پس بدان که [ولادت] جناب عبدالله در دیار حبشه در ایام اقامت جعفر بن ابی طالب علیه السلام اتفاق افتاده (1) و مادرش «اسماء» بنت عمیس است که در وقت هجرت مسلمین به حبشه در ملازمت جناب جعفر هجرت نموده و در آن جا سه پسر آورد (2):
اول: عبدالله.
دوم: عون (3)
سوم: محمد.
و همانا سبب هجرت آن جماعت آن شد که جماعت مشرکین بسیار در مقام اذیت و آزار جماعت مسلمین مکه [برآمدند]؛ پس به رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم شکایت نمودند. آن حضرت رخصت داد به اطراف حبشه هجرت نمایند (4) پس جماعتی از مسلمین که عدد آن ها سوای نسوان و صبیان زیاده از هشتاد تن (5) بود به حبشه مهاجرت کردند. و از آن جمله جناب جعفر رضی الله عنه بوده [است].
و از ام سلمه روایت شده می فرماید: چون در زمین حبشه نازل شدیم و در جوار نجاشی (6) درآمدیم، بسیار با ما نیکی نمود و پیوسته بر دین و آیین خود بودیم و خداوند را بر طریقه ی اسلام عبادت می نمودیم و کسی متعرض ما نمی شد، و از هیچ کس رنج و اذیتی به ما نمی رسید.
و چون مشرکین این مطلب را دانستند، از امتعه ی نفیسه ی مکه ی هدایایی فراهم نموده با دو نفر که «عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی» (7) و «عمرو بن العاص» به جانب نجاشی، سلطان حبشه، فرستادند (8) و درخواست آن نمودند [که] نجاشی مهاجران را بدان ها تسلیم نماید و هم چنین از برای خواص درگاه او تهیه ی تحف و هدایا دیده تا در این باب با آن ها مساعدت نمایند.
چون در حضرت نجاشی درآمدند و هدایای خود را بگذاردند، اظهار کردند:
»جماعتی از سفهای جوان های ما دست از دین و آیین عشیرت خود برداشته، به دیار حبشه درآمدند و به دین عیسوی نیز در نیامده و دینی تازه اختیار کرده اند! اینک اشراف و بزرگان مکه، ما را به خدمت شاه فرستاده درخواست آن می نماید که آن ها را به ما واگذارند تا به مکه مراجعت دهیم«.
پس وزراء و بزرگان دیار نیز در مقام تصدیق آن ها برآمدند و بدان اشاره کردند که این جماعت را به آن ها تسلیم نمایند.
چون نجاشی این بشنید در خشم شد و گفت:
»قسم به خدای بزرگ که هرگز جماعتی را که به من پناه آورده اند به دشمن تسلیم ننمایم و لکن با آن ها سخن گویم تا حقیقت حال معلوم گردد«.
پس اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را بخواند. چون حاضر شدند، بفرمود تا مجلسی بیاراستند و جماعت اساقفه ی (9) خویش را نیز بدان مجلس احضار نمود و ایشان، مصاحف
خویش را در اطراف او گشودند. پس روی به جماعت مهاجرین کرد و گفت:
»این چه دینی است که اختیار نموده اید و از قوم و عشیرت خود کناره نموده اید؟«.
پس از میانه ی [جمعیت] جعفر بن ابی طالب علیه السلام به جواب مبادرت فرمود و گفت:
»ایها الملک! ما جماعتی بودیم در جاهلیت و جهل سیر می کردیم، و کار ما بت پرستیدن، و قوت ما میته ی حیوانات بوده، و به ظلم و جور عادت کرده و به قطع رحم و مؤانست فواحش، خوی گرفته، ضعفای ما مقهور اقویا بودند، تا آن که خدای تعالی، رسولی امین که نسبش را می شناسیم، و صدق و امانت او را می دانیم، بر ما مبعوث داشت. و او ما را به خدای تعالی دعوت نمود و به توحید و عبادت اوامر نمود و از آن چه ما و پدران ما بر آن بودند نهی نمود و به صدق حدیث، و ادای امانت و صله ی رحم، و حسن جوار و کف از محارم و دمای، مأمور و از فواحش و دروغ، و خوردن مال یتیم، و قذف محصنات نهی فرمود، و امر کرد تا خدای تعالی را عبادت نماییم و لا نشرک به احدا، و ما را امر به نماز و روزه و زکات نمود، و ما او را تصدیق نمودیم و به او ایمان آوردیم. چون قوم ما این حال بدانستند، دست تعدی به جانب ما گشودند، به طوری که نتوانستیم در حجاز اقامت کنیم. ناچار به دیار تو رهسپار و تو را از میانه برگزیده، به تو پناهنده شدیم و هم اکنون امیدواریم در پناه تو مظلوم و مقهور شماییم» (10)
نجاشی گفت:
»از آن آیات و کلمات که گویید پیغمبر شما از جانب خدا آورده چیزی با تو هست؟»
جعفر گفت: بلی.
[نجاشی] گفت:
»چیزی از آن ها بر من قرائت نمای«.
پس جعفر گفت:
(بسم الله الرحمن الرحیم کهیعص ذکر رحمة ربک عبده زکریا اذ نادی ربه ندآء خفیا (11)
– تا رسید بدان که فرمایند-
و اذکر فی الکتاب مریم اذ انتبذت من اهلها مکانا شرقیا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا) (12)
نجاشی چنان بگریست تا اشک چشم او از لحیه اش جاری گردید! و علما و اساقفه چنان بگریستند که مصحف ها در دست آن ها تر شد (13) آن گاه نجاشی گفت:
»قسم به خدای تعالی که این آیات با آن چه موسی و عیسی علیهماالسلام از جانب خدای بیاوردند از یک مشکات است«.
پس روی به «عمرو بن العاص» و آن دیگری نمود و گفت:
»به راه خویش بازگردید. سوگند به خدای تعالی ایشان را به
شما تسلیم ننمایم» (14)
چون از نزدش بیرون شدند، «عمرو بن عاص» گفت:
»به خدا قسم، علی الصباح به نزد نجاشی برگردم و عیب ها از این جماعت برشمارم تا جملگی مستاصل گردند«.
عبدالله بن ابی ربیعه گفت:
»این کار را مکن. چرا که آن ها را با ما علقه خویشاوندی است«.
عمرو گفت:
»قسم به خدای که به نجاشی اظهار دارم این جماعت را عقیده بر این است، عیسی بن مریم، عبد و بنده است«.
چون صبح گردید، عمرو بن العاص به حضرت شاه درآمد و آن چه را گفته بود نزد نجاشی اظهار داشت.
نجاشی نزد صحابه پیغام کرد: در حق عیسی چه قائلید؟ ام سلمه فرماید: تا آن وقت چنان نازله ای بر ما وارد نشده بود.
پس مسلمانان انجمن کردند و همی گفتند اگر از عیسی از ما پرسند، چه جواب گوییم. جعفر گفت: نگوییم مگر آن چه را پسر عمم از جانب خدا آورده است چون در پیش گاه نجاشی درآمدند، گفت: شما درباره ی عیسی چه می گویید؟ جناب جعفر گفت:
»همان گوییم که پیغمبر از جانب خدا آورده است:
»و هو عبد الله و روحه و کلمته القاها الی مریم العذراء (15)
البتول» (16)
چون نجاشی این را بشنید، دست خود را بر زمین زد و چوبی برگرفت و گفت:
»ما عدا عیسی بن مریم ما قلت هذا، هذا العود» کنایه از آن که عیسی علیه السلام تجاوز نکرد از آن چه گویی! پس روی به صحابه نمود و گفت: بروید. در امان هستید و کسی را نیروی اذیت شما نیست. و فرمود: آن چه را به هدیه آورده اند این جماعت، به آن ها واگذارید. مرا حاجتی به هدایای آن ها نیست. قسم به خدای! در آن حال که ملک را به من بازگردانید اخذ رشوت نفرمود» (17)
و این سخن اشاره بود به آن که ملک حبشه را از دست پدرش بیرون کرده بودند و او را اسیر نموده و از آن پس خدای تعالی او را نصرت داده و ملک پدر را باز ستانید و بر سریر سلطنت قرار گرفت.
و بالجمله، عمرو بن العاص و عبدالله، مأیوس و خائب به مکه باز شدند و نجاشی نیز اسلام آورد.
و به روایت «ابونعیم اصفهانی«، در خلوت به رفقای خود گفت: امروز باید در مجلس نجاشی من خطیب باشم و از شما هیچ کس نباید در انجمن سخنی بر زبان آورد و چون روی به جانب درگاه نجاشی آوردند، ملازمان اشاره به سجده نمودند. جعفر گفت:
»همانا ما جماعتی باشیم جز در حضرت یزدان سجده ننماییم«.
چون نجاشی آن ها را بدید، گفت:
»مرحبا به شما و بدان کس که از جانب او می رسید! و من شهادت می دهم آن کس که عیسی علیه السلام به ظهور او بشارت داده، پیغمبر شما است و اگر نه این بود که متقلد امر سلطنت هستم، به خدمت آن جناب روی می نهادم و نعلین مبارکش را می بوسیدم«.
و بالجمله، بعضی از مفسرین را عقیده آن است [که] آیه ی کریمه ی:
(و اذا سمعوا مآ انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع) (18)
درباره ی نجاشی و قسیسین او نازل شده (19) و پس از این قضیه، مسلمین در کمال آرامش در جوار نجاشی زیست می نمودند و نجاشی را الفت تامی با جناب جعفر علیه السلام حاصل گردید. در اغلب اوقات به ملاقات جعفر مسرور و از کلماتش بهره مند بود.
و در آن مدت، آن جناب را از «اسماء» سه پسر گردید:
اول: عبدالله که اکبر اولاد جعفر و ارشد آن ها. به روایت ابن جوزی در تذکره، چون وی متولد گردید پس از روزی چند، نجاشی را نیز پسری خدای مرحمت فرمود. پس از این که سال ها از وی پسری می برد، و این را از میمنت قدوم عبدالله دانسته و چون در وجنات عبدالله نگران می شد، اثر سعادت و سیادت از او مشاهده می نمود.
فی المهد ینطق عن سعادة جده
اثر النجابة ساطع البرهان
لذا فرزند خود را نیز عبدالله نام نهاد، و از جناب جعفر استدعا نمود «اسماء» از شیر خود، قدری فرزند او را شیر خوراند تا بدان شیر پاک، پرورش یابد و موجب حسن خوی و مکارم او گردد (20)
اشاره: الحق نجاشی عجب نظری داشته! هر کس از شیر پاک اسماء پرورش یافت، طریق صلاح و سداد پیش گرفت، و صلاح جناب محمد بن ابی بکر و اخلاص او بالنسبة به امیر علیه السلام نیز از پاکی آن شیر است. رحمت باد بر آن پستان و بر آن شیر!
مع القصه، جعفر و سایر مهاجرین در حبشه زیست می کردند تا آن گاه که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به مدینه ی طیبه مهاجرت فرمود و در اوایل سنه ی هفتم هجری بنای محاربه با اهالی قلاع خیبر گذاشت و جماعت مهاجر و انصار پروانه وار اطراف آن بزرگوار را گرفته بودند و شریعت مقدسه ی اسلام فی الجمله رونقی یافته [بود] در این وقت جناب جعفر از حبشه به مدینه ی طیبه مراجعت کرد و ورود آن جناب مصادف شد با فتحی که خدای تعالی بر دست امیرالمؤمنین علیه السلام جاری ساخته و قلاع خیبر به تصرف مسلمین درآمده و رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در آن روز فرمودند: «نمی دانم به ورود جعفر بیش تر شادتر [شوم] یا به فتح خیبر؟!» و دست به گردن جعفر درآورده و پیشانی نورانی او را بوسه داده (21) و در این وقت، جناب عبدالله کودکی خردسال بود.
و بالجمله، چون غزوه ی موته در رسید- که نام قریه [ای] است در نواحی شام و از آن قریه تا بیت المقدس دو منزل است- رسول خدا امارت لشکر را به جناب جعفر گذاشت و رایت جنگ را به دست او داد و جناب او روانه موته گردید و چون نزدیک به موته رسید، در میانه
لشکر اسلام و لشکر شرحبیل که افزون از صد هزار تن بودند، جنگ در گرفت. چون جعفر این حالت را مشاهده نمود، چون شیر خشم ناک پیش تاخت و اسب خود را پی نمود و هم چنان مشغول جنگ گردید، مرد و مرکب بر زمین می افکند؛ و سایر مسلمین نیز متابعت وی نموده، از اسب ها پیاده شدند و جنگ را صورت اشتداد گرفت و جناب جعفر علیه السلام علم را به دست برگرفته، به روایت کامل التواریخ این شعر را به رجز می خواند:
یا حبذا الجنة و اقترابها
طیبة و باردا شرابها
و الروم روم قد دنا عذابها
کافرة بعیدة أنسابها
علی ان لاقیتها ضرابها (22)
چون عساکر کفر این حالت را در او مشاهده کردند، یک مرتبه اطرافش را گرفتند و بر گرد او حمله آوردند نخست دست راست آن جناب را قطع نمودند، علم را به دست چپ گرفت و همی جنگ نمود تا آن که یکصد زخم کاری برداشت. آن گاه دست چپش را قطع نمودند. جنابش هم چنان علم را با دو بازو نگاه داشته و بر سینه تکیه داده بود و همی رجز می خواند و مسلمانان را ترغیب بر جهاد می نمود. پس ملعونی در رسید و کار او را بساخت و بر زمین افتاد (23) پس زید بن حارثه رضی الله عنه پیش آمد و به زودی علم را در ربود و نگذاشت.
و در این وقت- به روایت علمای عامه و خاصه- خدای تعالی زمین را افراشته و میدان جنگ موته را در برابر چشم حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم بداشت تا آن جناب نگران مجاهدان گردد. آن گاه فرمود:
»اخذت الرایة زید فاصیب، ثم أخذها جعفر فاصیب، ثم أخذها ابن رواحة فاصیب«.
و این سخن می فرمود و می گریست و بالاخره مسلمانان فاتح آمدند.
رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: «به عوض دو دست جعفر که در حرب گاه قطع شده، خداوند او را در بهشت دو بال کرامت فرماید از یاقوت تا در فضای بهشت پرواز نماید«.
و جناب رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمان نمود که از برای اهل و عشیرت جعفر، طعام ترتیب دهند تا آن زمانی که در ماتم آن جناب اند و به امر طبخ طعام نمی رسند از آن جهت فارغ البال باشند.
و شهادت جعفر در سال هشتم هجری بوده و از مدت عمر او چهل و یک سال گذشته بود و جسد مبارک او و زید و عبدالله بن رواحه را در یک قبر مدفون نمودند و آن قبر را ناپدید ساختند.
و در کتاب حیاة الحیوان «دمیری» مسطور است از جمله ی آنان که پس از موت سخن گفتند، جعفر طیار علیه السلام بوده؛ این آیه ی وافی هدایه تا آخر سوره قرائت نمود:
(و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون) (24)
و شعرا در مرثیه ی آن جناب شعر بسیار انشاد کرده اند؛ از آن جمله این دو بیت را در کتاب عمدة الطالب از کعب بن مالک نقل نموده (25) [است]:
لا یقتدون (26) لجعفر و لوائه
قدام أولهم فنعم الأول
فتغیر القمر المنیر بفقده
و الشمس قد کسفت و کادت تأفل
سلام الله و رضوانه و تحیاته و برکاته و صلواته علیه و رزقنا الله شفاعته.
و در این وقت جناب عبدالله کودکی نورس بوده است- به روایت «ابن جوزی» در «تذکره» از «یحیی بن ابی العلی» [آمده که وی]- می فرمود:
»در خاطر دارم آن وقتی را که جناب رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بر مادرم درآمد و او را از شهادت پدرم آگهی داد، پس من و برادرم را در برکشید و همی دست مرحمت بر سر و روی ما می مالید و قطرات اشک چون مروارید از چشم نبوت بر محاسن شریفش جاری بود و در حق ما دعا کرد و فرمود:
»اللهم ان جعفر قد اقدم الی احسن المثوبات، فاخلفه فی ذریته احسن ما أخلفت احدا فی ذریته» (27)
پس مادرم را بشارت داد به آن که خدای تعالی را برای جعفر، دو بال قرار داد با فرشتگان طیران نماید. پس مادرم اسماء- رضی الله عنها- در ساحت نبوت عرضه داشت: چنان سزاوار است مردمان را از این قضیه اطلاع دهید. پس رسول خدا دست مرا بگرفت و با خود به مسجد آورد. پس بر منبر رفت و مرا در پیش روی خود نشانید و فرمود- در حالتی که آثار حزن و اندوه از چهره ی مبارکش ظاهر بود-:»ان المرء کثیر حزنه بأخیه و ابن عمه الا ان جعفرا قد استشهد و قد جعل الله له جناحین یطیر بهما فی الجنة» (28)
پس آن جناب از منبر به زیر آمد و مرا با خود به خانه برد و فرمود تا آن که طعامی از برای ما ترتیب دادند؛ پس از آن برادر من را بخواند و در حضرتش طعام تناول می کردیم و سلمی مقداری شعیر طحن کرده با روغن زیت بساخت و فلفل بر آن طعام به کار برد و من و برادرم تناول کردیم و تا سه روز من و برادرم در حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم در بیوت ازوداج آن حضرت می رفتیم و از آن پس به خانه ی خود مراجعت کردیم (29) و رسول خدا از برای ملاقات ما به خانه درآمد و من در آن حال گوسفندی را علف می چرانیدم. پس آب در چشم آن حضرت گردید و در حق من دعا کرد و فرمود: «اللهم بارک فی صفقته«.
و از برکت دعای سید انبیاء در تمامت روزگار هیچ بیع و شرا ننمودم جز آن که در معامله برکت یافتم» (30)
و ایضا در تذکره ی ابن جوزی است: چون سه روز از ماتم جعفر گذشت، خاتم انبیا به خانه ی اولاد جعفر تشریف برد، و فرمود:
»ادعوا الی أبناء أخی«.
پس پسران آن جناب که سه تن بودند، محمد و عون و عبدالله، مانند سه جوجه در نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم حاضر شدند. پس بفرمود حلاقی آمد و سرهای آن ها را تراشید. پس فرمود:
»اما محمد، همانا شبیه عمم، ابوطالب علیه السلام؛ و عون به خلق و خلق من شبیه است«.
آن گاه دست عبدالله را بگرفت و گفت:
»اللهم اخلف جعفرا فی اهله بخیر و بارک لعبدالله فی صفقته یمینه«.
بعد از آن اسماء بیامد و در کار فرزندان خود اظهار مسرت نمود و رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به او فرمود:
»أتخافین علیهم العیلة و أنا ولیهم فی الدنیا و الآخرة» (31)
و در کتاب بحارالأنوار علامه مجلسی قدس سره روایت کرده:
»چون جعفر بن ابی طالب علیه السلام به درجه ی شهادت فایض [شد]، خاتم انبیا صلی الله علیه و اله و سلم فرمان کرد به صدیقه ی طاهره علیهاالسلام تا سه روز از برای خانه ی جعفر، ترتیب طعام دهد و بدیشان فرستد و سنت بر آن جاری شد» (32)
و هم در تذکره ابن جوزی از عبدالله روایت است:
قانون رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم آن بود [که] هرگاه از سفری مراجعت می کرد، کودکان اهل بیت خود را ملاقات می فرمود. و در مراجعت از یکی از اسفار مرا به حضرتش سبقت دادند. پس مرا در برگرفت و در پیش روی خود بنشانید. پس یکی از فرزندان فاطمه علیهاالسلام که ندانم حسن علیه السلام بود یا حسین علیه السلام بیاوردند، او را نیز ردیف وجود مبارک نمود و بدین حال وارد مدینه شدیم.(33)
و از حسن بن سعد روایت کرده، گفت:
شنیدم از سید کریم اواه، جناب عبدالله که روزی رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم مرا ردیف خود سوار گردانید و حدیثی پوشیده با من گفت که هرگز با احدی در میان نمی گذارم (34)
و هم در آن کتاب است: روزی عبدالله زبیر (35) با عبدالله [بن] جعفر بن ابی طالب علیه السلام گفت [که]، هیچ تو را در خاطر است آن روز که من و ابن عباس و تو ملاقات کردیم رسول خدا را!
عبدالله گفت: بلی، ما را با خود برد و تو را به جای گذاشت (36) و از این جواب، عبدالله زبیر به غایت خجل و شرم سار گردید.
و در کتاب ناسخ، در ذیل معجزات رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم روایت کرده که آن حضرت در حق عبدالله دعا کرد که:
»اللهم بارک فی صفقة یمینه«
از برکت آن دعا، عبدالله چنان مال و حشمت یافت و جود و کرم ورزید که مردم مدینه چون قرض می گرفتند، وعده ی ادایش را به عطای عبدالله معلق می داشتند. (37)
و ابوالفرج در کتاب اغانی روایت کرده: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بر عبدالله عبور فرمود- و هم غلام صغیر- و به عادت کودکان شتری از گل ترتیب داده بود.
پس رسول خدا تبسم کرد و فرمود: با این چه می کنی؟ عرض کرد: می فروشم.
خاتم انبیا فرمود: بهایش را چه می کنی؟ عرض کرد: رطب می خرم و می خورم. آن حضرت در حقش دعای خیر کرد و عرض نمود:
»اللهم بارک فی صفقة یمینه«
و از برکت این دعا تا اواخر عمر هر معاملتی که نمود سودمند گردید (38)
و بالجمله، جناب عبدالله و سایر فرزندان جعفر علیه السلام همواره مورد شفقت و عنایت حضرت ختمی مرتبت بودند تا آن گاه که آن حضرت را ایام منتقض گردید و بعد از رحلت آن جناب، هم چنان مشمول عنایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودند تا به حد رشد رسیدند. و عبدالله را در تمامت بنی هاشم به صباحت رخسار، و حسن کردار، و حشمت و مالی و سخای بی کران امتیاز بوده، و جناب امیرالمؤمنین علیه السلام او را به عنایتی خاصه اختصاص می داد، و چون عقیله ی کریمه، زینب کبری علیهاالسلام بدان حد رسید- که زنان را به شوهر فرستند-، عبدالله به حضرت عم درآمد و آن مخدره را خواستگاری نمود و بزرگان بنی هاشم نیز بدین معنی اشارت کردند و در آن وقت جناب عبدالله را مفاخری بود که بدان جمله در احدی از قریش مجتمع نبود:
اول: صباحت منظر که وی داشته. چنان چه او را شبیه عبدالله، والد ماجد نبوت صلی الله علیه و اله و سلم یافته بدین سبب او را به این نام نهادند.
دوم: مقام علم و فقاهت وی. چنان چه از جمله ی روات حدیث (39) و مفسرین قرآن مجید به شمار بوده و مراتب علم و دانش و معرفت او به حق امام علیه السلام و فصاحت و بلاغت او همانا از محاورات و مناظراتش در مجلس معاویه (40) و یزید و خطبه اش در حق حکمین نیکو معلوم می گردد. و همانا در صحاح عامه و خاصه، از جنابش روایاتی موجود است.
سوم: شرافت نسب و نسبتش از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله و سلم که وی فرزند جناب جعفر و فرزند زاده ابوطالب و عبدالمطلب و پسر عم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم و فرزند برادر امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و نسبتش از رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به غایت نزدیک و قرابتش بدان حضرت در میانه ی ذوی القربی به کمال بود.
چهارم: غنی و ثروت و عطای او که از بسیاری جود و سخا «بحر الجود«ش می گفتند و به «عبدالله جواد» نام می بردند. و نصیب شاعر درباره ی او گفته:
ألفت نعم، حتی کانک لم تکن
عرفت من الأشیاء شیئا سوی نعم
و عادیت لا، حتی کأنک لم تکن
سمعت ب: لا، فی سالف الدهر و الأمم (41)
و حکایات جود و سخای او در کتب تواریخ و مستطرفات عامه و خاصه بسیار است (42)
و اشعاری که شعرای آن عصر درباره او انشا و انشاد کرده اند زینب و زیت کتب عامه و خاصه است و نخواهم در این معنی بسط مقال دهم.
و بالجمله، چون [عبدالله بن جعفر] در حضرت عم بزرگوار اظهار تمنی مزاوجت عصمت صغری، زینب کبری، را نمود در ساحت مقدس علوی قبول افتاد و استدعایش به اجابت رسید و رتبت مزاوجت آن مکرمه و مصاهرت جنابت امیرالمؤمنین علیه السلام بر مفاخر و مناقب او افزود، و پنجمین مفاخر و فضایلش واقع گردید. پس جناب مولی الموالی علیه السلام آن مکرمه را بدو تزویج کرده با جمعی از زنان بنی هاشم به خانه ی وی فرستاده و در این وقت آن مخدره را تقریبا یازده سال سن مبارک بود و در این تزویج، امیرالمؤمنین علیه السلام به
وصیت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم رفتار نموده. چنان چه روزی نظر آن حضرت بر اولاد علی و جعفر علیهماالسلام افتاد، فرمود:
»همانا دختران ما از آن پسران ما هستند و پسران ما به دختران ما اختصاص دارند«.
و عبارت خبر در احکام شرعیه بدین گونه است: «و نظر النبی صلی الله علیه و اله و سلم یوما الی اولاد علی و جعفر. فقال:
»بناتنا لبنینا و بنونا لبناتنا» (43)
و روزی چند از آن پس در خانه ی عبدالله گشوده و در ولیمه ی تزویج، مردمان را اطعام می نمودند و بر فقرا و مساکین انفاق می کردند.
و چون امیرالمؤمنین علیه السلام علیا مکرمه، زینب، را به خانه ی عبدالله [روانه کرد] از برای دیدار آن مکرمه به خانه ی عبدالله درآمد و با جناب زینب و عبدالله ملاطفت بسیار نمود و در حق ایشان دعا فرمود. و از آن پس هم به واسطه ی شفقی که به فرزندان جعفر و علاقه ی خاطری که به جناب ام کلثوم [و] زینب داشت همان نحو که با حسین علیه السلام سلوک می فرمود، با عبدالله منظور می داشت. «کان علیه السلام لیلة عندالحسن، و لیلة عند الحسین، و لیلَة عند ام کلثوم و زینب علیهم السلام«.
چنان چه از خبر شهادت آن حضرت مستفاد می شود و در وقت هجرت به کوفه، زمانی که خلافت ظاهریه نیز بر آن حضرت قرار گرفت، آن ها را با خود به کوفه انتقال داد.
و جلالت علیا مکرمه، زینب علیهاالسلام به حدی بود که معظمات و محترمات کوفه و عراق به ملاقاتش افتخار و به آستانش تقرب می ورزیدند.
و جناب عبدالله در تمامت جنگها و غزوات در موکب همایون علوی حاضر (44) تا آنگاه که امیرالمؤمنین علیه السلام را در کوفه و در محراب عبادت ضربت زدند و بدان ضربت به درجه ی رفیعه ی شهادت رسید و امامت و خلافت منتقل به حضرت مجتبی علیه السلام گردید و حضرتش نخست با معاویه بنای جنگ را گذاشت و بالاخره بر حسب مصلحت با معاویه صلح نمود. و در سنه ی چهل هجری به مدینه ی طیبه مراجعت فرمود و اهل بیت خود را که هم علیا مکرمه، زینب علیهاالسلام در میان آن ها بود، به مدینه برگردانید.
پس از آن، محترمات خاندان عصمت و طهارت در حرم پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بودند تا آن زمان که حضرت مجتبی علیه السلام را زهر چشانیدند و بدان زهر شهید گردید. و استقر الامر علی الحسین علیه السلام؛ حضرتش نیز عهد حضرت مجتبی علیه السلام را با معاویه استوار داشته، آغاز مخالفت و محاربت نفرمود و در این وقت که سیادت و ریاست بنی هاشم به حضرت سیدالشهداء، ارواح العالمین له الفداء، منتهی شد، آن حضرت کمال محبت و شفقت نسبت به خواهر و عبدالله جعفر را داشته [است].
و در تعداد اولاد عبدالله جعفر از حضرت عقیله ی خدر رسالت، مورخین اخلاقی نموده. آن چه به نظر درست آید، چنان چه ابن جوزی و بعض دیگر نگاشته، آن مخدره را چهار پسر و یک دختر بوده [است]:
علی و عون الاکبر و محمد و عباس و ام کلثوم.
اما عون و محمد در کربلا شهید شده، چنانچه شرح آن ها را متعرض خواهیم شد.
در بحارالأنوار و دیگر کتب مسطور است: ام کلثوم، دختر جناب زینب که در تمامت صفات کمال از حسن و جمال و عقل و ذکاء عدیل و نظیر نداشت، در ایام حضرت سیدالشهداء به حد رشد رسید.
معاویة بن ابی سفیان که در مکر و غدر فرید بوده، برای استحکام خلافت یزید چنان تدبیری به خاطرش رسید با بنی هاشم وصلت نموده تا شاید آن مناکحت به مصالحت انجامد. لذا به مروان که عامل او در حجاز بود، چنین نگاشت که ام کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خطبه نماید.
پس مروان به خدمت عبدالله جعفر درآمد و درخواست معاویه را معروض داشت. عبدالله بدو فرمود:
»اختیار ام کلثوم با من نیست. امر او واگذار به سید و سرور بنی هاشم، حسین علیه السلام (45) [است] چه قطع نظر از سیادت او بر ما، خال ام کلثوم به شمار آید«.
پس مروان به حضور خامس آل عبا مشرف شده و او را از خواستگاری معاویه مطلع ساخت. آن حضرت فرمود: «در این باب با خدای تعالی استخارت نمایم«. و در حق ام کلثوم دعای خیر فرمود.
آنگاه که مردم در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم جمع شده، مروان با جمعی از بزرگان داخل مسجد شده و به خدمت خامس آل عبا مشرف شده و در حضرتش نشسته.
آنگاه مروان به تکلم درآمده و گفت:
»معاویه مرا بدان امر نموده تا ام کلثوم را برای یزید خطبه نمایم و صداق و مهریه ی او را هر قدر پدر او معین فرماید؛ با صلح و دوستی بین بنی هاشم و بنی امیه و ادای دین عبدالله!
و می دانم من، یزید بن معاویه کفوی است بی نظیر، و می دانم آنان که در خویشاوندی یزید با شما غبطه خواهند برد، بیشترند از آنان که به یزید غبطه می برند در خویشاوندی شما.
و یزید کسی است که ابر به دیدار او استسقا می کند«!
و این کلمه در زبان عرب در نهایت تمجید و تبجیل استعمال می شود.
چون سخن مروان بدینجا رسید، ساکت شده و امام حسین علیه السلام آغاز سخن کرد و پس از ستایش یزدان و ادای خطبه فرمود:
»این که گفتی: صداق ام کلثوم را پدرش معین نماید! ما از آن چه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در صداق زنان و دختران خود سنت کرده بیرون نشویم.
و این که گفتی: دیون عبدالله را چندان که باشد ادا می نمایید. کدام وقت بود زنان ما دیون پدران خود را ادا کنند؟
و این که گفتی: این خویشاوندی سبب صلح و سلم میان بنی هاشم و بنی امیه شود؛ ما از برای خدا با شما در طریق عداوتیم و برای دنیا با شما صلح نمی جوییم.
و این که گفتی: در خویشاوندی یزید سود ما را است و زیاده از یزید نزد مردم مغبوط می شویم از یزید.
پس بدان، آنان که به ما غبطه برند، اهل جهلند و آنان که بدو غبطه برند، اهل عقلند.
و اما این که گفتی: سحاب به دیدار یزید استسقا می کند؛ همانا این مقام جز برای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم نباشد«.
بدین کلمه اشارت می فرماید به شعر ابی طالب علیه السلام در مدح پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم:
و أبیض یستسقی الغمام بوجهه
ثمال الیتامی عصمة للأرامل (46)
پس از آن فرمود:
»گواه باشید تمامت مردم! ام کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را کابین بستم به پسر عم او، قاسم بن محمد بن جعفر، و مهر او را مهر سنت قرار دادم و بخشیدم بدو یکی از زمین های خودم را که واردات آن در سال، هشت هزار دینار به شمار آید. و این وجه، کفایت معیشت آن ها را می نماید به خواست خدا«.
پس از آن مروان، متغیر گردید و گفت:
»بنی هاشم با ما از در غدر بیرون شدند و بجز عداوت و دشمنی قبول ننمودند«.
پس امام حسین علیه السلام او را به خاطر آورد از قصه ی خطبه نمودن امام حسن علیه السلام عایشه را، و غدر مروان و آن چنین بوده که حضرت امام حسن علیه السلام خواستگار عایشه دختر عثمان گردید و مروان او را به عقد عبدالله بن زبیر درآورد.
مکشوف باد این قصه را به کیفیات متعدده و عبارات مختلفه در کتب ثبت نموده (47) و این ترجمه که ذکر شد، فی الجمله اختلافی دارد با کیفیتی که در بحارالأنوار ثبت شده [است].
بالجمله، به اصل مطلب دوم، علیا مخدره، زینب، در مدینه با عبدالله جعفر در خدمت گذاری حاضر و در هر حال مراعات بزرگواری آن حضرت را منظور و مشمول مراحم حسینیه بوده تا سنه ی شصت هجری که معاویه به درک واصل و عبید دنیا، با یزید عنید بیعت نموده و آن ملعون، تمام اوقات را صرف ملاهی و مناهی و در مقام استحکام سلطنت خود به والی مدینه نوشته تا بیعت از حسین علیه السلام گرفته! به شرحی که در کتب تواریخ مسطور است.
آن حضرت مجبورا از حرم خدا اراده ی حرکت را نموده، علیا مخدره، عقیله، چون از عزم برادر مطلع [شد] خیلی مضطرب گردید مبادا عبدالله [بن] جعفر او را از مصاحبت برادر باز دارد. به نزد آن جناب آمد، شروع نمود به گریستن، عبدالله را به واسطه ی کمالات و مقامات آن مخدره، علاقه خاصی به آن محترمه بوده، گفت:
»یا بنت المرتضی«! تو را چه می شود، لا ابک الله لک عینا«. فرمود:
»یابن العم! اینک برادرم عازم عراق گردیده، و حضرتت محبت مرا نسبت به وی می دانی و من چنانم که آنی بی او زندگانی نتوانم نمود؛ و از آن جایی که زنان، بدون رخصت مردان حرکتی نتوانند نمود و گام از گام نتوانند برداشت، اینک برای رخصت به نزد حضرتت آمده ام. اگر رخصت نفرمایی نروم، و لکن دانسته باش که بعد از رفتن برادر، زنده نخواهم ماند«.
عبدالله، نظری به جانب آن مخدره نمود، دید چنان منقلب است [که] اگر در مقام منع باشد، گفتن لا و بیرون آمدن روح آن مظلومه مقارن خواهد بود. اشک از چشم های عبدالله جاری شد. گفت: «یا بنت المرتضی و یا عقیلة بنی هاشم! این انقلاب برای چه؟ به هر نحو خواهش حضرتت باشد چنان نما«.
آن مظلومه شاد و مسرور گردید. برخاست به خانه برادر رفت و به اتفاق برادر حرکت فرمود.
وجود اقدس حسینی چنان احتراماتی برای آن مخدره منظور داشتی که برای دیگری از مخدرات چنان ننمودی. شاهد بر آن روایتی است که در اسرار الشهاده و دیگر کتب در ذیل حرکت موکب همایون حسین علیه السلام رقم رفته [است]. چنان چه راوی گفت: «قریب به چهل محمل دیدم با پوشش گران بها مزین و امام حسین علیه السلام بفرمود تا بنی هاشم، محارم خود را سوار نمایند. در آن حال که نگران آن حشمت و جلال بودم، به ناگاه از سرای حسینی علیه السلام جوانی بلند بالا، خالی بر روی او و صورت تابنده چون ماه داشت بیرون شد و همی فرمود: ای بنی هاشم! از من دور شوید.
آن گاه دو زن از سرای بیرون آمدند و از نهایت عفت دامن کشان بودند و کنیزکان اطراف ایشان را فرو گرفته و آن جوان محملی حاضر ساخته و یک یک را زانو بگرفته و وجود اقدس حسینی، زینب علیهاالسلام را سوار نمود. پس از این که آن دو زن سوار شدند، از یکی پرسیدم ایشان کیان باشند؟ گفت: یکی زینب و دیگری ام کلثوم، دختران امیرالمؤمنین علیه السلام، و این جوان ماه بنی هاشم، عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام باشد» (48) الخبر.
به همین عزت در خدمت برادر حرکت نموده، چون به منزل «خزیمیه» رسیدند و یک شبانه روز در آن جا اقامت کردند، صبح گاه زینب علیهاالسلام در خدمت برادر شد و عرض کرد: تو را خبر دهم به کلامی که دوش شنیدم؟ فرمود: چه شنیدی؟ عرض کرد: نیمه ی شب به
حاجتی بیرون شدم، شنیدم هاتفی این اشعار را انشاد همی کرد:
ألا یا عین فاحتفلی بجهد
و من یبکی علی الشهداء بعدی
علی قوم تسوقهم المنایا
بمقدار الی انجاز وعد
و از معنی این ابیات که برای ورود بلیات و وفود منیات و مقامات شهادت و ادراک رنج و زحمت حدیث می کند، معلوم است در این مقام اشارت با کیست.
فقال لها الحسین علیه السلام:
»یا اختاه کل الذی قضی فهو کائن» (49)
1) الاستیعاب، ص 276؛ اسدالغابة، ج 3، ص 124.
2) الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، از سید علیخان مدنی شیرازی.
3) در کتاب اصحاب الهجرة فی الاسلام، ص 51 به جای عون، «عوف» آمده است.
4) السیرة النبویة، ج 2، ص 321 و 360.
5) به روایت علی بن ابراهیم تعداد مهاجرین 72 نفر بوده است؛ حیوة القلوب، ج 2، ص 345.
6) نجاشی لقب شاهان حبشه بوده و این فرد صالح نامش «مصحمه» یا «اصحم» بوده است.
7) طبق نقل سیره ی ابن هشام. اما در مجمع البیان و تاریخ یعقوبی نام این فرد عمارة بن ولید است.
8) طبقات الکبری، ج 4، ص 34.
9) اساقفه: جمع اسقف: پیشوای عالمان نصرانی.
10) کامل، ج 2، ص 54- 55؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 73.
11) سوره ی مریم (19) آیه 1.
12) سوره ی مریم (19) آیه 15- 16.
13) تذکرة الخواص، ص 188.
14) مسند احمد حنبل، ج 1، ص 202- 203.
15) عذرا: دوشیزه؛ النهایة، ج 3، ص 196؛ و در روایات ما حضرت زهرا علیهاالسلام نیز عذرا معرفی شده؛ بحارالأنوار، ج 95، ص 376- 384؛ نهج الدعوات، ص 113- 115.
16) »بتول» به دوشیزه ای گفته می شود که رغبت و حاجت خود را از مردان بریده باشد، النهایة، ص 94؛ بتول معانی دیگر نیز دارد، به زنی که خون عادت ماهانه نبیند و هرگز حیض نشود. قراین سنی درباره حضرت زهرا علیهاالسلام در روایات اشاراتی است؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 13 و 15 از علل الشرایع و معانی الاخبار، المناقب المرتضویه، ص 119، احقاق الحق، ج 10، ص 25.
17) سیره ی ابن هشام، ج 1، ص 338؛ أمتاع الاسماع، ص 21؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 201؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 517- 522.
18) مائده (5) آیه 82.
19) ر. ک: تفسیر طبری، ج 7، ص 2، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 233؛ اسباب النزول نیشابوری، ص 136، ناسخ التواریخ (زندگانی حضرت زینب علیهاالسلام) ص 598، الهجرة و النصرة فی القرآن الکریم، از دکتر موسی بنای العلیلی، ص 42.
20) تذکرة الخواص، ص 189.
21) اسد الغابة، ج 1، ص 287؛ الاستیعاب، مطبوع در حاشیه ی الاصابه، ج 1، ص 212؛ طبقات، ج 4 ص 23؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 72، 78 ج 4 ص 256؛ و الدرجات الرفیعه، ص 69؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 407؛ مقاتل الطالبیین، ص 30.
22) شعراء الرسول صلی الله علیه و اله و سلم، ص 149.ای خوشا بهشت و نزدیک گشتن به بهشتی که نوشیدنیهای پاک و خنک و گوارا دارد و نیز کشور روم، رومی است که عذابی نزدیک شده و کافر است. و علایق و روابط مردم آن ها با ما درد شده است. من تصمیم گرفته ام که هرگاه با آن ها روبرو شدم، ضربت خود را بر آن ها وارد سازم.
23) السیرة النبویة، ج 1، ص 275؛ الطبقات الکبری، ج 1، ص 121؛ المعارف ابن قتیبه، 205؛ جمهرة النسب ابن کلبی، 129- 130.
24) آل عمران (3) آیه 169. ناسخ التواریخ حضرت زینب علیهاالسلام ص 599 به نقل از حیاة الحیوان.
25) رثائیه کعب بن مالک در این منابع آمده است: سیره ابن هشام، ج 4، ص 27؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 404؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 261؛ الروض الأنف، ج 2، ص 261.
26) در بعض منابع «اذ یهتدون.. و لوائه» [آمده]؛ مقاتل الطالبیین، ص 33.
27) بارالها؛ جعفر با بهترین پاداش نیک بر تو وارد شد. تو خود به بهترین وجهی که سرپرستی فرزندان یکی از بندگان خود را می کنی، در مورد بازماندگان جعفر سرپرستی کن.
28) در تذکرة الخواص، ص 190، حزنه ندارد. و طبق این نقل، ترجمه این است: هر کس با داشتن برادر و عموزاده زیاد است، آگاه باشید که جعفر به شهادت رسید و خداوند دو بال به او عنایت فرمود که در بهشت پرواز کند.در لباب الانساب، ج 1 به جای کثیر «کبیر» آمده است.
29) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 611؛ لباب الانساب، ج 1، ص 362.
30) تذکرة الخواص، ص 189- 190.
31) همان.
32) تذکرة الخواص، ص 188- 190.
33) تذکرة الخواص، 190، ناسخ التواریخ، ص 604.
34) تذکرة الخواص، ص 191. ناسخ التواریخ، ص 604.
35) وی در سال دوم هجرت متولد شد و در سال 64 بعد از درگذشت معاویة بن یزید با او به خلافت بیعت شد و در 17 جمادی الاولی یا نیمه جمادی الآخرة در 72 سالگی به قتل رسید. ر. ک: الاستیعاب، ج 3، ص 905.
36) همان. و ناسخ التواریخ، ص 605.
37) ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت زینب علیهاالسلام، ص 605.
38) الدرجات الرفیعة، ص 169، به نقل از اغانی. ناسخ التواریخ ص 607، به نقل از اغانی.
39) الغدیر، ج 1، ص 49 و 199.
40) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 172 و 179؛ الغدیر، ج 10، ص 241؛ ج 2، ص 138.
41) ناسخ التواریخ، ص 637.
42) الدرجات الرفیعة، ص 169 و 175؛ الغدیر، ج 2، ص 138؛ تهذیب الاسماء از برزسی یا محیی الدین نوری (م 676(، ج 1، ص 264؛ الاصابه، ج 2، ص 290؛ الاستیعاب، ج 2، ص 277؛ المستجاد من فعلات الاجواد از تنوخی، الکرماء، او اللؤلؤ المرتب، ص 55، 58 و 59؛ ذخائر العقبی، ص 220؛ عبدالله بن جعفر 90 سال تجربه ی سیاسی اجتماعی و اخلاقی از این جانب. و ناسخ التواریخ حضرت زینب علیهاالسلام.
43) بحارالأنوار، ج 42، ص 92 و ج 103 ص 372؛ وسائل الشیعة ج 4، ص 49؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 249.
44) زینب الکبری، 76.
45) در پاره ای منابع این داستان به امام حسن علیه السلام نسبت داده شده است از جمله ر. ک: بحارالأنوار، ج 44، ص 110- 1194؛ حیاة الامام الحسن علیه السلام، ج 2، ص 296 به نقل از مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 124.
46) روسفیدی که ابر از روی او پر آب می گردد، پناهگاه یتیمان و نگاهبانان بیوه زنان است. این شعر و داستانش در این منابع آمده است: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 287؛ اعیان الشیعة، ج 39، ص 126، الغدیر، ج 7، ص 345- 346 به نقل از الدرة الغراء فی شعر شیخ البطحاء، ص 33. و نیز ر. ک: المواهب اللدنیة، ج 1، ص 48، الخصایص الکبری، ج 1، ص 86 و 124، السیرة الحلبیة، ج 1 ص 125، السیرة النبویة زینی دحلان، ج 1، ص 87 و ابوطالب مظلوم تاریخ.
47) ر. ک: وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج 4، ص 1151؛ زینب الکبری، ص 129؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 120؛ کامل، ج 3، ص 114؛ تاریخ المدینه سمهودی، ج 3، ص 263؛ مناقب، ج 2، ص 171.
48) اسرال الشهادة.
49) اسرار الشهاده، ص 249، «آگاه باش ای دیده! پس اشک خود را با کوشش من جمع نما و پر کن، پس کیست که بر شهدای بعد از من گریه نماید؟ بر آن دسته ای که مرگ آنان را به پیش می راند به اندازه ای [که] به سوی وعده ی حتمی من. و امام علیه السلام فرمود: خواهرم! آن چه حتمی شده و مقدر گشته به وقوع خواهد پیوست«. مقتل خوارزمی، ج 1، ص 225؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 372؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 97. ر. ک: تنقیح المقال، ج 2 ص 331.