علیا مکرمه زینب سلام الله علیها که در صفات اخلاقی نمونه بود، در اسارت بین کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام دچار مصائبی شد که هیچکس نمی توانست چنین مصائبی را تحمل نماید.
ولی تنها او بود که با صلاح صبر و بردباری این بار سنگین را به منزل رسانید و در شکیبائی همتای پدر بزرگوارش حضرت أمیرالمؤمنین علی علیه السلام گردید که اینک نمونه ای از آن را می خوانید:
وقتی که اهل بیت اطهار نزدیک به عسقلان رسیدند هوا به شدت گرم بود و لشگریان ابن زیاد پیوسته مرکبهای خویش را آب می دادند و زیر شکم آنها را آب می پاشیدند و زیادی را روی زمین می ریختند لکن به اطفال تشنه نمی دادند.
اتفاقا یکی از کودکان که فاطمه نام داشت کنار بوته ی خاری سایه گرفت، در بین اعراب مرسوم است که وقتی روز از نیمه بگذرد بار می بندند و کوچ می کنند، کوچ کردند و آن دختر را فراموش کردند، وقتی که مقداری راه پیمودند، حضرت زینب (س) متوجه شد که یکی از کودکان یتیم در
بیابان جا مانده، لذا بشدت نگران شد و با گریه فریاد زد:
یا قوم بالله اصبروا هنیئة فقد افتقدت ابنة أخی و قرة عینی.
ای مردم شما را به خدا سوگند می دهم کمی درنگ کنید زیرا دختر برادرم و روشنی چشمم ناپدید شده است، اهل بیت با شنیدن این خبر ناله زدند و آشوبی برخاست، سران لشگر سراسیمه شدند و گفتند این دختر پیدا نشود ناله و آه زینب عالم و عالمیان را ویران می کند.
لذا (زحر بن قیس) مأمور پیدا کردن او شد.
راوی این خبر گوید من هم با او روانه شدم در حوالی همان سرزمین او را دیدم که دست بر سر گذاشته بود و به اطراف نگاه می کرد گاهی می نشست و گاهی می دوید و می افتاد و فریاد می کشید:
یا عماه یا عمتاه یا اماه یا اختاه و یا أخاه.
ای عمویم ای عمه ام ای مادرم ای خواهرم، ای برادرم و گاهی هم از دویدن عاجز می شد در میان ریگهای گرم می غلطید و دو پای مبارک خود را با دست می گرفت، از مشاهده ی چنین منظره ای ناراحت شدم،
در این میان (زحر بن قیس) با تازیانه به او حمله کرد و به رویش فریاد کشید، آن دختر بی اختیار دوید، من جلو رفتم و گفتم چرا بر این دختر بی پدر رحم نمی کنی؟ که هیچ تاب و توان ندارد، در این حال دختر وا جداه و وا علیاه و وا أبتاه گویان نزد من آمد و من او را دلداری دادم و زبان به تسلیت او گشودم و آرامش نمودم، او وقتی این مهر و محبت از من دید گفت: من دختر پیغمبر شما هستم، اگر می خواهید مرا بکشید آنقدر مهلتم دهید که یک بار دیگر عمه ها و خواهران خودم را ببینم، وقتی که این سخنان را از وی شنیدم او را با کمال مهربانی به خواهران و عمه هایش رساندم (1)
1) طراز المذهب جلد 1 صفحه ی 351.