جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ورود به کربلا (3)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

معتبرین از علما نوشته اند بیستم صفر روز رجوع اهل بیت به مدینه است، در فصل دوم این کتاب ضمن محاسبه و تحقیق معلوم گردید که آن بیستم صفر سال شصت دوم بوده که یا از شام به طرف مدینه حرکت کرده اند یا آنکه پس از ورود به کربلا از کربلا روانه ی مدینه شده اند. چنانکه در آن فصل بیان شد، ورود اهل بیت با وجود جمع بودن شرایط زمانی و مکانی و نبودن مانع هیچگونه استبعاد و اشکالی نمی تواند داشته باشد به ویژه آنکه حضرت امام زین العابدین و زینب کبری سلام الله علیهما عارف به اهمیت و شرافت زیارت سیدالشهداء بودند، لذا فرصت را مغتنم شمرده و از بین راه روانه ی کربلا شدند.

سید بن طاووس بدون اینکه نامی از بیستم صفر یا اربعین ببرد چنین می نویسد:

چون اهل بیت از شام به عراق آمدند، به کسی که راهنمای قافله بود گفتند: ما را از راه کربلا عبور ده

چون به زمین کربلا رسیدند جابر بن عبدالله انصاری (1) و جمعی از بنی هاشم و عده ای از مردان خانواده ی رسالت را که برای زیارت قبر حسین آمده بودند در آنجا ملاقات کردند همه شروع به گریه و ناله نمودند و سیلی به صورت خود زدند و اقاموا المأتم المقرحة للاکباد چنان اقامه ی ماتم و سوگواری کردند که جگرها را آتش می زدند و مجروح می نمود، و جمعی از زنان اعراب که در اطراف و گوشه و کنار کربلا ساکن بودند نیز به عزاداری آمدند و چند روزی به این ترتیب عزاداری کردند، سپس از کربلا به جانب مدینه حرکت نمودند. «لهوف- منتهی الآمال«

مقتل الحسین (مقرم) نیز همین را از لهوف روایت کرده و از ریاض الاحزان نقل نموده که سه روز در کربلا به عزاداری مشغول بودند.

»نعمان بن بشیر به امام زین العابدین عرض کرد اگر این اطفال و زنان به این حال به زاری و بی قراری بگذرانند هلاکت یابند، لاجرم امام رخصت کوچ داد و اهل بیت در محامل خود جای کرده جانب مدینه گرفتند» (طراز مذهب) لا یخفی مقتل الحسین مقرم نوشته است: چون حضرت امام زین العابدین دانست که یزید با او از در موافقت پیش آمده است از او تمام سرهای شهدا را طلب نمود تا در محل خود به بدنها ملحق سازد، یزید هم مضایقه نکرد و سر امام حسین را با دیگر سرهای شهدا تسلیم او نمود، و امام زین العابدین همراه خود به کربلا آورده به ابدان طاهر ملحق ساخت. اقوال دیگر که مؤید این موضوع است در فصل 2 آمده است.

اربعین- و نیز در آن مقتل مذکور است: ابوذر غفاری از حضرت رسول (ص) روایت کرده که آن حضرت فرمود: زمین بر مرگ مؤمن چهل روز گریه می کند، وزاره از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که آن جناب فرمود آسمان برای امام حسین چهل روز گریست و علامت گریه آن بود که در این مدت هنگام صبح آسمان خون آلود می شد، و زمین نیز چهل روز گریه کرد و آفتاب هم چهل روز که علامت آن طوفانهای سیاه و کسوف و قرمزی در زمین و آسمان بود می بود، و نیز فرمود ملائکه چهل روز بر آن حضرت گریستند، و امام عسکری (ع) فرمود یکی از علامات مؤمن زیارت اربعین است.

زبان حال سکینه خاتون

شمیم جانفزای کوی بابم

مرا اندر مشام جان در آید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک

که بوی مشک ناب و عنبر آید

بکوشم عمه از گهواره ی گور

در این صحرا صدای اصغر آید

مهار ناقه را یکدم نگه دار

که اسقبال لیلا اکبر آید

»جودی«

زبان حال زینب خاتون علیهاسلام در ورود به کربلا

ای کربلا ای کعبه ی عشق و امیدم

بعد از جدائیها به دیدارت رسیدم

ای کربلا آغوش بگشا زینب آمد

من زینبم کز رنج دوریها خمیدم

هر روزه دیدم کربلای تازه ای را

ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم

منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد

جان کنده ام تا رخت در اینجا کشیدم

از بهر انجام رسالت زنده ماندم

گر زنده ام من زنده ی هر دم شهیدم

ای کاروان سالار زینب دیده بگشا

تا گویمت با دیده ی گریان چه دیدم

گرچه تو با دستت به قلبم صبر دادی

چندانکه در هر جا شهامت آفریدم

اما دو جا دست غم از پا در آورد

بیخود ز خود گشتم گریبان بر دریدم

یکجا که دشمن بر لبانت چوب می زد

جای دگر رأست فراز نیزه دیدم

بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک

نشنیده بودم زنی آنهم شنیدم

داغ دل من کمتر از زخم تنت نیست

این را گواهی می دهد موی سپیدم

»سروده ی شاعر نغزگفتار سیدرضا متخلص به مؤید«

وله ایضا:

به کربلای تو یک کاروان دل آوردم

امانتی که تو دادی به منزل آوردم

هزار بار به دریای غم فرو رفتم

که چند در یتیمیت به ساحل آوردم

کبوتران حرم را ز چنگ صیادان

نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم

بجز رقیه که از پا فتاد پیش سرت

تمام اهل حرم را به منزل آوردم

شبی به محفل تاریک ما سرت شد شمع

حدیثها من از آن شمع محفل آوردم

گزارش سفرم از دل شکسته بپرس

کز این سفر خبر فتح کامل آوردم

اگر به سلسله بستند بازوی ما را

حیات خصم تو را در سلاسل آوردم

»جودی«

پس از تو جان برادر چه رنجها که کشیدم

چه شهرها که نگشتم چه کوچه ها که ندیدم

به سخت جانی خود اینقدر نبود گمانم

که بی تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم

چو ماه چارده دیدم سر تو را بسر نی

هلال وار ز بار مصیبت تو خمیدم

شدم چو وارد بزم یزید بازوی بسته

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم

ولی باینهمه غم شاد از آنم ای شه خوبان

که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم

آخرین دیدار

رفتم من و هوای تو از سر نمی رود

داغ غمت ز سینه ی خواهر نمی رود

برخیز تا رویم برادر که خواهرت

تنها به سوی روضه ی مادر نمی رود

گر بی تو زینب تو کند جای در وطن

از خجلتش به نزد پیمبر نمی رود

سوز گلوی خشک تو اندر لب فرات

ما را زیاد تا لب کوثر نمی رود

پهلوی چاک خورده ات از نیزه ی سنان

ما را زیاد تا صف محشر نمی رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران

هرگز ز یاد زینب مضطر نمی رود


1) بودن جابر بن عبدالله انصاری برای بار دوم رواست.