مرحوم شیخ مفید در کتاب خود در این مورد می نویسد:
«عبیدالله» مست خون بود و در تالار کاخ بیداد نشسته و بار عام داده بود، که خاندان امام حسین علیهالسلام را به مجلس شوم او آوردند.
دخت فرزانه امیر مؤمنان در میان بانوان اسیر در حالی که بی بهاترین لباس خود را پوشیده بود، به صورتی ناشناس وارد گردید و با دنیایی وقار و شهامت در گوشه ای نشست و شاگردان و کنیزانش اطراف او حلقه زدند.
این شیوه آزادمنشانه زینب سلاماللهعلیها، بر «عبید» که مست قدرت و ثروتی بادآورده بود، گران آمد و با اینکه در آن شرایط، دخت ارجمند امیرمؤمنان را می شناخت، پرسید:
«این زن کیست که در گوشه ای نشست و زنان و کنیزان بر گردش حلقه زدند؟»
زینب سلاماللهعلیها پاسخ او را نداد.
بار دیگر پرسید و پاسخ نشنید. بار سوم از بانوی اسلام خواست تا خودش را معرفی نماید، او پاسخ نداد، اما یکی از کنیزان آن حضرت گفت:
«أَنَّهَا زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّه؛
این زینب، دخت فرزانه فاطمه سلاماللهعلیها دختر پیامبر خدا و نواده ارجمند اوست.»
عبید رو به زینب سلاماللهعلیها نمود و گفت:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ أَکْذَبَ أَحَادِیثَکُم!؛
هان ای زینب! خدای را ستایش می کنم که شما را رسوا ساخت و همگی مردان شورشگر و نافرمانتان را که در اندیشه مخالفت با امیر مومنان یزید بودند، کشت! و افسانه آراستگی شما «آل علی» به فضیلت ها و والایی ها را بی اساس و دروغتان را در منطق و عملکرد نمایان ساخت!»
زینب سلاماللهعلیها به پا خاست و با درایت و شهامتی وصف ناپذیر در پاسخ فریبکاری و تحریف شیطانی «عبید» فرمود:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکْرَمَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّد صلیاللهعلیهوآله
وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِیرا
إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنَا؛
ستایش از آن خدایی است که ما را به برکت پیامبرش محمد صلیاللهعلیهوآله گرامی داشت و از هر گناهی پاک و پاکیزمان گردانید. تنها انسان نماهای قانون شکن و پلیدکارند که رسوا می گردند و عناصر بداندیش و بدکردارند که دروغ می بافند و اینان دیگران هستند که حقوق و حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه می سازند، نه ما خاندان که به مهر خدا، هماره رعایتگر مقررات خدا و حقوق و شئون مردم و پرچمدار و مدافع آنها هستیم.»
«عبید» گفت: هان ای دختر علی!
«کَیْفَ رَأَیْت صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَیْتِک؛
کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟»
بانوی سرفراز گیتی فرمود:
«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا؛
هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ یَکُونُ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ هَبَلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ!؛
من جز زیبایی و سرفرازی چیزی ندیدم. خدای فرزانه از آنان دفاع از حقیقت و عدالت و حمایت از ارزشها و آزادی و حقوق پایمال شده مردم را خواسته بود و آنان نیز فرمان حق را با جان پذیرا شدند و در این راه به سوی شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و به زودی خدای توانا تو و آنان را در دادگاهی گرد آورده و رویارویی و محاکمه، آغاز خواهد شد و آن گاه خواهی دید که در برابر دادگاهی که داورش خداست، رستگاری و پیروزی از آن کیست، آزادیخواهان و حق طلبان، یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت و استبداد!
مادرت در مرگت گریه کند! ای پسر مرجانه! چه می گویی؟»
تو می پنداری با ریختن خون سید و سالار جوانان بهشت و پاره قلب پیامبر و یاران فداکار او، و با به اسارت کشیدن بازماندگان عدالت خواه فاجعه جانسوز کربلا، پیروز شده ای؟
«عبید» از درایت و شهامت و بیان روشنگر و رسواساز دخت فرزانه فاطمه سلاماللهعلیها، سخت برآشفت، به ویژه که از بانویی اسیر، آن هم در تالار کاخ استبداد و در برابر درباریان و فرصت طلبان دژخیمان، هرگز انتظار چنین پاسخ دندانشکن و نیرومندی را نداشت!
آری، آتش کینه جویی او شعله ور گردید، اما «عمرو بن حریث» که روزگاری از دوستداران و یاران امام علی علیهالسلام بود، او را از شرارت بازداشت و گفت:
«امیر! او زنی است، برادر مرده و فرزند از دست داده و از هر سو زیر فشار روزگار است و نباید او را به خاطر این گفتارش بازخواست کرد.»
جلاد خون آشام اموی نیز که در برابر منطق دلیرانه و سخن حکیمانه و ستم ستیز زینب سلاماللهعلیها وامانده بود، همانند همه استبدادگران حقیر و پلید روزگاران، به دشنام گویی پرداخت و گفت:
» لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِی مِنْ طَاغِیَتِکِ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِک؛
خدا با کشتن برادر بلندپرواز و گردنکش تو و بستگان و یاران شورشگر خاندانت، زخم های دلم را مرهم نهاد.»
قلب نازنین دخت فرزانه علی علیهالسلام بیشتر شکست و در پاسخ او فرمود:
«لَعَمْرِی لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِی وَ قَطَعْتَ فَرْعِی وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِی فَإِنْ کَانَ هَذَا شَفَاکَ فَقَدِ اشْتَفَیْت!؛
هان، ای پسر مرجانه! به جانم سوگند که تو سالار خاندانم را تنها به خاطر دعوت به حق و عدالت، ظالمانه و بیرحمانه به شهادت رساندی و شاخه و برگ درخت تناور و بارور زندگی ام را بریدی و با شرارتی حیرت انگیز به پندار خودت، ریشه این درخت تناور را بر کندی! حال اگر شفای دل تو در کشتن حسین، یاران و جوانان پرافتخار ماست، اکنون شفا یافتی!»
«عبید» از سر واماندگی گفت:
» هَذِهِ سَجَّاعَةٌ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ کَانَ أَبُوکِ شَاعِراً سَجَّاعا؛
شگفتا! این زن چقدر سخن ساز و قافیه پرداز است! به خدا سوگند پدرش نیز شاعری توانمند و سخن پردازی بزرگ بود.»
زینب سلاماللهعلیها فرمود:
«مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَاعَة؛
مرا با سخن پردازی و سخن سازی چه کار؟»
خشونت و بیدادی که در حق خاندان رسالت روا داشتی، کجا می گذارد من سخن گویم. (1)
1) لهوف،ترجمه فهرى، ص 160، تحلیل خطبه، زینب الکبری سلاماللهعلیها من المهد الی اللحد، سید محمدکاظم قزوینی، ترجمه علی کرمی فریدنی،ص 359-363.