پس از آن که امام حسین علیهالسلام تن به بیعت با یزید نداد و از مدینه به مکه هجرت فرمود، دعوتنامههایی از سوی کوفیان برای امام ارسال گردید که محتوای آنها اعلام حضور داوطلبانه در مبارزه در رکاب امام بود. نخستین دعوتنامه به امضای چهار تن از بزرگان کوفه برای امام نوشته شد و به مکه ارسال شد که امضاءکنندگان آن عبارت بودند از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر. (1)
حبیب بن مظاهر یکی از فعالترین کسانی بود که پس از آمدن مسلم بن عقیل به کوفه به طور پنهانی برای او از مردم بیعت میگرفت و خود را تمام وقت، وقف نهضتی کرده بود که بنا بود به رهبری امام حسین علیهالسلام انجام گیرد. امّا با حاکمیت ابن زیاد بر کوفه و ایجاد محدودیتهای شدید او توسط قبیله و عشیرهاش پنهان گردید تا از گزند خونآشامان ابن زیاد در امان بماند.
ابا عبدالله الحسین علیهالسلام هنگام حرکت به کوفه در نامهای به حبیب بن مظاهر نوشت:
«امّا بعد، ای حبیب! تو خویشاوندی و نزدیکی ما را به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میدانی و ما را بهتر از هر کس میشناسی، تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت میباشی، در فدا کردن جان در راه ما دریغ مکن، تا جدّم رسول الله صلیاللهعلیهوآله پاداش آن را در قیامت به تو عطا کند.» (2)
حبیب بن مظاهر علی رغم این که مأموران ابن زیاد برای جلوگیری از پیوستن کوفیان به کاروان امام حسین علیهالسلام راههای ورودی و خروجی کوفه را در کنترل داشتند، مصمّم شد خود را به حسین بن علی علیهالسلام برساند، لذا شبها راه میرفت و روز استراحت میکرد تا این که سرانجام در هفتم محرم در کربلا به کاروان آن حضرت پیوست. (3)
امام حسین علیهالسلام در مسیر خود به عراق به جمعی از یاران فرمود، هر کدام یک پرچم به دوش گیرند، فقط یک پرچم باقی ماند، ایشان آن را نزد خود نگه داشت و فرمود:
«صاحب این پرچم خواهد آمد.»
ناگاه از دور غباری را دیدند، امام فرمود:
«صاحب این پرچم همان است که به سوی ما میآید، وقتی که او نزدیک شد، دیدند حبیب بن مظاهر است که از اسب پیاده شد، او در حالی که گریه میکرد، بر امام و اصحابش سلام کرد.»
حضرت زینب سلاماللهعلیها پرسید: «کیست؟»
گفتند: «حبیب بن مظاهر است.»
از آنجا که فزونی سپاه دشمن و نیروی اندک برادر بیش از همه، قلب زینب سلاماللهعلیها را آماج دردها و غصههای فراوان کرده بود، چون حبیب بن مظاهر به یاری حسین علیهالسلام آمد و دختر امیرالمؤمنین سلاماللهعلیهما از این فداکاری باخبر گشت.
فرمود: «سلام مرا به او برسانید.»
وقتی سلام او را به حبیب رساندند، حبیب مشت بر صورت زد و خاک بر سر ریخت و گفت:
«من کیستم که حضرت زینب سلاماللهعلیها به من سلام بفرستد.» (4)
1) ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص 36.
2) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 370 ؛ مکاتیب الأئمة علیهالسلام، احمدی میانجی، ج 3، ص 145.
3) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 370.
4) معالی السبطین، ج 1، حائری مازندرانی، ص 372.