جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روز عاشورا (2)

زمان مطالعه: 10 دقیقه

شب پرشور و هیجان به پایان رسید، سپیده ی روز دهم محرم دمید، حسین علیه السلام نماز بامداد را با اصحاب بگذاشت و برای خطبه بپاخاست و بایستاد: خدا را سپاس گفت و ستایش کرد و اصحاب خود را گفت: خدای عزوجل خواست شما و من کشته شویم بر شما باد صبر کردن آنگاه حضرت بر اسب سوار شد و صفوف رزم را بیاراست. زهیر بن قین را با بیست تن در میمنه، و حبیب بن مظاهر را با بیست تن به میسره گماشت، رایت جنگ را به برادرش عباس داد، و خود با بقیت سپاه در قلب جا گرفت به طوری که خیام در پس پشت واقع بود «و چند تن تیرانداز ماهر را به پاس از خیام اهل بیت مقرر داشت (1)» و خندق پر از هیزم و نی مهیا و آماده برای افروختن شده بود. امام در این وقت دست به دعا برداشته عرض کرد: اللهم انت ثقتی فی کل کرب و رجائی فی کل شدة و انت لی فی کل امر نزل بی ثقة وعدة کم من هم یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو و انزلته بک و شکوته الیک رغبة منی الیک عمن سواک ففرجته عنی و کشفته فانت ولی کل نعمة و صاحب کل حسنة و منتهی کل رغبة.

عمر سعد و سران سپاه او بدین خیال بودند که حسین و اصحابش در مقابل آنها لقمه ای بیش نیستند و یکباره به آنان حمله ور شده معدودی را می کشند و بسیاری را اسیر می گیرند. وقتی با سپاه خود حرکت کرد و گرداگرد لشکرگاه حسین جولان داد، از هر طرف که خواستند حمله کنند مواجه با موانع خندق و تیراندازان و دلیران حسینی می شدند لذا عمر سعد ناچار شد در مقابل جبهه ای که حسین آراسته بود، به جنگ صف بصف بپردازد.

امام به اصحاب خود فرمود: من دوست نمی دارم که آغازگر جنگ باشم و شما آغاز نکنید. در این هنگام که دو سپاه رو در روی یکدیگر قرار گرفته بودند. امام حسین (ع) بر راحله ی خود که شتری بود سوار شد تا مردم همه او را ببینند و به صدای بلند و رسا آن گمراهان را مخاطب ساخته فرمود: ای مردم شتاب مکنید گوش فرا دهید تا شما را بدانچه سزاوار است اندرز دهم و عذر خود را برشمارم، اگر انصاف دهید سعادتمند خواهید شد، اگر انصاف ندهید نیک بنگرید و تأمل کنید تا امر بر شما پوشیده نماند و در حیرت و اشتباه نیفتید آنگاه شروع به جنگ کنید و مرا مهلت ندهید. همانا ولی و صاحب اختیار من خدائی است که قرآن را فرو فرستاد و او متولی امور صالحان است (2) در این اثنا خواهران و دختران حضرت که این کلمات را شنیدند، صدایشان به ناله و گریه بلند شد، امام (ع) عباس و علی اکبر را فرمود تا ایشان را امر به سکوت نمایند که بعد از این گریه بسیار خواهند داشت، چون زنها ساکت شدند. حضرت پس از حمد و ثنای کردگار و درود و صلوات بر پیامبر و فرشتگان و پیغمبران، به سخنان فصیح و بلیغ خود ادامه داده فرمود: ای مردم خوب فکر کنید ببینید من کیستم و نسبت به که دارم، به خویش آئید و خود را مورد عتاب قرار دهید که آیا کشتن من و هتک حرمت من سزاوار است و به صلاح شما هست؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا پسر وصی پیغمبر و ابن عم او

که اول المؤمنین است نیستم؟ او اول کسی بود که به پیامبر و به آنچه بر او نازل شده بود ایمان آورد و تصدیق نمود آیا حمزه ی سیدالشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفر طیار عم من نیست؟ آیا به شما نرسیده و نشنیده اید که پیغمبر (ص) در حق من و برادرم حسن فرمود: که این دو، سید جوانان اهل بهشت اند؟ اگر شما بدانچه که گفتم باور داشته تصدیق می نمائید به حق راه یافته اید، و اگر مرا تکذیب می کنید، در میان شما کسانی هستند که آگهی دارند از ایشان بپرسید تا به شما خبر دهند که من راست گفته ام، از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و سهل بنس عد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید، که اینان این کلام راد ر حق من و برادرم از رسول خدا شنیده اند، آیا این مطلب شما را کافی نیست که خون مرا نریزید؟ در این میان شمر سخنی گفت که مشعر بر بی اعتنائی بفرمودی امام بود که: «نمی دانم چه می گوئی«، حبیب، شمر را مخاطب ساخت که البته نمی داند زیرا که خدا قلب ترا به مهر غشاوت غضب مهر زده است، دیگرباره حسین (ع) به اتمام حجت ادامه داده فرمود: ای مردم اگر بدانچه گفتم شما را شک و شبهه ایست، آیا در این شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ قسم به خدا که در میان شما و غیر شما مابین مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری غیر از من وجود ندارد. وای بر شما آیا من کسی را از شما کشته ام که خون او را از من بطلبید؟ یا مالی را از شما تباه کرده و یا جراحتی وارد ساخته ام که قصاص نمائید؟ هیچ یک از آن منافقان پاسخی نداد، امام دگرباره ندا در داد: ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس بن اشعث، ای زید بن حارث مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه های اشجار ما رسیده و بوستانهای ما سبز و خرم است اگر به سوی ما بیائی لشکرها برای یاری تو آراسته ایم. در این وقت قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم چه می گوئی به حکم بنی عم خود یزید و ابن زیاد گردن بنه که به سود تو خواهد بود. امام علیه السلام در پاسخ فرمود لاوالله من هرگز دست ذلت و خواری به دست شما ندهم، و چون بردگان از پیش شما نگریزم، و باز به صدای بلند

به آنها فرمود: عبادالله! انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون (3) و اعوذ بربی و ربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب (4) آنگاه از راحله ی خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود آن راحله را عقال زند. «ارشاد مفید و منتهی الآمال«.

پس از آن زهیر که در جانب میمنه ی سپاه حسین قرار داشت، سوار بر اسب و غرق در اسلحه مقابل میسره ی سپاه عمرسعد که با شمر بود بنای موعظه نهاده فرمود: ای اهل کوفه من شما را از عذاب الهی بیم می دهم، بر هر مسلمانی است که خیرخواه برادر مسلمان خود باشد، ما تاکنون بر یک دین و ملت هستیم تا شمشیر بین ما کشیده نشده با هم برادریم ولی وقتی که شمشیر میان ما حاکم گردید دیگر برادری نیست، ما امتی دیگر و شما امت و گروهی دیگر خواهید شد. بدانید که خداوند ما و شما را به ذریه ی پیغمبرش آزمایش می کند تا ببیند با ایشان چه خواهم کرد، اینک من شما را به یاری و نصرت ذریه ی پیغمبر، و دست برداشتن از طاغی بن طاغی عبید زیاد دعوت می کنم شما از این پدر و پسر جز بدی و ستم چه دیدید؟ چشمان شما را درآورند، و دستها و پاهای شما را بریدند شما را مثله کردند و بر تنه ی خرما بدار زدند، و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدی و اصحابش و هانی بن عروه و امثالش را به قتل رساندند. لشکر عمر سعد که این سخنان را از زهیر شنیدند، شروع به ناسزا گفتن به او و مدح و ثنای ابن زیاد کردند و گفتند قسم به خدا که ما دست بر نمی داریم تا آقایت حسین را و هر که با اوست بکشیم یا شما را زنده گرفته به نزد امیر عبیدالله بن زیاد ببریم. دیگربار زهیر بنای نصیحت گذاشت و فرمود ای بندگان خدا اولاد فاطمه احق و سزاوارتر به مودت اند، و نصرت آنان شایته تر از نصرت پسر سمیه است اگر شما ایشان را یاری نمی کنید، از خدا بترسید از اینکه دست خود را به قتل ایشان بیالائید، حسین را با پسر عمش

یزید واگذارید که حتما یزید از اطاعت شما بدون کشتن حسین (ع) راضی خواهد شد، در این هنگام شمر تیری به جانب زهیر افکند و گفت ساکت شو خدا صدای تو را بگیرد که ما را خسته کردی، پس از آن کلماتی چند بین شمر و زهیر رد و بدل شد، آخر بار زهیر رو به مردم کرده با صدای بلند گفت ای بندگان خدا، این جلف جانی و اشباه وی شما را فریب ندهد که به خدا قسم کشندگان ذریه ی پیغمبر و یارانش از شفاعت پیغمبر بی بهره اند.

امام حسین که این سخنان را شنید به زهیر فرمود: فلعمری لئن کان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ فی الدعاء لقد نصحت و ابلغت لو نفع النصح والابلاغ.

(قسم به جانم که تو بسان مؤمن آل فرعون که قومش را نصیحت به خیر و صلاح دعوت کرد تو نیز چنان کردی و حق نصیحت و ابلاغ به جا آوردی. «منتهی الآمال از ابوجعفر طبری«

سپس بریر بن خضیر که از اصحاب امام و سید قراء و عباد و زهاد زمان خود بود، زبان به موعظه و نصیحت آن سنگدلان گشوده فرازی چند تذکر داد ولی آن قوم بی سعادت از آن مواعظ منتفع نشده بی اعتنائی کردند. «لهوف سید بن طاوس«- در اینجا امام حسین (ع) دگربار برای اتمام حجت پیش آمد تا برابر آن قوم به ایستاد و به آن بیخبران از خدا گفت: بدانید دنیا سرای فنا و زوال است که هر چند گاه اهلش را از حالی به حالی دگرگون کند، ای مردم شما شرایع اسلام را شناخته و قرآن را خوانده اید و دانسته اید که محمد (ص) فرستاده خداست با این حال از روی ظلم و ستم کمر به قتل فرزندش بسته اید، آیا نمی نگرید که آب فرات چون شکم مار موج می زند و یهود و نصاری و کلب و خیزیر از آن می آشامند و خاندان رسول خدا از عطش جان می دهد و قال لهم: ان القوم استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکرالله اولئک حزب الشیطان الا ان حرب الشیطان هم الخاسرون» (سوره مجادله آیه 19(. «ناسخ التواریخ«

»فتبا لکم ایتها الجماعة و ترحا، اندوه و هلاک بر شما باد، شمشیری را که سوگند یاد کرده بودید در یاری ما به کار برید، بر روی ما کشیده اید، امروز همه برای کشتن دوستان خود به دشمنان پیوستید، بدون اینکه آنها به عدل و داد شما رفتار کنند، و بدون اینکه امید و خوشی و رحمتی از آنها برای شما باشد، وای بر شما چرا دست از یاری ما برداشتید، به ابوسفیان و پیروانش تکیه کرده ما را رها کردید، بیوفائی و مکر از قدیم در نهاد شما بوده اصل و فرع شما آنرا به ارث برده است. الا و ان الدعی بن الدعی قد رکن بین اثنتین بین السلة والذلة، هیهات منا الذلة یابی الله ذلک لنا و رسوله والمؤمنون… زنازاده پسر زنازاده مرا میان دو چیز مخیر ساخته یا با شمشیر کشیده بکوشم یا لباس خواری و ذلت بپوشم و با یزید بیعت کنم، ولی خواری و ذلت از ما بدور است، خدا رضا ندهد و رسولش نفرماید و مؤمنان و پدران والا گهر و دامنهای پاک و پاکیزه از آن ابا دارند، و غیرتمندان عالیمقام مصارع لئام را بر مصارع کرام اختیار نکنند، و تن به ذلت و پستی ندهند. اکنون حجت را بر شما تمام کردم و با همین اندک یاران خود با شما می جنگم، به خدا قسم که شما پس از کشتن من زیاد زندگی نمی کنید، روزگار به سرعت مانند سنگ آسیا بر سر شما چرخ خواهد زد و شما را چون میله ی آسیا در اضطراب خواهد افکند، انی توکلت علی الله ربی و ربکم ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم. «لهوف و ناسخ التواریخ«

بعد از آن گفت: بار خدایا باران آسمان را بر این قوم فرو بند و عیش ایشان تلخ دار، و در ایشان تنگی و قحط پدید آر و آن جوان ثقیف را بر ایشان گمار تا جام زهر بدیشان چشاند که ما را دروغگوی خواندند و خوار گذاشتند، انت ربنا و الیک انبنا و علیک توکلنا و الیک المصیر. «نفس المهموم مترجم«

پوشیده نماند که جماعتی از سران لشکر کوفه از دل رضا نمی دادند که با حسین (ع) جنگ کنند و خود را

زیانکار دارین سازند، از این جهت کار جنگ به مماطله و مسامحه می گذشت، و در خلال این حال مذاکر است و ارسال رسل و نوشته رد و بدل می شد، که از جمله این امور ملاقات امام را با عمر سعد نوشته اند، گوئی بعض از مردم انتظار صلح وس ازش می داشته اند، و لذا روز عاشورا تا نزدیک چاشتگاه بدینگونه سپری می گردید، نوشته اند پیرمردان کوفه بالای تل ایستاده بودند و برای حسین می گریستند و می گفتند بار الها نصرت خود را بر حسین نازل فرما، کسی به آنها گفت ای دشمنان خدا چرا فرود نمی آئید که او را یاری کنید. «منتهی الآمال روایت طبری«.

پس از مذاکرات و گفتگوها که تا چاشتگاه به طول انجامید، نتیجة بر همگان روشن شد که فرزند پیغمبر لباس ذلت در بر نخواهد کرد، و از ن طرف هم عبید زیاد از عداوت آن حضرت دست بردار نیست، لاجرم از هر دو سوی تصمیم به جنگ گرفته شد. «منتهی الآمال«.

عمر سعد به سپاه خویش بانگ زد که چند انتظار می برید این مسامحه و تکاهل را به یکسو نهید حسین و اصحاب او لقمه ای بیش نیستند. امام حسین بر اسب رسول خدا که مرتجز نام داشت برنشست و فریاد به استغاثه برداشت و فرمود: اما من مغیث یغیثنا لوجه الله اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله (ص) آیا فریادرسی هست که برای خدا ما را یاری دهد؟ و آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع نماید و شر دشمنان را از آنها بگرداند؟ «منتهی الآمال- ناسخ التواریخ«

»مؤلف«: ای خواننده در نظر آر، که در این اوقات حضرت زینب و سایر اهل حرم را چه حالت بوده که شاهد و مستمع مکالمات امام و اصحاب و ستیزه ی دشمنان بودند و لحظه به لحظه پیش آمدهای حوادث ناگوار جنگ آنان را بیم و هراس می داد، و در محاصره و تشنگی به سر می بردند.

تنبه حر و پیوستن او به سپاه حسین (ع(: حر بن یزید ریاحی چون تصمیم لشکر را بر قتال حسین دید

و صدای استغاثه آن حضرت را شنید از خواب غفلت بیدار شده به خویش آمد، روی به پسر سعد کرد و گفت آیا به راستی با این مرد جنگ می کنی گفت بلی به خدا قتالی کنم که آسانترین آن، آن باشد که سرها از تن بپرد و دستها قلم گردد حر گفت: آیا نمی توانی که این کار را از در مسالمت به خاتمت برسانی؟ عمر سعد گفت اگر کار به دست من بود چنین می کردم لکن امیر تو عبیدالله بن زیاد از صلح ابا کرد و رضا نداد. حر به بهانه اینکه اسب خود را آب دهد از لشکر عمر سعد کناره گرفت و کم کم خود را به لشکرگاه حسین نزدیک ساخت، آنگاه هی بر اسب خود زد و نزد امام آمد و سلام کرد و عرض کرد فدای تو شوم یابن رسول الله، من آنم که راه بازگشت را بر شما بستم تا بدین مکان نزول فرمودی، قسم به خدا که اگر می دانستم کار به اینجا می کشد مرتکب چنین کاری نمی شدم اینک پشیمان و تائبم، آیا خدا توبه ام را می پذیرد؟ حسین (ع) فرمود: آری او ترا می بخشد، اکنون فرود آی و بیاسای. حر عرض کرد: بهتر آنست که سوار باشم و به جنگ بپردازم و گفت چون من نخست به جنگ تو آمدم می خواهم که پیش از همه نزد تو کشته شوم. امام فرمود: یرحمک الله چنانکه دانی بجای آر. حر در مقابل سپاه کوفه آمد و گفت: ای مردم کوفه. مادرهایتان به عزایتان بنشیند شما این مرد صالح را دعوت کردید تا به سوی شما آمد، اینک او را به دشمن واگذاشتید و دست از یاری او برداشتید گفتید در راه او از جان دریغ نمی دارید و اکنون از در غدر و مکر بیرون آمدید، و به کشتن او همداستان شدید و او را از هر سو محاصره کرده اید که نتواند به طرفی برود، و همچون اسیر به چنگ شما گرفتار است، از آب فرات که هر جانداری می آشامد، زنان واطفال اهل بیت او را منع کرده اید، به گونه ای که از عطش از پای درآمده اند چه بد مردمی شما هستید که بعد از پیغمبر خود با ذریه و خاندانش چنین می کنید، خدا شما را در عطش روز قیامت سیراب نفرماید. چون حر کلامش بدینجا رسید، گروهی به جانب او تیر انداختند. حر برگشت

و در پیش روی امام توقف کرد.


1) در تعداد اصحاب و یاران امام به اختلاف روایت شده است، ارشاد مفید 32 سوار و 40 پیاده نوشته است. صاحب ناسخ می نویسد: «مکشوف باد که آنچه من بنده به اجتهاد خویش در مصنفات اهل سنت و جماعت و مؤلفات علمای امامیه اثناعشریه فحص کرده ام و استوار داشته ام شهدای روز عاشورا افزون از هفتاد و دو تن بوده اند، و علمای اخبار به اختلاف سخن کرده اند، و مسعودی شمار شهدای روز عاشورا را هزار تن دانسته و اینکه دارالسنه و افواه معروف به هفتاد و دو تن آمده، این عدد شماره ی آنانند که از مدینه در رکاب حسین کوچ دادند و ملازمت رکاب داشتند، لکن در عرض راه و مدتی که در مکه اقامت داشتند جماعتی کثیر ملازمت حضرتش را اختیار کردند و گاهی که حل بیعت فرمود جماعتی بپراکندند و گروهی بپائیدند. و در شب عاشورا سی تن از سپاه ابن سعد به لشکرگاه آن حضرت آمدند لاجرم واجب نمی کند که ما شهدا را افزون از 72 تن که از مدینه ملازمت رکاب داشتند ندانیم.

2) آیه «ان ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین را تلاوت فرموده است.

3) آیه 20 از سوره دخان.

4) آیه 27 سوره ی مؤمن «انی عذت بربی و ربک من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب«.