جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت عبدالله بن الحسن و شهادت حضرت حسین

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در این هنگام عبدالله بن حسن مجتبی (ع) که کودکی نابالغ و در میان خیمه ی زنها بود، چون عم خود را بدینحال دید، تاب و توان از او برفت، از خیمه بیرون دوید تا به نزد عم خود برود، زینب بشتاب از عقب او بیرون شد و او را گرفت تا نگذارد برود، امام نیز ندا در داد که ای خواهر مگذار که عبدالله بیاید، زینب هر چه کوشید که او را باز دارد فایده نکرد. عبدالله گفت: بخدا قسم از عموی خود جدا نشوم و خود را از چنگ عمه اش رهانیده به عموی خود رسانید. این موقع وقتی بود که ابحر بن کعب تیغ خود را بلند کرده بود که بر حسین (ع) فرود آورد، آن نوباوه به آن ظالم گفت: وای بر تو می خواهی عموی مرا بکشی؟ دست خود را جلو تیغ او سپر کرد، شمشیر دست آن مظلوم را قطع کرد به نحوی که دست او بپوست زیرین بیاویخت، آن طفل فریاد کشید یا ابتاه یا عماه، حضرت او را به سینه ی خود چسبانید و فرمود: فرزند برادر صبر کن هم اکنون تو به پدران بزرگوار و صالح خود ملحق خواهی شد، پس حرمله تیری بر او زد و در بغل عمش به شهادت رسید. حسین گفت: اللهم ان متعتهم الی حین، ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض عنهم ابدا و به روایت از حمید بن مسلم که از امام شنیده است:

اللهم امسک عنهم قطر السماء و امنعهم برکات الارض الخ «ارشاد- لهوف- مثیرالاحزان- ناسخ التواریخ، منتهی الآمال و غیره«.

شمر لشکر را تحریک کرد که برای چه ایستاده اید و انتظار چه می برید چرا کار حسین را تمام نمی کنید پس همگی با تیر و نیزه و شمشیر و سنگ از هر طرف به آن مظلوم حمله ور شدند و هر یک از آن شریران زخمی دیگر بر آن پیکر پاک وارد ساخت، تا اینکه آن حضرت بروی در افتاد که گاهی مشقت زیاد بر می خاست و طاقت نمی آورد و باز بروی در می افتاد، در آخر نیزه سنان ملعون که بر گلو و تیر ظالمی دیگر که بر نحر شریف او وارد شد کاری گشت و جسارت بر خدا و رسول را تمام کرد، عمر سعد گفت او را راحت کنید.

قصه کوته شمر ذی الجوشن رسید

گفتگو را آتش خرمن رسید

در این هنگام غبار شدیدی که سیاه و تیره بود در هوا پدید آمد و باد سرخ وزیدن گرفت و چنا هوا تیره و تار گردید که هیچ کس دیگری را نمی دید، لشکر منتظر عذاب و عقاب بودند، تا اینکه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت برطرف گردید. «منتهی الآمال و غیره«