جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سروده ی محمد جواد شفق)1)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

مدینه کاروانی سوی تو با شیون آورده ام

ره آوردم بود اشکی که دامن دامن آوردم

مدینه در به رویم وامکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی تنها من آوردم

مدینه، یک گلستان گل اگر در کربلا بردم

ولی اکنون، گلاب حسرت از آن گلشن آوردم

اگر موی سیاهم شد سپید از غم ولی شادم

که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم

اسیرم کرد اگر دشمن بجان دوست خرسندم

به پایان خدمت خود را به وجه احسن آوردم

مدینه یوسف آل علی را بردم ولی اکنون

اگر او را نیاوردم از او پیراهن آوردم

مدینه از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن

که من از کوفه پیغام سر دور از تن آوردم

مدینه گر به سویت زنده برگشتم مکن منعم

که من این نیمه جان را هم بصد جان کندن آوردم

مدینه این اسیری ها نشد سد رهم، بنگر

چها با خطبه های خود به روز روشن آوردم