد، پدر به فداى آن کسى که جدش مصطفى است، پدرم به فداى آن کس که جدش پیغمبر خداست، پدرم به فداى محمد مصطفى و خدیجه‏ کبرى و و فاطمه‏ زهرا بانوى زنان جهانیان و على مرتضى؛ پدرم به فداى آن کس که خورشید براى او بازگشت تا نماز بگذاشت!»


1) منتهی الامال، ج 1، ص732.

2) لهوف، ابن طاووس، ترجمه: فهرى، ص 131.

3) منتهی الامال، ج 1، ص 734.

4) جلاء العیون، باب پنجم، ص 693.

5) معالى السبطین، حائری مازندرانی، ج 2، ص 88.

6) بحار الأنوار، ج ‏45، ص 61.

7) منتهی الامال، ج 1، ص 733.

8) ناسخ التواریخ(طراز المذهب)، سپهر، ج 18، ص291.

9) زینب الکبری، جعفر نقدی، ص 100.

10) بحار الأنوار، ج ‏45، ص 58.

11) لهوف، ترجمه: فهرى، ص 132.

12) بحار الأنوار، ج ‏45، ص 59.

13) بحار الأنوار، ج ‏45، ص 59؛ لهوف، ترجمه: فهرى، ص 134.