جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ترجمه خطبه دارالاماره

زمان مطالعه: 3 دقیقه

روز دوازدهم محرم کاروان اسرای اهل بیت به کوفه رسید.

سپاه عبیدالله با تبلیغات بسیار امام حسین علیه‌السلام و اهل بیتش را خارجی معرفی کرده بودند، یعنی کسانی که علیه یزید شورش کرده بودند. این امر باعث شده بود که مردم از دیدن اسرا خوشحال شوند و به ایشان بی‌احترامی می‌کردند. پس از سخنرانی غرّای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها برای مردم کوفه، اسرا را به دارالاماره عبیدالله بن زیاد بردند.

عبیدالله بن زیاد که از ورود اهل بیت علیهم‌السلام به کوفه آگاه شد، به همه مردم کوفه اجازه داد، در دربار او حضور یابند. آنگاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام را نیز به مجلس آورند.

وقتی آن سر مقدس را کنار او گذاشتند، ابن زیاد بسیار شاد شد، خندید، سر آن قضیب(چوب یا تیغ) را بارها به دندان امام حسین علیه‌السلام ‌زد و ‌گفت حسین دندان‌های خوبی داشته است.

زَیْدُ بْنُ أَرْقَم‏ پیرمردی از صحابه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله که در آن مجلس شوم حاضر بود. وقتی این کار ابن زیاد را دید، گفت:

«ای پسر زیاد! قضیب خود را از این لب‌های مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست من بارها دیدم، رسول خدا را که بر این لب‌ها بوسه می‌زد، زید این سخن را گفت و به گریه افتاد.»

ابن زیاد گفت:

خدا چشم‌های تو را بگریاند ای دشمن خدا، آیا گریه می‌کنی که خدا به ما فتح و پیروزی داده است؟ اگر پیر و سالخورده نبودی، فرمان می‌دادم که سر تو را از تن دور جدا کنند.

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها خواهر امام حسین علیه‌السلام وارد مجلس شد، در حالی که لباس‌های پاره به تن داشت و به کناری از قصرالاماره رفت و آنجا نشست و کنیزان در اطرافش نشستند.

ابن زیاد گفت:

این زن که بود که خود را کناری کشید؟ کسی جوابش نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوم یکی از کنیزان گفت، این زینب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است.

ابن زیاد چون این سخن را شنید رو سوی حضرت کرد و گفت:

«حمد خدا را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و دروغ شما را ظاهر گردانید.»

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«حمد خدا را که ما را گرامی داشت به محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله پیغمبر خود و پاک و پاکیزه داشت، ما را از هر رجس و ناپاکی، همانا رسوا می‌شود فاسق و دروغگو و فاجر و ما بحمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگران‌اند.»

ابن زیاد گفت:

«کار خدا را با برادر و اهل بیت خود چگونه دیدی؟»

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«جز نیکی و زیبایی چیزی ندیدم. چرا که خداوند برای قربت و رفعت مقام، حکم شهادت را بر ایشان رقم زد. پس اهل بیت به آنچه خدا برای ایشان خواسته بود، اقدام کردند و به جانب مکان و مقام خویش شتاب کردند و لکن زود باشد که خداوند تو را و ایشان را در مقام پرسش قرار دهد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند، آن وقت ببین چه کسی مغلوب است و چه کسی رستگار خواهد شد، مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه.»

ابن زیاد از شنیدن این کلمات خشمگین شد و گویا قصد قتل آن حضرت کرد.

عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود، فهمید که ابن زیاد قصد کشتن حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را دارد، پس گفت:

«ای امیر! او زن است و زنان را بر سخنان‌شان نباید مؤاخذه کرد.»

ابن زیاد گفت:

«خداوند قلب مرا به کشتن حسین علیه‌السلام و خاندانش شفا داد.»

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها گریه کرد و گفت:

«بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی و از ریشه برکندی، اگر شفای تو در این بود، پس شفا یافتی.»

ابن زیاد گفت:

«این زن سجاعه است، یعنی سخن به سجع و قافیه می‌گوید، قسم به جان خودم که پدرش نیز سجاع و شاعر بود.»

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها جواب داد:

«زن را با سجع و قافیه چکار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن کارى نیست، آن چه بر زبانم جاری شد، سوز سینه‌ام بود.» (1)


1) منتهی الامال، ج1، ص 761.