بانوی اسلام پس از معرفی سنجیده و ظریف خود و خاندانش به دوست و دشمن و گروههای غفلت زده و بیتفاوت، مردم شهر را مخاطب ساخت و آموزگارانه همه را زیر شلاق نکوهش و باران روشنگری سنجیده و تربیتی خود قرار داد و فرمود:
«أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ!
ای مردم کوفه! هان ای نیرنگبازان و پیمان شکنان!»
واژه «الختل» در فرهنگ واژه شناسان به معنی فریب و خیانت و شکستن پیمان و نارو زدن آمده است.
برخی آن را به معنی فریبکاری ناخواسته و از روی غفلت گرفته اند.
در نسخه دیگر واژه «الختر» آمده، که آن هم چیزی همانند فریب و خیانت و پیمانشکنی است، اما از زشت ترین انواع آن.
نثار این واژهها از زبان آن شیرزن آزاده و اندیشمند بر آن شهر آفت زده و مردم آن، به سان دارویی عفونت زدا و میکروبکش، اثری عمیق بر جانهای آفتزده و دلهای بیمار نهاد و در آنها بیداری و هوشیاری عجیبی پدید آورد. چیزی نپایید که وجدانها، سرزنش آنان را آغاز کرد و به کیفر جنایتهای فاجعهبار و سهمگینشان آنان را در خواب و بیداری، زیر تازیانههای نکوهش گرفت.
آن حضرت با این بیان و این واژهها، گذشته رسوا و تاریخ سیاه آنان را به یادشان آورد که بارها فریب و پیمانشکنی از آنان سرزده است، برای نمونه:
1- در پیکار «صفین» و در روز تحمیل حکمیت، بسیاری از همین مردم کوفه به امیر مؤمنان علیهالسلام، که پیکره تمام عیار حقیقت و جلوهگاه فروزان عدالت و آزادی و سمبل ایمان و پروا بود، خیانت کردند و در آن شرایط سرنوشتسازی که با پیروزی بر دیو استبداد، گامی بیشتر فاصله نداشت، دست از یاری او کشیدند و به سبکی دردانگیز و دردناک او را تنها گذاشتند.
2- هنگامی که امیرمؤمنان علیهالسلام به شهادت رسید مردم کوفه برای بیعت با امام حسن علیهالسلام شعر و شعارها سردادند، اما آن گاه که رژیم تجاوزکار معاویه برای جنگ با آن حضرت و تجاوز به قلمرو زندگی شان اقدام نمود او را تنها نهاده و فریبکارانه دست از یاری پیشوای خود برداشتند و میدان را برای تکتازی معاویه خالی کردند و آن جنایتکار تاریخ رکورد جنایت و فرومایگی را شکست.
3- پس از مرگ معاویه مردم کوفه دوازده هزار نامه به هنگام اقامت امام حسین علیهالسلام در مکه به آن حضرت نوشتند و از او خواستند تا به سوی عراق برود و مردم را از اسارت استبداد خشن و استعمار پر فریب و بیدادپیشه اموی نجات بخشد.
آنان نامههای خود را به سوگندهای سخت و پیمانهای استوار برای یاری رسانی به امام حسین علیهالسلام و آرمان او و دفاع از آن حضرت با جان و مال خود همراه ساختند و اصرارها کردند و زمانی که آن بزرگوار، سفیر آزادی، جناب مسلم را به سوی آنان فرستاد، هزاران نفر از مردم کوفه با او دست بیعت دادند، اما پس از چندی، پیمان خود با سفیر امام حسین را شکستند و از گرد او پراکنده شدند و میدان را برای عبیدالله بن زیاد بیریشه و تبار وانهادند تا میهمان آزادمنش و آزادیخواه آنان را بازداشت و بدون محاکمه در دادگاهی صالح و بدون دادن کمترین حق دفاع، اعدام نماید و آن گاه اوباش و کودکان شهر کوفه نیز با عملههای استبداد گرد آیند و پیکر پاک آن رادمرد آزادی را در کوچه و بازار شهر و در برابر دیدگان همان مردم پیمانشکن و مرعوب بگردانند!
4- هنگامی که امام حسین علیهالسلام دعوت مردم کوفه را پذیرفت و به همراه خاندان و برگزیدگان پاکاندیش و پاکمنشی از خاندانش به عراق آمد و به کربلا رسید، با نهایت تأسف و اندوه همین مردم کوفه زیر پرچم استبداد به پیشواز او آمدند و پس از کشتن یاران و مردان خاندانش سرانجام خود امام حسین علیهالسلام را هم با لب تشنه و به گونهای جگرسوز به شهادت رساندند، آنگاه خیمههای او را به آتش کینه و حقارت سوزاندند و خاندان و زنان و کودکانش را به اسارت بردند و سرهای عزیزان او را بریدند و بر فراز نیزهها کردند و به کوفه آوردند!
هنگامی که زینب سلاماللهعلیها به این مردم سست عنصر و اشکهای آنان نگریست و صدای گریه آنان را شنید دیگر فریب ظاهرسازی و بازیگری و رفتار احساسی آنان را نخورد، بلکه روی سخن را به مردمی نمود که در آنجا حضور داشتند و شاید هم در سخن خویش سیاهکارانی را هدف قرار داد که در جنایت تکان دهنده کربلا شرکت داشتند و نه هر شنونده و حاضر در آنجا را، آن گاه فرمود:
«أَ تَبْکُون؟»
آیا بر ما و رویداد اندوهباری که برای ما پیش آورده اید، گریه میکنید؟
زینب سلاماللهعلیها گریه آنان را در مقایسه با جنایت سهمگینی که به آن دست یازیدند، نوعی از دورویی و دو زبانی خواند، چرا که مردنمایان آنان همان جنایتکارانی بودند که در پدید آوردن جنایت نینوا دست داشتند و آن کشتار خونین و ددمنشانه را پدید آوردند و زنانشان همان کسانی بودند که این مردنمایان را بر اساس فریب و پیمان شکنی پروردند و آنان بودند که اینک در آنجا میگریستند.
آنان آن سرهای مقدس را بر فراز نیزهها مینگریستند و نوادههای پیامبر و دختران امامت را با آن حالت جگرخراش بر فراز محملها و شترها تماشا میکردند و میگریستند.
طبیعی است که هر کسی این منظره را بنگرد میگرید، اما نتیجه این گریه چیست؟
پس چرا برای دگرگون ساختن اندیشه و منش و جان و رفتار خویش به پا نمی خاستند؟
چرا برای ساختن و آراستن اندیشه و منش و روش خویش کاری نمیکردند؟ اگر راست میگفتند، چرا به پا نمیخاستند تا با آن طغیانگر پلید و دار و دسته خونخوارش نافرمانی کنند که دستور آن شقاوت هولناک و آن کشتار فجیع و آن غارت و اسارت را داده بود؟
حقیقت این است که هیچ حکومت استبداد پیشه و حاکم خودکامه و طغیانگری جز به سان میکروب مرگبار در شرایط مساعد و فضای هماهنگ با بیداد و طغیان نمیتواند بروید و بر جامعه چیره شود و آن گاه با ستم و خودسری بر حقوق و آزادی و کرامت حق طلبان و استبداد ناپذیران بتازد و این مردم بودند که در کوفه آن روز با دورویی ویاری نرساندن به عدالتخواهان وخاندان آزادمنش پیامبر صلیاللهعلیهوآله، راه را برای ستمکاران هموار ساختند و شرایطی فراهم آوردند که آنان به انجام آن جنایت هولناک دست یازند.
این درسی است برای هر جامعه و مردمی که به خدا و روز بازپسین ایمان دارد، و بر این اندیشه است که در سایه سار یک نظام مردم سالار و دادگستر و رعایتگر حقوق بشر زندگی کند، که با همه وجود و اخلاص بکوشد که نه ستم و فریب و مذهب سالاری دروغین را بپذیرد و نه آن را یاری رساند و نه در برابر آن سر فرود آورد.
آن گاه بانوی اسلام در اشاره به گریه بیهدف یا بازیگرانه آن تیرهبختان فرمود:
«فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّة؛
امید، که اشکهایتان هرگز نخشکد و شیون و فریادتان به آرامش نگراید.»
منظور از «رقأت الدمعة» بازایستادن اشک و یا بند آمدن ریزش اشک پس از جریان آن است.
و واژه «الرنة» به مفهوم صدای اندوهباری است که به هنگام شدت گریه طنین میافکند.
هنگامی که زینب سلاماللهعلیها آن گریه بازیگرانه را دید بر آنان نفرین کرد و از قلب شعلهور خویش که از مصیبت و اندوه موج میزد، خدا را به زیان آنان خواند و نفرین کرد تا شرایط، هماره به گونهای بر آنان پیش رود که گریههایشان ادامه یابد و اشک دیدگانشان ریزان باشد تا نه از درد و رنج برهند، نه اشک شان بند آید و نه گریه و اندوهشان پس از فاجعه هولناک کربلا به خاموشی گراید.
در اینجا نکته بسیار مهمی است که نباید از آن غفلت کنیم و آن اینکه:
درست است که در بیشتر جامعه ها، هم شایستگانی پیدا میشوند و هم بداندیشان و ظالمان و کوفه نیز این گونه بود، اما نکته حساس این است که طبیعت جامعه و حال و هوای آن در آن روزگار، به دلایلی چند به فرصت طلبی و بازیگری و دورویی و پیمانشکنی تبدیل شده بود و پایبندی به معیارهای انسانی و ملاکهای راستین دین خدا بسیار اندک بود.
به همین جهت هم هنگامی که فرمانروای استبدادپیشهای به سوی آنان آمد و این طبیعت ثانوی و وصف و حال نکوهیده را در آنها شناخت، همین ضعف، باعث آسان شدن چیرگی او بر آن جامعه و سربازگیری از آنان در جهت هدفهای شیطانی و دست یازیدن به آن جنایت هولناک گردید و آنان نیز با آن بداندیشی و بدمنشی برای پاسخگویی به وسوسههای شیطانی او و پیوند با او بی هیچ پروایی از پیامد فاجعهبار و رسوای کارشان به همکاری با استبداد و عملهها و پاسداران آن شتافتند.
بر این اساس است که درمان این جامعه بلازده سخن گفتن صریح و روشن با آن و باراندن سخنان بیدارگر و گزنده بر کویر جانهای افسرده و وجدانهای خفته و مرده است.
آری، پرونده سیاه مردم آن روز کوفه اقتضا می کرد، که زینب سلاماللهعلیها با آنان با این درجه از صراحت و شجاعت و قاطعیت خیرخواهانه روبه رو گردد و بالاترین درجه از نکوهش را بر آنان فرو ریزد و با سلاح برنده زبان، آنان را براند و در برابر جنایت های زنجیره ای که بر اثر هر یک از آنها کوه ها به لرزه می آمد از آنان بازخواست نماید. آن روز جز این باران نکوهش و شلاق سرزنش روشنگرانه، چیزی بر آنان سود نمی رساند و جز این سبک از سخنان دردانگیز به درمانشان کمک نمی کرد و خیرخواهی ملایم و پند و اندرز در آن شرایط تیره و تار در آنان اثر نمی نهاد.
زینب سلاماللهعلیها از آنجایی که بانویی اندیشمند و خیرخواه بود و زنان در جامعه عرب از نوعی مصونیت برخوردارند و نیز از آنجایی که دختر فرزانه امیرمؤمنان علیهالسلام بود، می توانست با آنان به تندی سخن بگوید و به صراحت، زشتی ها و بدمنشی ها و ناجوانمردیها را به باد نکوهش بگیرد و چون به توانمندی وصف ناپذیری از بیان و سخنوری آراسته بود، می توانست این نقش سترگ را برای بیدار ساختن وجدانهایی که در خواب عمیق بودند به عهده گیرد.
ما به طور دقیق از چگونگی آن سخنرانی سازنده از نظر درجه شورانگیزی و حماسهسازیش آگاهی نداریم، اما میدانیم که زینب سلاماللهعلیها توان سخنوری و قدرت وصفناپذیر استفاده از واژههای زیبا و مفاهیم بلند را از دو پیشوای سخنوران و سنجیدهگویان گیتی، جد گرانقدرش پیامبر و امیرمؤمنان علیهماالسلام، آن نمونه و سمبل روش بلاغت و اوج خطابه به ارث برده است.
«إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً؛
وصف شما تیرهبختان پیمان شکن، بسان وصف آن زن بیخردی است که رشتههای خود را پس از تابیدن، وامی تابید و پنبه میکرد!»
بانوی عدالت، مردم آن روز کوفه را به زن کمخردی همانند میسازد که پنبه و پشم را با رنج و زحمت به رشته تبدیل میکند و میبافد، آن گاه دگرباره احمقانه وامیتابد و پنبه میکند.
این همانندسازی و تشبیه، از قرآن شریف الهام گرفته شده است و شگفت از اوج بلاغت و ادب مترقی در سخن زینب سلاماللهعلیها!
قرآن می فرماید:
«وَ لا تَکُونُوا کَالَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُم؛ (1)
همانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشمهاى تابیده خود را، پس از استحکام، وامىتابید! در حالى که (سوگند و پیمان) خود را وسیله خیانت و فساد قرار مىدهید.»
در برخی از کتابهای تفسیر آمده که در مکه زنی بی خرد از قبیله قریش به نام «ریطه» دختر عمرو بن کعب میزیست که از بامداد تا نیمروز به همراه شماری از کنیزان خویش کوهی از پشم و پنبه را به وسیله چرخ دستی با زحمت بسیار به رشته و نخ محکم برای بافتن پوشاک تبدیل میکرد، آنگاه در نیمه دوم روز به آنان دستور میداد که هر آنچه را بافته بودند واتابند و پنبه کنند و هماره کارش این گونه بود.
هر کس در مرحله نخست به کار او مینگریست فکر میکرد که او با این کار در اندیشه تبدیل پنبه به نخ و آن گاه بافتن لباس و تهیه پوشاک است، اما سرانجام روشن میشد که پس از تابیدن و تبدیل پنبه به پشم، به واتابیدن آن میپردازد و نتیجه کارش را نابود میکند و خدای فرزانه در کتاب خود فرد و جامعه پیمانشکن را به این زن بیخردی همانند ساخته است که پنبه را با زحمت بسیار به رشته تبدیل میساخت، آن گاه بافته خود را وامیتابید و پنبه میکرد.
«تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ؛
سوگندهای خویش را میان خودتان بدان جهت که گروهی از گروهی دیگر افزونتر است، وسیله فریب و نیرنگ میسازید.»
واژه «أیمان» جمع «یمین» به مفهوم سوگند آمده و واژه «الدخل» به معنی نیرنگ زدن و خیانت ورزیدن و منظور این است که:
مردم دو چهره برای نشان دادن وفاداری و رعایت پیمانهای خویش سوگند یاد میکنند، اما در همان حال اندیشه خیانت را در ژرفای جان نهان میدارند. مردم به وفاداری آنان و رعایت پیمانها از سوی آنها اطمینان مییابند، اما آنان برای به دست آوردن زر و زور بادآورده در لحظات حساس پیمان خود را به آسانی میشکنند.
زینب سلاماللهعلیها مردم آن روز کوفه را در بستن پیمان و شکستن آن به زن بیخرد همانند ساخت، چرا که آنان در سایه سنگین اختناق و استبداد به سبک نامطلوبی دگرگون گشته و خیانت و بی وفایی در ژرفای جان فرومایه آنان نفوذ کرد و در نتیجه از ویژگی انسانی دور شده و در مورد رهاورد عهدشکنی و خیانت و دستاورد مرگبار و پرضایعه آن نیندیشیدند.
«أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَف؛
شما مردم متزلزل و دنیاطلب، جز خودخواهی و خودستایی و لافزنی و گزافهگویی چه سرمایهای دارید؟»
واژه «الصلف» در فرهنگ واژه شناسان در سه مفهوم به کار رفته است:
1- به مفهوم خودستایی و وصف خویشتن به چیزی که در انسان نیست.
2- به مفهوم خشم و دشمنی، به همین جهت هنگامی که گفته میشود:
«أصلفت الرجل» منظور این است که من او را سخت دشمن میدارم.
3- به مفهوم بخیل و تنگ چشم.
این چیزی است که واژهشناسان در مفهوم این واژه گفتهاند، اما آنچه از این واژه زودتر از همه به ذهن میرسد، وقاحت و زشتکاری است و هیچ مانعی نیست که این واژه را به این مفهوم بگیریم.
با این بیان گریه مردم کوفه بر امام حسین علیهالسلام و خاندانش پس از دست یازیدن به آن جنایتهای سهمگین، نشانگر وقاحت و بیحیایی آنان است.
واژه «النطف» به معنی کسی است که به عیب و کاستی آکنده است.
«وَ الصَّدْرُ الشَّنَف»
واژه «الشنف» به اوج کینه توزی معنی شده است و «الشنف» به مفهوم کینهتوز آمده است.
با این بیان منظور سینهای است که از کینه و دشمنی خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله آکنده است.
«وَ مَلَقُ الْإِمَاء»
واژه «الملق» به فتح لام به مفهوم دوست داشتن و مهر ورزیدن زبانی و ظاهری و به زبان آوردن چیزی است که در گسترهدل و عملکرد گوینده نیست.
منظور بانوی اسلام این است که:
شما مردم امروز کوفه جامع خصلتهای زشت و ناپسند هستید. شما در برابر خودکامگان خیانتکاری بسان یزید و عبید و دیگر فرومایگان و اطرافیان پلید آنان، چاپلوسی و خضوع میکنید و همان سان که کنیزان در برابر صاحبان خود برای جلب محبت آنان تملق میبافند و با زبان، چیزی از مهر و دوستی آنان را بر زبان میآورند که در دل ندارند و به گونه ای در مورد مصالح خود میاندیشند که اگر لازم باشد، ذلت و چاپلوسی را در برابر هر نالایقی به جان میپذیرند، شما مردم کوفه نیز چنین مردمی هستید. شما در برابر حاکمان به خاطر مصالح و خواستههای خود چاپلوسی میکنید و اخلاص و وفایی ندارید.
1) سوره نحل، آیه 92.