جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قصاید و مدایح فارسی

زمان مطالعه: 11 دقیقه

از دیوان آیة الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی متخلص به مفتقر رحمه الله

شاهباز طبعم باز عندلیب شیدا شد

یا که طوطی نطقم طوطی شکرخا شد

رفرف خیالم رفت تا مقام او ادنی

یا براق عقلم را جا بعرش اعلا شد

مشتری شدم از جان مدح زهره روئی را

منشی عطارد را خامه عنبرآسا شد

گوهری نمایان شد از خزانه ی عنیبی

وز کتاب لا ریبی آیه ای هویدا شد

یکه تاز فکرت را باز شد دوته زانو

تا بمدحت بانو همچو چرخ پویا شد

اوست بانوی مطلق در حرمسرای حق

بزم غیب را رونق آن جمال زیبا شد

برج عصمت کبری دخت زهره ی زهرا

کاو به غره ی غرا مهر عالم آرا شد

از فصاحت گفتار وز ملاحت رفتار

سر حیدر کرار در وی آشکارا شد

گلشن امامت را گلبن کرامت بود

باغ استقامت را رشک شاخ طوبی شد

عقل بنده ی کویش عشق زنده ی بویش

وامق مه رویش صد هزار عذرا شد

حکم بر منایا داشت مرکز بلایا گشت

قبلة البرایا بود کعبة الرزایا شد

در سرادق عصمت در حجاب عزت بود

بیحجاب و بی خرگه کوه و دشت پیما شد

شد عقیله ی عالم رهسپار شام غم

چشم چشمه ی زمزم خونفشان به بطحا شد

آنکه آستانش بود رشک جنة المأوی

همچو گنج شایانش در خرابه مأوی شد

دکتر رسا ملک الشعراء آستان قدس رضوی ره (کیست زینب)

کیست زینب آنکه عالم واله و حیران اوست

نور عصمت جلوه گر از چهره ی تابان اوست

گوهر پاکی که از پستان عصمت خورده شیر

جان بقربانش که جان عالمی قربان اوست

زهره ای کاندر سپهر عزت و جاه و جلال

روشنی بخش کواکب شمه ی ایوان اوست

بانوئی کاندر حریم عفت و شرم و وقار

مریم پاکیزه دامن حاجب و دربان اوست

سیل نطق آتشینش کند کاخ کفر را

کاخ ایمان متکی بر پایه ی ایمان اوست

کیست این آشفته کز او عالمی آشفته است

کیست این سرگشته کانیسان چرخ سرگردان اوست

میوه بستان زهرا پاره ی قلب علی

آنکه عالم خوشه چین خرمن احسان اوست

آفتاب برج عصمت آنکه اهل فضل را

دیده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست

داستانی کآتش اندر دامن هستی فکند

داستان محنت و اندوه بی پایان اوست

ای رسا بر ماتم او تا قیام رستخیز

آسمان را گریه ها بر دیده ی گریان اوست

ایضا از دکتر رسا:

شام، روشن از جمال زینب کبراستی

سربزیر افکن که ناموس خدا اینجاستی

کن تماشا آسمان تابناک شام را

کآفتاب برج عصمت از افق پیداستی

آب گردد زهره ی شیران در این صحرا مگر

دختر شیر خدا خفته در این صحراستی

در شجاعت چون حسین و در شکیبائی حسن

در بلاغت چون علی عالی اعلاستی

نغمه ی مرغ حق از (گلزار) شام آید بگوش

مرغ حق را نغمه شورانگیز روح افزاستی

کرد روشن با جمالش آسمان شام را

کز فروغ چهره گوئی زهره ی زهراستی

جواهری وجدی:

من کیستم فروغ سپهر محبتم

نور خدا و معنی سر ولایتم

هر کجا که عشق خیمه زند حسن یوسفم

هر جا عفاف پرده کشد راز خلوتم

کوشیده ام بشوق مگر بانگ شادیم

جوشیده ام بدرد مگر آه حسرتم

از بند بند من بنواخاست سوز عشق

یعنی که سوز نای و غم و ساز محنتم

از سوز آه بال و پر خویش سوختم

»آن مرغ داغ پرور آذر طبیعتم«

در بارگاه قدس نبرده است هیچکس

حتی فرشته ره به حریم جلالتم

من زینبم سلاله ی زهرای اطهرم

فرزند پاک فاطمه ی عرش رتبتم

آن شیر دل زنم که ببزم یزید دون

درهم شکست خصم زنیزوی صولتم

خوارم مبین یزید ببزمت از آنکه هست

ذرات کاینات گواه اصالتم

موزون اصفهانی: همت زینب

زینب آن بانوی عظمائی که دست قدرتش

کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

شمسه ی کاخ جلال و رفعتش از فرط نور

مهر عالمتاب را از آب و تاب انداخته

دختر مرد دو عالم آنکه گاه خشم خویش

رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته

این همان بانو است کز نطق و بیان خویشتن

انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته

مرتضی از تیغ آتشبار رأس پر دلان

دریم خون روز هیجا چون حباب انداخته

دخترش در کوفه از تیغ زبان چون ذوالفقار

مغز جان خصم را در التهاب انداخته

همتش چون بازوی خیبر گشای حیدری

بارگاه کفر را در انقلاب انداخته

کشتی دین، کربلا شد غرق از طوفان کفر

همت زینب زنو آنرا برآب انداخته

حلم او صبر و توانائی ز دست صبر برد

علم او از دست هر دانا کتاب انداخته

تا قیامت وصف او موزون اگر گوئی کمست

زانکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته

از صغیر اصفهانی: صبر زینب

صبر از زبان عجز ثناخوان زینب است

عقل بسیط واله و حیران زینب است

هر آیه در صحایف علوی بوصف صبر

نازل بر انبیا شده در شان زینب است

ایوب صابر است و لیکن در این مقام

حیرت زده ز صبر فراوان زینب است

در قتلگاه جم برادر بروی دست

بگرفت کای خدای من این جان زینب است

قربانی تو است بکن از کرم قبول

کاری چنین بعهده ی ایمان زینب است

در خطبه اش که کوفه از آن شد سکوت محض

گوئی که ممکنات بفرمان زینب است

از مؤید (سیدرضا مشهدی(:

بی یاد دوست عقده ی دل وا نمی شود

وین کار جز بخلوت شبها نمی شود

با سینه سینه داغ شهید و غم اسیر

دل جز بیاد دوست مصفا نمی شود

در شرع ماست گر چه تولا فروع دین

دین معنیش بغیر تولا نمی شود

داخل شدن به حصن تولای اهل بیت

جز از دری که هست تبری نمی شود

ما را گل از محبت زهرا سرشته اند

مهرش دگر جدا ز دل ما نمی شود

گر مادر زمانه بسی دختر آورد

یک از هزار مریم عذرا نمی شود

وز صد هزار مریم عذرا به مرتبت

دیگر یکی چو حضرت زهرا نمی شود

ره یافتن بساحت قدس شفاعتش

بی دوستی زینب کبری نمی شود

زینب که بی شکفتن لبخند شرم او

یک گل به باغ عشق شکوفا نمی شود

آن دختری که «ام ابیها«ش پرورد

آری بغیر «زین ابیها» نمی شود

یک زن که دوش بدوش ولایتست

تاریخ دیده است که پیدا نمی شود

چون کرد عزم نهضت خونین خود حسین

بشنید از سروش که تنها نمی شود

همراه برد عائله اش را از آنکه دید

بی زینبش قیام سرا پا نمی شود

خواهد یزید نور خدا را خمش ولی

با سعی و صبر زینب کبری نمی شود

تنها نشد خموش که روزی نبود و نیست

کاین جلوه بیشتر متجلی نمی شود

آری چنانکه دیده زمان با دهان خلق

اطفاء نور خالق یکتا نمی شود

این زینب است همقدم و همدم حسین

نام وی از حسین مجزی نمی شود

از محمدعلی صاعد شاعر معاصر اصفهانی «رسالت زینب«

پس از حسین رسالت رسید بر زینب

نبود نام شهیدان نبود گر زینب

در آن محیط که امواج کفر طوفان کرد

نداشت کشتی دین ناخدا مگر زینب

مگر نه حضرت سجاد در خطر می بود

مگر نکرد صیانت از آن گهر زینب

به قتلگه چو ز سجاد کرد دلجوئی

ز کائنات برآمد درود بر زینب

حسین کاشت مسلم نهال آزادی

ولی بصبر رساندش ببار و بر زینب

گرفت پرچم حق در کف کفایت خویش

در آن محیط بلاخیز پر خطر زینب

بپاس حرمت زهراست ورنه میگفنم

هم از ملک بود افضل هم از بشر زینب

زهی شهامت و همت زهی بعزم بلند

نیافریده خدا زن، چو نامور زینب

دلی و اینهمه از داغ لاله ها خونین

ندیده گلشن هستی چو خونجگر زینب

ز مهر، ماه نیارد جدا شدن «صاعد«

حسین را همه جا بود همسفر زینب

از محمدعلی مردانی شاعر معاصر (تهران)

ای عصمت حق زاده ی زهرای مطهر

ای عالمه ی فاضله ای دختر حیدر

ای شمع شبستان ولایت که بعالم

جز فاطمه نبود ز تو از قدر فرونتر

از ام و اب و جد تو ای عصمت کبری

گردیده زمین روشن و افلاک منور

ای کان شرف مفخر دین مظهر تقوی

ای گنج بلاغت ز تو پر از در و گوهر

بالله که در رتبه به آفاق توئی طاق

ای جوهره ی عصمت زهرای مطهر

پر درده تو را ختم رسولان بمحبت

داده است بتو درس وفا ساقی کوثر

ای پرده نشین حرم قدس که رویت

باشد علی و فاطمه را مظهر و مظهر

ای عابده ی آل علی ماه مدینه

رفتی چو تو بر تربت پیغمبر اطهر

بودند جوانان بنی هاشمی از مهر

سیاره صفت گرد تو از کهتر و مهتر

تا روی دلآرای تو خورشید نبیند

سیر تو چو مه بد به شب تار مقرر

هر چند روا داشت فلک برتو ستمها

از ماتم مرگ پدر و داغ برادر

در کرببلا شد ز دم تیغ مخالف

گلهای گلستان نبی پیش تو پرپر

تعلیم تو از مکتب دین بود و از آنرو

دین یافته از دولت تبلیغ تو زیور

بر خیل اسیران تو در این نهضت عظمی

بودی ز وفا در همه جا مونس و یاور

جانها بفدای تو که بر یاری قرآن

بودی بجهان مجری فرمان پیمبر

در کوفه شد از خطبه ی غرای تو ویران

کاخ ستم زاده ی سفیان ستمگر

ای سرور و سرخیل زنان یار یتیمان

ای کشتی طوفان زده را حلم تو لنگر

انگشت بدندان شده از صبر تو ایوب

در خدمت تو بسته کمر مریم و هاجر

مردانی از آن چشم به احسان تو دارد

کز لطف پناهش بدهی در صف محشر

از سید رضا بهشتی (دریا) شاعر معاصر اصفهان

زاد چون زهرای اطهر دختری

تافت در برج ولایت اختری

کوکبی رخشنده چون خورشید و ماه

بلکه از خورشید و مه رخشانتری

آسمان مجد و عزت را قمر

بحر عصمت را فروزان گوهری

نی عجب کردست حق آرد پدید

دختری چونین ز چونان مادری

دختری زینب بنام و زین اب

مرحبا طوبی تعالی الله فری

دختری مجموعه ی جد و پدر

فاش تر گویم خدا را مظهری

خواهر سبطین شبیر و شبر

آن دو را بایست اینسان خواهری

خواهری دلسوز و دلدار و دلیر

در مصائب غمگسار و یاوری

با روی اسلام را حصنی حصین

کشتی دین را ز طوفان لنگری

این عطیت بر پیمبر چون رسید

گوئیا از نو عطا شد کوثری

داد اسما چون بر او قنداقه را

حضرتش بوسید با چشم تری

با تأثر بر جبینش بوسه داد

گشت یادآور ز خونین معجری

از علی موسوی گرمارودی شاعر معاصر:

مستوره ی پاک پرده ی شب

ای پرده ی کائنات، زینب

ای جوهر مردی زنانه

مردی ز تو یافت پشتوانه

ای چادر عفت تو لولاک

از شرم تو، شرم را جگر چاک

یکدشت شقایق بهشتی

بر سینه ز داغ و درد، کشتی

ای بذر غم و شکوفه ی درد

بر دشت عقیق خون گل زرد

افراشته باد قامت غم

تا قامت زینب است پرچم

از پشت علی حسین دیگر

یا آنکه علی است، زیر معجر

چشمان علی است در نگاهش

طوفان خداست، ابر آهش

در چشمه ی سرخ غمنوردی

سرمشق کمال شیر مردی

از فاطمه راکعی شاعره معاصر

من باده پیمای عشقم سرمست صهبای عشقم

از من سبوی محبت بستان که سقای عشقم

سرخیل دریادلانم غواص دریای عشقم

با دیده ی دل بخوانم لوح القبای عشقم

بر دفتر روزگاران مکتوب خوانای عشقم

آنک بر اندام هستی تن پوش والای عشقم

معراج را پایگاهم یعنی مصلای عشقم

بر جان سرد زمانه احساس گرمای عشقم

در جوشش پاک زمزم نجوای زیبای عشقم

در چشم پر راز مریم رمز معمای عشقم

همسعی نستوه هاجر آن پای پویای عشقم

دست کریم خدیجه در کار احیای عشق

من خشم زیبای زهرا یعنی که غوغای عشقم

تعبیر آیات دردم تفسیر معنای عشقم

(من زینبم زین اب) فریاد غرای عشقم

چند حدیث از کتاب وسائل الشیعه جلد 2 ص 906 که مناسبت با مقام شامخ حضرت زینب سلام الله علیها دارد، دراینجا نوشته می شود.

1- سئل رسول الله من اشد الناس بلاء فی الدنیا؟ فقال: النبیون ثم الامثل فالامثل، و یبتلی المؤمن من بعد علی قدر ایمانه و حسن اعماله فمن صح ایمانه و حسن عمله اشتد بلاءه و من سخف ایمانه و ضعف عمله قل بلاءه.

2- فضیل بن یسار از ابی جعفر روایت کرده است: ان اشد الناس بلاء، الانبیاء ثم الاوصیاء، ثم الاماثل فالاماثل.

3- عن ابی عبدالله (ع) ان فی الجنة منزلة لا یبلغها عبدالا بالاببلاء فی جسده.

4- عن یونس سمعت ابا عبدالله یقول:

ان اهل الحق لم یزالوا منذ کانوا فی شدة، اما ان ذلک الی مدة قلیلة و عافیة طویلة.

زینب مصداق العشق

زینب آنکه عشق را او گشته زین

از ازل شد رونق کار حسین

در عدد شد ثابتم ز اشراق عشق

این ز سر «زینب مصداق عشق«

(زینب مصداق عشق) آمد بجد

»خامس آل عبا» را همعدد

صبح ازل طلیعه ی ایام زینب است

پاینده تا بشام ابد نام زینب است

در راه دین لباس شهامت چو دوختند

زیبنده آن لباس بر اندام زینب است

زینب آن دختر کبرای علی

پرتو مهر منیر ازلی

مظهر دست توانای خدا

از صفا آینه ی غیب نما

متصرف به همه ملک جهان

سینه اش مخزن علم قرآن

فاش پیش نظرش غیب و شهود

آیه ی رحمت خلاق ودود

زینت دامن زهرای بتول

تربیت یافته ی دخت رسول

آن مهین خواهر و غمخوار حسین

مونس و محرم اسرار حسین

آنکه در معرض تقدیر و بلا

سر نپیچید ز تسلیم و رضا

سرپرست حرم خسرو دین

بر همه اهل حرم یار و معین

»مخبری«

السلام علیک یا بنت سیدة نساءالعالمین

یگانه اختر برج کمال زینب کبری

که پا نهاده ز رفعت بفرق طارم علی

رشیده ای که نظیرش ندیده دیده ی آدم

حمیده ای که عدیلش نزاده زاده حوا

از قصیده ی جابر اصفهانی 1369

محمد علی مردانی

در شام یکی قبه ی زیبا برپا است

کز بام و درش شکوه و سطوت پیداست

در قدر و شرف فزون ز جنات نعیم

خاک حرم شیر زن کرببلااست

زینب که مهین گوهر بحر ادب است

فخرش این بس که زیب دامان اب است

برق سخنش چو برق شمشیر علیست

بنیان ستم خراب از آن لعل لب است

میرزا عمان سامانی

زن مگو مردآفرین روزگار

زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو خاک درش نقش جبین

زن مگو دست خدا در آستین

کتبه ی فضائلی 1369

همتی باید قدم در راه زن

صاحب آن خواه مرد و خواه زن

غیرتی باید به مقصد رهنورد

خانه پرداز جهان چه زن چه مرد

شرط راه آمد نمودن قطع راه

بر سر رهرو چه معجر چه کلاه

زینبا عالم بود حیران عز و جاه تو

چرخ می باشد کمینه خادم درگاه تو

تو قدم نگذاشتی الا پی یاری حق

بود راه مصطفی و راه حیدر راه تو

کس چه داند قصه ی آن غصه ها در شام غم

وان همه رنج و بلاهای گه و بیگاه تو

کوه اگر این بار غم می دید می شد سرنگون

دست حق بوده است بیشک یاور و همراه تو

عاقبت زیر و زبر بنمود کاخ ظلم را

آتشین گفتار نیکوی تو و آن آه تو

روز روشن گشت چون شام سیه در دیده ات

سرکشید از شرق محمل چون بکوفه ماه تو

پا بپای سرور آزادگان رفتی به شام

آن برادر کو بدی جان تو و دلخواه تو

شام عاشورا نشسته چون ادا کردی نماز

از قد خم گشته ات دارد خبر الله تو

زین اب گشتی که بابت نام تو زینب نهاد

زینت آل اللهی عالم فدای جاه تو

تا قبول حق شود این شعر احساس از وفا

جبهه سائی می کند پیوسته بر درگاه تو

»سید عباس حسامی اصفهانی (احساس(«

زینب ای سرور زنان جهان

زینب ای بحر عصمت و ایمان

شیرزن چون تو قافله سالار

چرخ گردون نداده است نشان

بتو نا زنده بوالبشر آدم

سرفراز از تو مادر انسان

احتجاجت تمام روشنگر

سخنت جمله گوهر رخشان

ز آتشین نطق و آه آتشبار

شعله افکن بخرمن عدوان

جد پاک تو احمد مرسل

مام پاک تو سید نسوان

باب پاکت علی ولی الله

حامی شرع و ناشر قرآن

دو برادر تو را حسین و حسن

زیب عرش و گل ریاض جنان

اینچنین انتساب و دوده ی پاک

نیست در عرصه ی زمین و زمان

بلده ی طیب خدای غفور

می دهد میوه این چنین شایان

صبر و ایمان و حلم و بندگیش

بر خلوص و کمال او برهان

در ره حق مسلم التسلیم

راضیه در رضایت یزدان

داغ جد دید و مهربان مادر

مرگ باب و برادر چون جان

بعد از آندم که کربلائی شد

دید سوگی که گفتنش نتوان

جسم پاک برادرش بی سر

دید روی زمین بخون غلطان

پس اسیری کوفه دید و دمشق

این مصائب کجا بود آسان

نامه ی خون نگار کرب و بلا

شد ز زینب بهر طرف عنوان

ای عجب زین برادر و خواهر

ز اتحاد و تحمل پیمان

وی عجب زین دو رهرو چالاک

او بسر این بپا شده پویان

آن سر نی نوای حق در داد

دین بتفصیل داد داد بیان

آفرین خدای بر زینب

هم درود و سلام بی پایان

او پیام آور شهیدان بود

کرد روشن حقایق پنهان

اهل بیداد ظلم رسوا کرد

کرد کاخ یزیدیان ویران

حق آل رسول روشن شد

از بیانات او بخلق جهان

بارالها بحرمت زینب

کن نظر بر فضائلی ز احسان

سروده ی دیگر از مؤلف کتاب

زینب آن گلبن باغ طه

دست پرورد علی و زهرا

در صفات آینه ی مام و پدر

نفس مرضیه ی حی داور

حسن را در نهانی بصدف

مجد را گوهر یکتای شرف

مات بر دانش او فرزانه

عقل بر همت او دیوانه

به عقیله است از آنرو مشهور

که سراپا همه بد نور و شعور

شرم بر خاک رهش سرانداز

بر همه هاشمیان مایه ی ناز

سرو بستان ولایت زینب

مهر رخشان درایت زینب

مهربانتر به همه از مادر

به حسین انس ورا افزونتر

چشم دل سوی برادر می داشت

بجهانیان برابر می داشت

نخل مهرش که بجان می پرورد

شد برومند و بر عشق آورد

گشت خوش یکدله در عشق حسین

یافت بس حوصله در عشق حسین

در ره عشق مدد کارش شد

یار و همسنگر و غمخوارش شد

هدف و راه حسینی دریافت

با برادر سوی میدان بشتافت

دید با دیده ی دل کان دلدار

هست لبریز عشق دا دار

قله ی رفعت عشقش عرش است

ماسوی جمله بپایش فرش است

همت عالی زینب بشکفت

بانواهای حسینی شد جفت

آنچه را داشت ز روی ایثار

همه را در قدمش کرد نثار

راحت و عزت و کاشانه ی خویش

نور چشمان و دو دردانه ی خویش

چون همه هستی خود کرد فدا

چون برادر همه شد عشق خدا

بعد از آن شور حسینی سر داد

که نوا در همه آفاق افتاد

شد سراپا همه فریاد و فغان

داد پیغام شهیدان بجهان

گر بظاهر گل رویش پژمرد

نخلش از صرصر بیداد افسرد

در حقیقت همه تن او شد جان

زنده ی عشق شد و جاویدان

حق تباهی نپذیرد هرگز

زنده ی عشق نمیرد هرگز

همره دوست بشد تا بر دوست

تا ابد همت پاکان با اوست