جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آخرین وداع (2)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

امام دیگر بار اهل بیت رسالت و پردگیان سرادق عصمت و طهارت را

وداع نمود و ایشان را به صبر و شکیبائی امر فرمود و به وعده ی مثوبات غیر متناهی الهی تسکین داد و فرمود چادرها بر سر گیرید و آماده انبوه مصیبت و بلا گردید و بدانید که حقتعالی حافظ و حامی شما است و شما را از شر اعدا نجات می دهد و عاقبت شما را به خیر می گرداند، و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا می سازد و شما را به عوض این بلاها در دنیا و عقبی به انواع نعمتها و کرامتها می نوازد، زینهار که دست از شکیبائی بر مدارید و کلام ناخوشی بر زبان میارید که موجب نقص ثواب شما گردد. «جلاءالعیون«

متن عربی مضمون فوق این است: و قال لهم استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظکم و حامیکم و سینجیکم من شر الاعداء و یجعل عاقبة امرکم الی خیر و یعذب اعادیکم بانواع البلاء، و یعوضکم الله عن هذه البلیة انواع النعم والکرامة فلا تشکوا و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص قدرکم. «ناسخ التواریخ«

پس از آن بفرمود تا جامه ای یمانی برای آن حضرت آوردند، آن را چاک کرده پوشید و با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد. «منتهی الآمال از تذکره ی سبط بن جوزی«

سید بن طاوس و دیگران گفته اند: حضرت جامه ای عتیق خواست، برایش آوردند و حضرت چند جای آن را پاره کرد تا از قیمت بیفتد.

آنگاه آن جناب حمله بر میمنه کردو فرمود: الموت خیر من رکوب العار والعار اولی من دخول النار پس از آن حمله بر میسره کرده فرمود: انا الحسین بن علی الیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی.

امام پیوسته با آن قوم می جنگید تا اینکه دسته های فراوان دشمن از هر سو به طرف آن بزرگوار هجوم آورده او را

احاطه نمودند به طوری که بین او و خیمه های اهل بیت حایل و مانع شدند، جماعتی از آن طاغیان خواستند به جانب سراپرده ی عصمت و طهارت روانه شوند، حضرت به آنها فریاد زد: ویلکم یا شیعة آل ابی سفیان؛ ان لکم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم و ارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا. وای بر شما ای شیعیان آل ابی سفیان اگر دین ندارید، و از روز معاد نمی هراسید در دنیای خود آزاد مرد باشید، مگر نه شما عرب هستید پس حمیت و غیرتتان کجا رفت؟ شمر گفت ای پسر فاطمه چه می گوئی؟ فرمود: اقول: انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی والنساء لیس علیهن جناح فامنعوا عنانکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا. می گویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ می کنید، زنها که گناهی ندارند تا من زنده ام متعرض حرم من نشوید. شمر صدا زد ای لشکر از سراپرده ی این مرد دور شوید که کفوی کریم است به قتل او بپردازید که مقصود ما همین است. «لهوف سید بن طاوس- ناسخ- منتهی الآمال و کتب دیگر«

حضرت با اینکه جراحات بسیار بر بدن مطهرش رسیده بود. شمشیر می زد و آن ناکسان را به یمین و شمال متفرق می ساخت، و لشکر عمر سعد آن حضرت را تیرباران می نمود، خدنگ بسیار از چشمه های زره بدن مبارکش را مجروح می کرد، در این وقت به واسطه ی ضعف و خستگی توقف فرمود، تا ساعتی استراحت کند که ناگاه ظالمی سنگی به جانب آن حضرت انداخت آن سنگ بر پیشانی مبارکش رسید و خون به صورت نازنینش جاری شد حضرت جامه ی خود را بالا زد و تا چشم و صورت خود را از خون پاک کند، ناگاه تیری سه شعبه بر سینه ی مبارکش نشست که از آن سوی پشت سر به در کرد و به قولی بر دل پاکش رسید، حضرت در آنحال گفت: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله صلی الله علیه و آله آنگاه رو به سوی آسمان کرد و گفت ای خداوند من، تو می دانی

که این جماعت مردی را می کشند که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست، پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون کشید و از جای آن تیر خون مانند ناودان جاری گردید حضرت دست زیر آن جراحت می داشت چون از خون پر می شد به طرف آسمان می افشاند و از آن خون قطره ای باز نمی گشت، دیگر بار کف دست خود را از خون پر کرد و بر سر و روی و محاسن شریف مالیده فرمود با این حالت جدم رسول خدا را دیدار خواهم کرد.

در این وقت ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه کرد و از کارزار باز ایستاد، هر که به قصد او نزدیک می شد یا از ترس یا از شرم کناره می گرفت و بر می گشت، تا اینکه ملعونی بیحیا نزدیک آمد و در آنحال با شمشیر ضربتی بر سر مبارکش فرود آورد و حضرت با دستمالی زخم سر را بست. به روایت سید و مفید لشکر لحظه ای از جنگ با آن حضرت درنگ کرد و بعد از آن رو به او آورده او را احاطه کردند و آن حضرت با آن همه جراحات با شمشیر آن قوم را از خود دور می ساخت، شمر چون این بدید سواران را فرمان داد تا در پشت پیادگان صف کشند و کمانداران آن حضرت را تیرباران کنند. پس چندان تیر بر بدن آن مظلوم بی کس زدند که همچون خارپشت تیرها بر بدن او نمایان گردید. این هنگام آن حضرت از جنگ باز ایستاد و لشکر نیز توقف نمود. خواهرش زینب سلام الله علیها که پیوسته در اضطراب و نگران حربگاه بود بر در خیمه آمد و عمر سعد را ندا کرد: ویحک یا عمر ایقتل ابوعبدالله و انت تنظر الیه؟! عمر سعد جوابش نداد و به روایت طبری اشکش به صورت و ریش نحسش جاری گردید و صورت خود را از آن مخدره برگردانید. پس جناب زینب رو به لشکر کرد و گفت ویحکم اما فیکم مسلم وای بر شما آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ احدی به او جواب نداد

سید بن طاوس روایت کرده است که چون از کثرت زخم اندامش سست شد و قوت کارازار از او برفت این وقت صالح بن وهب مزنی وقت را غنیمت شمرد دفعة با قوت تمام نیزه بر پهلوی مبارکش زد چنانکه

از اسب در افتاد و روی مبارکش از طرف راست بر زمین آمد و در این حال فرمود بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله پس برخاست و ایستاد و پیاده به جنگ و دفاع پرداخت. حضرت زینب که تمام توجهش به سمت برادر بود. چون این بدید از خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت: وا اخاه وا سیداه وا اهلبیتاه، لیت السماء طبقت علی الارض ولیت الجبال تدکدکت علی السهل ای کاش یکباره آسمان بر زمین می افتاد، و ای کاش کوهها از هم می پاشید و بر روی بیابانها پراکنده می شد و به خیمه بازگشت. «ارشاد، لهوف، جلاءالعیون، ناسخ، منتهی الآمال و غیره«.