اول: در ایام صغر حضرت اباالفضل و الجود و الکرم، حضرت عباس؛ امیرالمؤمنین در مقام تعلیم آن حضرت، به او فرمود: «قل واحد. قال العباس: واحد. قال ابوه: قل اثنین (1)
عرض کرد: به لسانی که واحد گفته ام، اثنین نمی گویم. فقبله ابوه علیه السلام. زینب عرض کرد: آیا ما را دوست داری؟ فرمود: بلی! نور دیده (2) پس زینب عرض کرد:
»الحب لله. و منک الشفقة علینا» (3)
و آن حضرت او را تحسین نمود.
اگر شخص تأمل در این سؤال و جواب نماید و بفهمد که چه نحوه تأویل کلام پدر بزرگوار خود را نمود، می داند که چه مقام از معرفت را داشته، و به این بیان اجمالی، چه مقامات کمالیه ی عرفانیه را ظاهر نموده [است].
دوم: در روز عاشورا، وقتی که دست دو طفل خود را گرفته و حضور برادر آورد و استدعا نمود که آن ها را قبول نموده و در راه حضرت حق قربانی نماید و عرض نمود: «اگر چنان چه جهاد و قتال بر زنان وارد شده بود، هر آینه هزار هزار جان نثار جانان می نمودم«.
چه معرفتی است که او را وا می دارد، دو فرزند چون دو قرص قمر که آثار وجودیه [اند] به دست خود تقدیم و آن ها را قربانی نموده، به چشم خود بدن پاره پاره ی آن ها را دیده و ابدا منقلب نشود.
1) پدر به او گفت: «قل واحد» بگو: یک. عباس گفت: واحد. سپس فرمود: بگو دو.
2) خوارزمی، ج 1، ص 122.
3) تمام گفته زینب علیهاالسلام این است که: لا یجتمع حبان فی قلب مؤمن: حب الله و حب الاولاد و ان کان و لابد فالحب لله تعالی و الشفقة للاولاد.»دو محبت در قلب مؤمن نمی گنجد، محبت خدا و محبت فرزندان و اگر چاره ای نیست، محبت از آن خدا و شفقت و دل سوزی از آن فرزندان است«.