عبیدالله بن زیاد پس از آنکه خبر سخنرانی افشاگرانه سفیر کربلا در بازار کوفه را دریافت کرد، سخت هراسناک و وحشت زده شد و هر لحظه شورش کوفیان علیه خود و همه شرکت کنندگان در جنایت کربلا را احساس می نمود، او در آغاز گمان می کرد با کشتن حسین (علیه السلام) و یاران با وفایش به آرزو و آمال دیرینه اش رسیده است و از این به بعد می تواند با خیال راحت دست به هر نوع تحریف و بدعت علیه اسلام بزند، و حتی تصور فرزند زیاد از اسیران این بود که! آنها مشتی کبوتران بال و پر شکسته هستند و برای حفظ جان خود آماده هر نوع معامله ای با یزید می باشند لکن نطق ملکوتی زینب (علیهاالسلام) و افشای حقیقت کربلا، او را از خواب خیالبافانه بیدار نمود و برای خنثی نمودن تأثیر خطبه ی زینب (علیهاالسلام) با عجله دست بکار شد. از آنجا که در لجن مال کردن چهره ی حقیقت مهارت داشت و اهل جدل و مغالطه نیز بود، تصمیم گرفت اسرا را بحضور بطلبد و
با یدک کشیدن قدرت کاذب خود، رعب و وحشتی در دل آنان ایجاد نماید و پس از آنکه عظمت و هیبت مجلس شاهانه، آنها را گرفت، سخنان نیش دار و تهدید آمیز توأم با کبر و نخوت خود را علیه اسرا ایراد نماید و از این رهگذر شک و شبهه ایجاد شده در اذهان مردم را محو نماید و همچنان خود را قهرمان و پیروز و زینب (علیهاالسلام) را مغلوب و شکست خورده جلوه دهد.
عبیدالله با این پیش بینی ها دستور می دهد مجلسی باشکوه ترتیب دهند و افسران عالی رتبه را به نشانه ی قدرت در آن مجلس حاضر کنند و همچنین از اقشار مختلف مردم جهت شرکت دعوت بعمل آورد، آنگاه امر نمود اسیران را در مجلس حاضر سازند.
ابن زیاد پیش خود تصور می کرد، دختر علی (علیه السلام) اکنون با ترس و دلهره وارد مجلس می شود و به جرم خطبه ای که ایراد نموده حالتی ملتمسانه بخود خواهد گرفت، لذا با دنیایی از غرور و نخوت انتظار ورود اسرا را می کشید، ناگهان مشاهده کرد بانویی وارد مجلس شد ولی کمترین اعتنایی به او ننمود و بسیار متین و با وقار قدمها را برداشت و برخلاف جایی که برای اسرا در مجلس تعیین شده بود به گوشه ای در دور دست به همراه سایر اسیران جای گرفت. نحوه ورود قهرمان کربلا بقدری برای ابن زیاد غیر مترقبه و ناراحت کننده بود که بی اختیار از نزدیکان خود پرسید: من هذا المتکبره؟ این زنی که با این همه تکبر و غرور بر ما وارد شد کیست؟ به او جواب دادند: این دختر علی، زینب است. ناگهان عبیدالله برآشفت و آتش کینه و انتقام از وجود او زبانه کشید و با لحنی اهانت آمیز گفت: الحمد لله الذی فضحکم و قتلکم و اکذب احد و ثتکم. حمد خدای را که شما را
رسوا کرد و شما را کشت و دروغ شما را آشکار ساخت.
گرچه سخن گفتن برای حضرت زینب (علیهاالسلام) با فردی ناپاک و پلیدی چون ابن زیاد دشوار و ناراحت کننده بود، لکن ناچار بود یاوه گوییهای او را بی پاسخ نگذارد و نغمه شوم و کفر آمیز او را در گلو خفه کند. لذا فرمود:
الحمدلله الذی اکرمنا بنبیه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و طهرنا من الرجس تطهیرا، انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا.
حمد خدای را که ما را به پیامبرش کرامت بخشید و از آلودگیها پاک گردانید، (پسر زیاد) رسوا نمی شود مگر فاسق، و دروغ نمی گوید مگر فاجر، و آن کسی است غیر از ما.
بانوی کربلا دانست که دشمن می خواهد با کذب و دروغگویی که حربه ی دیرین و کارساز آنان است، اسرا را تحقیر کند و عمل ننگین و خیانت بار خود را صورتی حقیقی بخشد، لذا دشمن را در تنگنای حملات کلام خود قرار داد و با بیانی هر چند کوتاه ولی بسیار موزون و قاطع، قلب عبیدالله را به آتش کشید. در فرمایشات حکیمانه بانوی کربلا عمدتا دو معنا نهفته است: اول این که رجس و آلودگی را مطلقا از خاندان عصمت و طهارت بدور دانست، چرا که قرآن در شأن آنها فرمود:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا(1)
خدا چنین می خواهد که رجس و آلودگی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیب، پاک و منزه گرداند.
دوم آنکه رسوایی و بی آبرویی را با لفظ «انما» در فاسق و فاجر حصر نمود، یعنی هر کس فاسق و دروغگو است رسوایی و زبونی عاقبت دامنش را می گیرد. به طوری که از سیاق آیات معلوم می شود، فاسق کسی است که که ایمان به قلبش راه نیافته است و سرانجام به عللی فسق او آشکار می شود. همان گونه که شیطان بعد از چند سال عبادت، ملعون ابدی گشت، یزید و عمالش نیز با آلودن دست خویش به خون حسین (علیه السلام) و یارانش، فسق باطن خود را آشکار نمودند. لکن ائمه معصومین و همه ی مردان خدا و مؤمنانی که ایمان در قلب آنها رسوخ کرده است، برای همیشه از آلوده شدن به فسق و فجور مبرا می باشند و بر این اساس است که زینب کبری (علیهاالسلام) با بیانی منطقی و استدلالی قرآنی عبیدالله را مورد حمله قرار داد و مهر فسق و پلیدی را بر پیشانی او کوبید.
در اینجا عبیدالله خود را در مرداب تحقیری که زینب کبری (علیهاالسلام) بوجود آورد، غرق شده یافت و احساس نمود که جو مجلس به نفع سفیر کربلا در حال تغییر است، لذا برای اینکه خود را از مهلکه نجات دهد و حضار مجلس آثار شکست را در او مشاهده نکنند، با پوزخندی دردآلود گفت: کیف رأیت صنع الله باخیک کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟ زینب (علیهاالسلام) دید که دشمن می خواهد جنایت به این بزرگی را به حساب خدا بگذارد و چنین در اجتماع مردم وانمود کند که این اراده و خواست خدا بود که حسین (علیه السلام) و یارانش به دست عمال یزید کشته شوند. و از طرفی چون عبیدالله از علاقه ی شدید زینب (علیهاالسلام) نسبت به برادرش باخبر بود، خواست با بیان این جمله خواهر را به یاد حسین (علیه السلام) بیاندازد و احساسات او را بجوش آورد و به جای جدل و مبارزه از او اشک بگیرد و با این مغالطه خود را از
چنگال انتقام زینب (علیهاالسلام) نجات دهد.
زینب کبری (علیهاالسلام) از نیت شوم دشمن بخوبی آگاه بود لذا با شور و حرارتی بیشتر و فریادی رساتر بانگ برآورد:
ما رأیت الا جمیلا، هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم عنده و ان لک یابن زیاد موقفا فاستعد له جوابا و انی لک به ثکلتک امک یابن مرجانه. (2)
(من از خدا درباره ی برادرم) جز نیکویی (و احسان و زیبایی) ندیدم، او و یارنش افرادی بودند که خداوند برای آنها شهادت را مقرر فرمود و آنها با اختیار خود به سوی جایگاه تعیین شده خود رفتند، اما بزودی پروردگار تو و آنان را در دادگاه عدل خود جمع می کند و در آنجا ترا به محاکمه می کشد. ای فرزند زیاد آنروز برای تو موقعی است که باید برای دادن جواب آماده باشی، چگونه می توانی به این گناه عظیم پاسخ دهی، ای زاده ی مرجانه مادرت به عزایت بنشیند.
همه عقلا و متخصصان فن جدل و مغالطه بخوبی می دانند که زینب (علیهاالسلام) میدان جدل را از عبیدالله گرفت و او را خلع سلاح نمود و زاده ی مرجانه با همه ی غرور و ادعایش چون مگسی در عرصه ی سیمرغ گرفتار آمد. اصولا در جدل بیشتر با لفظ بازی می شود و جدل کنندگان کمتر به محتوای کلمات خود توجه دارند، لکن سفیر کربلا نه تنها کلمات را موزون و
به راستی چه جواب زیبا و دندان شکنی به فرزند زیاد داده است، دشمن می خواست غبار شکست را بر دامن زینب (علیهاالسلام) بنشاند ولی او شهادت دلخراش و مظلومانه برادر و یارانش را چیزی جز نیکی و احسان از سوی خدا نمی داند، این روش مبارزه ی زینب (علیهاالسلام) است که در تمامی صحنه ها و موقعیت ها خود را پیروز و دشمن را شکست خورده قلمداد می کند و سعی دارد به دشمن بقبولاند که در این معامله، ضرر و زیان جبران ناپذیری را متحمل شده است و همواره دشمنان را از اوج غرور و شادی به آغوش یأس و پشیمانی می کشاند.
عبیدالله گمان می کرد زینب (علیهاالسلام) در جوابش در می ماند و به خدا شکوه می کند، اما هر بار نهیب او کوبنده تر و حملاتش شدیدتر می شد و آنچنان می خروشید که هول و هراس بر دلهای همه می افکند و پاسخ هایش محیر العقول و غیر قابل هضم بود.
به راستی چگونه ممکن است زنی، برادران و عزیزان خود را با آن طرز فجیع و دلخراش از دست بدهد و خود نیز در چنگال گرگان بی رحم گرفتار باشد و کوله بار غم و اندوه یاران و خستگی راه و گرسنگی و تشنگی جانفرسا را بر دوش بکشد و در عین حال همه ی این مصایب را خیر و نیکی از سوی خدا بداند. اگر برای ما کوچکترین حادثه ای در زندگی پیش آید، ممکن است بعضا ایمان خود را ببازیم و زبان به کفر و ناسزا بگشایم و فریاد برآوریم که خدا به ما پشت کرده است.
اما زینب (علیهاالسلام) چه می گوید؟ این چه بیانی است که عقل و اندیشه از درک آن عاجزند؟ آیا تا کنون روی این جمله فکر کرده ایم؟ آیا در معرفی
زینب (علیهاالسلام) همین یک جمله کافی نیست؟ چگونه است کسانی که حرکتی ملی گرایانه داشته و چند روزی به خاطر اعتراض به ظلم و استثمار اعتصاب غذا کرده اند، به عنوان قهرمان تاریخ مطرح می شوند و نامشان را با آب طلا در اوراق دفتر می نویسند؟ اما زینبی که هر کلامش زینت سالیان تاریخ است ناشناخته می ماند؟ یا بعضا در محافل مذهبی به عنوان مظهر حزن و ناله و چون اسیری گریان و درمانده معرفی می شود!
زینب کبری (علیهاالسلام) در همه حال سعی داشت بعد سیاسی و حماسی اسارتش را بر هر چیزی غالب گرداند و داغ برادران و عزیزان اگر چه از درون او را چون برف ذوب می کند، لکن عملا در صحنه ها چون کوهی استوار و شجاعی بی رقیب خود را وانمود می نماید، تا روح حماسی حرکتش هر چیزی را تحت الشعاع قرار دهد و به عنوان چشمه ی جوشانی در بستر تاریخ بخروشد و آب شجاعت و مبارزه و شور و حماسه را بر کام خشکیده مردگان تاریخ بریزد و آرایش و زینت هر قیام و حرکتی باشد.
به راستی چگونه است! هدفی که زینب (علیهاالسلام) از شیره ی جان بر آن مایه گذاشته است اکنون فراموش شده است؟ چرا جنبه جنایی و عاطفی اسارتش بر جنبه حماسی آن غلبه یافته است؟ زینبی که اگر بر خطبه های شورانگیزش آب پاشی و آبش را در شوره زاران بریزی هزاران مبارزه و مجاهد پرورش می دهد، لکن اکنون چه پیش آمده است که در سبزه زاران، لاله های مقاومت نمی رویاند؟
سفیر کربلا در ادامه می خواهد این حقیقت را به اثبات برساند که در منطق مردان خدا شکست راه ندارد، لذا فرمود: «آنها قومی بودند که از ازل
شهادت بر آنها نوشته شده بود،» یعنی اگر قرار است حسین (علیه السلام) و یارانش از این دنیا بروند، شأن آنها چیزی جز شهادت نیست و با این عبارت می خواهد هضم شهادت را برای خاندان عصمت و طهارت امری عادی و طبیعی جلوه دهد و در مقابل جنایت ها و وحشیگری های سفاکان یزید ملعون را بسیار عظیم نشان دهد و فرار از آن را نیز امری غیر ممکن تلقی نماید تا با احساس سنگینی جنایت، مرگ زودرس خویش را آرزو نماید.
به طوری که ملاحظه می شود زینب کبری (علیهاالسلام) با تمام وجود در مقابل عبیدالله ایستاد تا شکستی را که او می خواست بر وی تحمیل کند نپذیرد و بر این اساس فریاد برآورد که شکست و زبونی از خاندان ما به دور است.
بالاخره ضربه ی کوبنده ی زینب (علیهاالسلام) آنگاه تار و پود عبیدالله را در هم کوبید که فرمود: «ای زاده ی مرجانه مادرت به تو بگرید.» از این بیان بانوی کربلا سه مطلب را می توان استنباط کرد.
اول آنکه مرجانه را زنی زناکار میدانستند و عبیدالله از اینکه او را به چنین مادری نسبت دهند نفرت داشت، هنگامی که این جمله بر زبان دختر علی (علیه السلام) جاری شد، عبیدالله از شدت خشم و ناراحتی به شعله ای آتش مبدل گشت و سرخجلت و شرمندگی را به زیر انداخت.
دوم آنکه حضرت زینب (علیهاالسلام) با این بیان، امیر مغرور کوفه را سخت کوچک و تحقیر نمود و شخصیت کاذب او را در لجن زار بی عفتی و زنا فرو برد.
سوم آنکه بر بزرگان و اشراف حاضر در مجلس ثابت نماید که زنازاده ای، پاکترین فرزندان آل عصمت و طهارت را می کشد و عمل
ننگین خود را به خدا نسبت می دهد. و نیز به طور غیر مستقیم این سؤال را در اذهان مردم ضعیف النفس و بی اراده آن زمان بر انگیزد که چرا باید زنازاده ای بر جایگاه مردان صالح تکیه زند و بر آنان حکومت کند؟
عبیدالله در زیر ضربات و حملات کوبنده ی کلام آتشین زینب (علیهاالسلام) آنچنان درمانده و مستأصل شد که ندانست برای رهایی از این مهلکه چه تصمیمی باید بگیرد؟ لذا چون خرسی مارگزیده نعره زد که: «خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی و متمردان اهل بیت تو.» حضرت زینب (علیهاالسلام) اندکی رقت کرد و سپس فرمود: «بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی، اگر شفای تو در آن است پس شفا یافتی.«
آن آتشی که سفیر کربلا در عبیدالله شعله ور ساخت و آن سینه پرکینه ای که به تیر کلامش سوراخ سوراخ نمود، از هر مرگی برای ابن زیاد کشنده تر بود، لذا فرمود این حالت اگر برای شما شفا است ما به این شفا راضی هستیم.
عبیدالله وقتی دید که هماوردی با زینب (علیهاالسلام) عاجز است، ادامه ی مشاجره با او را به نفع خود ندانست و برای اینکه راه گریزی از چنگال زینب (علیهاالسلام) پیدا کند، گفت: «این زن سجاعه است، یعنی سخن به سجع و قافیه می گوید و قسم به جان خودم پدرش نیز شجاع و شاعر بود. زینب (علیهاالسلام) فرمود: «مرا حالت و فرصت سجع نیست.«
عبیدالله وقتی احساس نمود که کلمات شورانگیز و افشاگرانه زینب (علیهاالسلام) تأثیر عجیبی در او و همه ی حضار گذاشت از روی درماندگی زینب (علیهاالسلام) را سجاعه خواند و در حالی این حرف را بر زبان آورد که آب از آسیاب گذشته
بود، قلوب و عقول همه تحت تسخیر دختر علی (علیه السلام) درآمده بود. عبیدالله سعی داشت ابتکار عمل را از زینب (علیهاالسلام) بگیرد و اوضاع مجلس را طبیعی جلوه دهد، اما آنچنان خود را باخت که آثار شکست و عدم خشنودی از برگزاری چنین مجلسی در چهره ی او نمایان بود و حضار نیز همگی خیره خیره به استاد سخن، زینب کبری (علیهاالسلام) نگاه می کردند و سکوت معنی دارشان از درود و تحسین قلبی آنها به شجاعت و دلیری سفیر کربلا حکایت می کرد و آنچنان مات و مبهوت بودند که گویی از خواب سنگین و مرگبار بیدار می شوند.
سفیر کربلا از اینکه توانسته بود پوزه سفاکترین عمال یزید را بخاک بمالد وتیر شکست و زبونی را بر قلب او بنشاند و او را از کرده ی خود پشیمان نماید، خدا را شاکر است. از تأثیر بیانات آتشین زینب (علیهاالسلام) بر قلب سیاه و آلوده عبیدالله و اظهار ندامت و پشیمانی او همین بس که استاندار مغروری که می خواست به طمع صله و جوایز از یزید، فاجعه کربلا را هنر شست خود بداند و بر روی این قضیه مانور تبلیغاتی خود را آغاز کند، اکنون دست و پای خود را در پوست گردو دیده و چون مار زخم دیده به خود می پیچید و با خاطری آشفته و پریشان به آینده ای تاریک و نامعلوم فکر می کند.
1) سوره احزاب / 34.
2) ناسخ التواریخ / ج 3 / حالات سید الشهدا.