جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زینب و شهر کوفه

زمان مطالعه: 16 دقیقه

بعد از حسین (علیه السلام) رسالت عظیم این حرکت خونین را، خواهرش زینب (علیهاالسلام) به دوش کشید، رسالتی که هیچ کس جز زینب (علیهاالسلام) را توان قبول آن نبود.

صحرای طف در عصر عاشورا گونه ی دیگری بخود گرفته بود، از یک طرف جسم مطهر پاکترین انسانها روی خاک افتاده و زنان و کودکان اهل بیت (علیهم السلام) با ناله و فریاد جانسوزی سراسیمه به سوی قتلگاه می دویدند، تا جسم عزیزان خود را پیدا کنند، لکن هر لحظه با ضرب و شتم و سیلی و ممانعت خونخوارانی مواجه می شدند که ذره ای طعم انسانیت و انصاف را نچشیده بودند و از سویی تابش اشعه ی طلایی آفتاب بر چهره های خونین شهیدان و آتش زدن خیمه ها و غارت اثاثیه و وسایل آن توسط مزدوران یزید، آنچنان صحنه ی دلخراش و غم انگیزی را در کربلا ترسیم می نمود که، هر انسان قهرمان و قوی دلی را پریشان و بی تحمل می ساخت. حضرت زینب (علیه السلام) اگر چه این صحنه ها را نظاره گر بود، لکن آنچنان رشادتی از خود

نشان می داد که مردان بزرگ روزگار از صلابت روح و مقاومت کم نظیر این زن همچنان در حیرت و شگفتی اند. علیرغم اینکه در درون سینه ی زینب (علیهاالسلام) آتش غم و درد جانکاه عزیزان شعله می کشید، لکن آرامش خود را حفظ کرده و همواره در صدد طرح و نقشه ای حساب شده بود تا دنباله ی مبارزه را به طور دقیق ادامه دهد و سیر حوادث را به نفع اسلام تمام نماید.

سفیر کربلا نه تنها تسامح و غفلت را جایز نمی دانست، بلکه تصمیمی جدی داشت تا از هر فرصتی نهایت بهره را برده و از اهداف مقدس شهیدان سخن بگوید و مشت خائنانه یزید و عمالش را باز کند و کوس رسوایی آنان را در هر کوی و برزنی بصدا درآورد، او مصمم بود که عرصه را آنچنان بر یزیدیان عربده جو تنگ کند که نه تنها از کار خود پشیمان شوند بلکه مرگ را بر زندگی ننگین خود ترجیح دهند.

کودکان و یتیمان در غروب عاشورا هراسان و وحشت زده، در پی پناهگاه و ملجأیی بودند که، آن هنگامه زینب کبری (علیهاالسلام) دامن نوازش خویش را گسترانید و کودکان را در آغوش کشید و به دلجویی آنان پرداخت. در شب یازدهم محرم نیز تا نیمه های شب بر بالین کودکان بیدار می ماند و دست محبت و نوازش بر سر و روی یکایک آنها می کشید تا همگان را خواب در آغوش گیرد. استقامت و عظمت روح این شیرزن بحدی بود که حتی امام زین العابدین (علیه السلام) را دلداری می داد. مورخین نوشته اند هنگامی که کاروان اسیران از قتلگاه عبور می کردند، چشم حضرت سجاد (علیه السلام) به منظره دلخراش پیکر پاره پاره ی پدر و برادران افتاد و امام سخت منقلب گردید، آنگاه حضرت زینب (علیهاالسلام) نزد برادزاده آمد و گفت:

این منظره دلخراش شما را بی تاب نکند، خداوند جسمی از این امت را خواهد فرستاد که ستمگران زمین آنها را نمی شناسند ولی فرشتگان آسمان با آنها آشنا هستند. آنها بدنهای پاره پاره را جمع می کنند و آنها را دفن می سازند و بر این زمین نشانه ای برای قبر سیدالشهداء نصب می کنند که اثر آن محو نخواهد شد و گذشت تاریخ آن را کهنه نخواهد ساخت و هر چند که جباران و پیروان ضلالت برای نابودی آن کوشش کنند بر عظمت و شوکت آن افزوده خواهد گشت. (1)

آری زینب (علیهاالسلام) به آینده انقلاب خونبار برادرش مطمئن بود، بر این اساس هرگز از دشمن سفاک نترسید و در مقابل آنها خود را ذلیل نکرد و زبان به خواهش و التماس نگشود، بلکه آنچنان جسورانه و شجاعانه برخورد نمود که گویی دشمن با دریایی از خشم و غضب مواجه است.

اکنون کاروان اسرا را به قافله سالاری زینب کبری (علیهاالسلام) از کوفه تا شام و از شام تا مدینه همراهی می کنیم تا ببینیم سفیر قیام خونین کربلا چگونه نقش خود را ایفا می کند و این تکلیف گرانی را که بر دوش دارد چگونه به سر منزل مقصود می رساند؟

قدر مسلم این که هر کسی صلاحیت شاگردی این استاد را ندارد، زینب (علیهاالسلام) معلم کسانی است که در محضر او با قلبی پاک و سرشار از خلوص و عاری از هوی، زانوی ادب بر زمین می گذارند، سفیر کربلا معلم مردانی است که از ظلم و جور ستمگران خسته اند و علم مبارزه را بر دوش می کشند. خصوصا زینب (علیهاالسلام) معلم زنانی است که از قید زرق و برق و

تجملات زندگی رسته و از زهد و نجابت و تقوا باری بسته اند زیرا کسانی که قلب آنها از حب دنیا لبریز است و تمام تلاش و کوشش خود را مصروف آبادانی دنیای خویش کرده اند، از درک معانی عمیق خطبه ی سفیر کربلا عاجزند و هرگز نمی توانند عظمت و بزرگی زینب کبری (علیهاالسلام) را درک کنند.

متأسفانه امروزه گاهی مراسم عزاداری ما به مجلس شب نشینی بیشتر شبیه است تا کلاس درس. گفتنی ها و خوردنیها بیشتر است تا درک مطلب و مطالبی هم که گفته می شود اغلب شرح ماوقع است تا تحلیل قضایا، عمدتا بلافاصله حسین (علیه السلام) را شهید و خواهرش را سوار بر شتر به طرف شام روانه می کنند و اینجا ختم مجلس است و انتظار ثواب و شفاعت را هم دارند، این گونه عزاداری نه تنها توقع و انتظار اهل بیت (علیهم السلام) را برآورده نمی سازد، شاید عکس آن را نیز نتیجه دهد. بنابراین برای درک بیانات متین و پربار قهرمان کربلا باید ریاضت کشید و رنج و زحمت زیادی را برخود هموار نمود و تحمل رنج و نیز جهت مثبت بخشیدن به عواطف و احساسات، شرط اصلی همراهی با کاروان است.

خیل اسیران را به سوی کوفه حرکت می دهند، قافله سالار این کاروان زینب (علیهاالسلام) بود، همان زنی که گرد اسارت بر دامن او ننشسته و گریه و زاری او را در برابر دشمن، بی تاب و ناتوان نشان نداده است. آری زینب کبری (علیهاالسلام) علیرغم دردها و فشارهای گوناگون در قلب کاروان به تفکر عمیقی فرورفته و به چیزهایی می اندیشید که حتی داغ برادران و عزیزانش را تحت الشعاع خود قرار داده بود، تحقیقا سفیر کربلا به مسئولیت سنگین خود فکر می کرد، او می دید تمامی زحمات انبیای سلف و جد بزرگوار و پدر

و برادرانش برباد رفته و در هیچ جای دنیا جلوه ای از حق و عدالت یافت نمی شود. ظالمان همه ی آثار حق و ایمان را محو کرده و فریاد حق گویان و بیدارگران را در گلو خفه ساخته اند و تنها آثار بجا مانده، همین مجموعه ی کوچک اسیران است که دشمن می خواهد با گرداندن آن از این شهر به آن شهر به پیروزی خود مباهات کند. اگر چه زینب (علیهاالسلام) خود را در مقابل همه ی پرچم داران توحید و عدالت مسئول احساس می کرد لکن امانتداری خود برادر از هر مسئولیتی برای او سنگین تر بود. به راستی که این بانوی عقیله با مشکلات عظیمی دست به گریبان بود، تحمل داغ برادران و عزیزان از یک طرف و پیام آوری و رسالت خون شهدا از طرف دیگر و نیز وضعیت سیاسی و اجتماعی خاص زمانش، شرایطی را برای زینب (علیهاالسلام) پیش آورده بود که موضع گیری و اتخاذ تصمیم را برایش مشکل می نمود.

موقعیت زینب کبری (علیهاالسلام) بیش از حد بحرانی بود. جنایت و ظلم، سایه ی سهمگین خود را بر فضای جامعه آن گونه افکنده بود که هیچ کس را یارای سخن گفتن نبود و حماقت و جهل، آنچنان بر مردم مستولی گشته بود که هیچ گوشی نوای حق را نمی شنید و مردم آنچنان در بیراهه ها ره می سپردند که همه قداره بندان و متجاوزین به جان و مال و نوامیس خود را مدافعین دین و حقوق فردی و اجتماعی خود می دیدند ناآگاهی و جهل و عدم شعور سیاسی و اجتماعی تا آنجا پیش رفته بود که مردم در تشخیص سیاه از سفید توانا نبودند.

حال زینب (علیهاالسلام) با این همه مشکل چه می کند؟ اگر سکوت کند خیانت است، اگر فریاد بکشد، چگونه؟ و اگر فرار کند آن هم صفت عبد ذلیل است،

اگر تسلیم شود آن نیز زبونی و ذلت است و برادرش برای آنکه زیر بار ذلت و زور نرود، مرگ با عزت را بر زندگی توأم با ذلت ترجیح داده است.

الموت فی عز خیر من الحیات فی ذل.

مرگ با عزت بهتر از زندگی همراه با ذلت است.

به هرحال سفیر کربلا بفکر نقشه است، نقشه ای که عاقبت آن روشن و ثمربخش باشد. قدم ها را آهسته اما با تأمل برمی دارد، موقعیت ها را می سنجد و سعی دارد از فرصت ها، نهایت استفاده را ببرد و با یک حرکت حساب شده تار و پود رژیم خونخوار اموی را بلرزاند و مردم مسخ شده را از خواب غفلت بیدار نماید، او می خواهد به نمایندگی از طرف تمامی انبیاء و اولیاء و صالحان تاریخ که اکنون در بستر خاک آرمیده اند، فریاد بکشد و گوشهای کر و ناشنوای مردم را شنوا سازد، می خواهد هنرنمایی کند و صحنه ای را در نگاه مردم بیاراید تا چشم کور آنان را به حقیقت بینا سازد، زینب (علیهاالسلام) می خواهد قهرمانی کند و پوزه ی قلدران و زورگویان را به خاک بمالد، او می خواهد با کلامش آتشبازی کند و مردم را در آتش حسرت و پشیمانی بسوزاند، سفیر کربلا می خواهد چون اقیانوس بخروشد و با امواج خشم آلود خود، بنای دروغین خوش رمیدگان ساحل را در هم بکوبد، از کوفه تا شام و از شام تا مدینه منزل به منزل بذر انقلاب را در افکار مردم بپاشاند و بالاخره زینب (علیهاالسلام) می خواهد خنده ها را به گریه و شادیها را به غم و هلهله ها را به ناله مبدل سازد.

اگر قهرمان کربلا را منهای شرایط و موقعیتی که در آن قرار داشت در نظر بگیریم هرگز او را نخواهیم شناخت تنها و اگر بزرگی مسئولیت و

شرایط سخت و دشوار او را درک کنیم شاید در آن صورت به مناعت طبع و عظمت روح آن بانو پی ببریم در این صورت حداقل درخواهیم یافت که او چه استوار و مقاوم در مقابل سختی ها ایستاد و نه تنها حوادث تند و سهمگین پیش آمده کوچکترین خللی در اراده ی او ایجاد نکرد بلکه او را در عزم خویش مصمم و ثابت قدم تر ساخت.

به راستی درک عظمت زینب کبری (علیهاالسلام) بسیار دشوار و مشکل است و گمان نمی رود هر اندازه عقل بشر رشد کند، بتواند پی به شخصیت او ببرد. این مبالغه نیست بلکه حقیقتی انکارناپذیر است، شما کجا سراغ دارید زنی را چون زینب (علیهاالسلام(، که برادران و جوانان خود را با وضع دلخراشی از دست بدهد و بعد نگاهی معنی دار به بدن مجروح و پاره پاره برادر بیافکند و سرش را به سوی آسمان بلند نماید و بگوید:

اللهم تقبل منا هذا القلیل من القربان. (2)

پروردگارا! این قربانی کوچک را از ما قبول فرما.

همه کسانی که از عقل و دانش بهره ای دارند، اگر سرمایه های علمی خود را روی هم بریزند از تجزیه و تحلیل همین جمله ی کوتاه زینب (علیهاالسلام) عاجز خواهند ماند. با وجود اینکه بانوی کربلا شخصیت برادر را خوب می شناسد و عزیزترین کس نزد اوست و حتی حاضر نبود یک روز دوری او را تحمل کند، اکنون چه شده در حالی که بدن قطعه قطعه ی او را در مقابل چشمان خود دارد این گونه حرف می زند؟ آیا این بیان با معیارهای عقلی و

علمی ما سازگار است؟ البته که نیست. شاید تنها دلیلی که بتوان بر آن آورد، این باشد که رضای پروردگار و ارزش دین و قرآن برای زینب (علیهاالسلام) بالاتر از خون برادر بود.

سفیر کربلا این درس را به ما می آموزد، هنگامی که اسلام و قرآن در معرض نابودی ظلم و نفاق قرار گرفت باید قربانی داد، آن هم قربانی بزرگ. دختر علی (علیه السلام) از آن چنان ایمان قوی و قرب معنوی برخوردار بود که شهادت برادر، نزد او در برابر اطاعت و رضایت خداوند متعال ناچیز و کوچک است. او قربانی بزرگی چون حسین (علیه السلام) را می دهد و بعد به درگاه خدا می نالد که قربانی اش را قبول کند. آری، او شهادت برادر و فرزندان و حتی اسیری خود را در مقابل رضایت خدا ناچیز می داند.

به راستی چه نکات ظریفی در بیان این بانوی مجلله وجود دارد که عقل ما از درک لطافت آن عاجز است، تازه این تعاریفی که ما از زبان زینب کبری (علیهاالسلام) می کنیم تعاریفی لفظی و کلامی هستند، بین قلوب ما با حالات و روحیات زینب فرسنگها فاصله است، حتی تصور آن ذهن را متلاشی و مغز استخوان ما را می سوزاند.

اگر مسلمانان درسی را که حسین (علیه السلام) و خواهرش آموختند، درست درک می کردند و بکار می بستند، امروز اسلام این قدر غریب نبود و زنجیر اسارت و بردگی، این گونه به دست و پای مسلمانان بسته نمی شد و حقارت و ذلت از هر طرف به جوامع مسلمین روی نمی آورد و قلدران و زورگویان بی شرمانه بر نوامیس و میراث های فرهنگی و مذهبی ما نمی تاختند. اگر زنان روزگار ما زینب (علیهاالسلام) را می شناختند به طرز رقت باری شیفته الگوهای غربی و شرقی

نمی شدند و چون آلتی بی اراده ملعبه دست محافل سودجو و شهوت پرست نمی گشتند و به اسم تمدن، از آنان ابزاری برای شهوترانی و رواج فحشا نمی ساختند، اگر زینب کبری (علیهاالسلام) برای زنان دنیا شناخته شده بود، آنان، عفاف و پاکدامنی و همه سرمایه های معنوی خود را به دلالان خود فروخته استعمار ارزان نمی فروختند. اگر معیارها و الگوهای ما در زندگی، مرام امام حسین (علیه السلام) و خواهرش بود، امروزه ظالمان و ستمگران این گونه دنیا را میدان تاخت و تاز خود قرار نمی دادند و ذلت و زبونی تا این حد در اعماق جان انسانها نفوذ نمی کرد. افسوس و صدافسوس که شخصیت زینب (علیهاالسلام) و حقیقت حرکت پرحماسه اش در هاله ای از ابهام باقی مانده است و نه تنها برای دنیا شناخته شده نیست، بلکه برای ما نیز که ادعای پیروی از او را داریم، بعضا ناشناخته است.

زینب (علیهاالسلام) هنوز هم در محافل و مجالس سوگواری ما غریب است، تنها چهره ای ماتم گرفته و غم زده از او ترسیم می شود و یا فرازهایی از شترسواری او سخن به میان می آید، از همه بدتر آن که این تصور غلط در فرهنگ بعضی از مردم رواج یافته که حتی از انتخاب نام زینب برای فرزندان خود اجتناب می ورزند و معتقدند که هر کس نام او زینب باشد غم و مصیبت روزگار به او روی می آورد و از نشاط زندگی محروم می گردد.

اگر زینب شناسی ما نیز در همین حد باشد، قطعا ظلمی آشکار در حق او روا داشته ایم. البته نقش استعمار را در تحریف شخصیت های اسلامی که زندگی پربارش تحرک آفرین و آگاهی بخش است نباید نادیده گرفت، زیرا هر استعمارگر ظالمی برای توسعه قدرت و نفوذ سلطه خویش همه ی

راههای بیداری را بروی مردم می بندد و آنها را در جهل و بی خبری نگه می دارد تا قوام حکومت او حفظ شد.

تحقیقا قیام امام حسین (علیه السلام) و اسارت خواهرش چیزی جز اعتلای کلمه ی حق و بیدار مردم و شوراندن آنان علیه ظلم و بیدادگری نبوده است.

جنایتکاران روزگار، سعی وافر نمودند تا حقیقت قیام امام حسین (علیه السلام) را مخدوش سازند و مردم را به قمه زدن و شبیه خوانی کردن و آش پختن و غیره مشغول سازند، آنان حتی توانستند صحنه حماسی عاشورا را به یک صحنه ی جنایی مبدل کنند تا جز تحریک احساسات نتیجه دیگری نداشته باشد. در حالی که عاشورا یک جریان بسته نیست، بلکه جریانی طپنده و زنده در طول تاریخ است.

هر زمانی که ظلم و ستم وجود داشته باشد، عاشورا نیز وجود دارد و فریاد حسین (علیه السلام) همواره بلند است و تازیانه های کلام زینب کبری (علیهاالسلام) همواره پیکر ستمگران را می نوازد و خروش سفیر کربلا ستون فقرات ظلم را در هر عصری می لرزاند، آری این است، معنی کل یوم عاشورا و کل أرض کربلا.

به طور قطع افتخاراتی که در دوران اسارت زینب (علیهاالسلام) برای اسلام و جامعه مسلمین رقم خورد، در نوع خود بی نظیر است. آثاری که سفیر نینوا از خود بجا گذاشت، بیمه گر حیات اسلام و تهدید حیات ستمگران و منافقان به مرگ و نیستی بوده است.

زینب (علیهاالسلام) به تنهایی یک دانشگاه است، درسهایی که این معلم به نوع بشر می دهد در قالب واژه های علمی امروز نمی گنجد. دختر علی (علیه السلام) در هر میدانی قهرمان است، در میدان زهد و عبادت و سیاست و در همه ی ابعاد

زندگی اش اسطوره ای کم نظیر است. زینب (علیهاالسلام) مصداق همه ی واژه های اخلاقی است، او به صبر و استقامت معنی بخشید، به شجاعت و شهامت آبرو داد و بر قامت غیرت و مردانگی لباس عزت پوشید، بلاها و مصیبتهای بزرگ را خجل و شرمنده کرد. آری زینب (علیهاالسلام) آن گونه بر تارک تاریخ درخشیده است که در پرتو قیام و حرکت اوست که مظلومان در بند اسارت، امید زندگی و شور مبارزه و توان ستیز پیدا می کنند. و بالاخره خروش رسای قهرمان کربلا در بازار کوفه و شام همواره در جهان امروز و فردا طنین انداز است و نام زینب (علیهاالسلام) برای ظالمان و خائنین روزگار کابوسی وحشت زاست.

چرا زینب (علیهاالسلام) که این همه عظمت دارد، ناشناخته مانده است؟ قهرمانی که با آن همه صراحت و قاطعیت خود را معرفی کرد، چه شده است که تنها نام او در گریه و ناله و عجز و زبونی و شیونهای زنانه خلاصه شده است؟ تازه به مفهوم گریه و ناله ی او هم آشنا نیستیم، چرا که در گریه ی او خشم و در خشم او فریاد و در فریاد او زلزله و در زلزله ی او ویرانی کاخ ظلم و ستم نهفته است.

آری زینب (علیهاالسلام) غریب شام و کوفه نیست، بلکه در بین ما غریب است، چهره ی دل آرای او هنوز در پرده ی اوهام زندانی است و متأسفانه دلهای ما با گذشت زمان، با هدف قیام برادرش و ماهیت اسارتش فاصله می گیرد. اگر مکتب و مرام زینب (علیهاالسلام) در متن زندگی ما قرار داشت، امروز، تحقیقا همه ی جوانان و مردان ما به صفت شجاعت و غیرت و ستیز دائم در مقابل کفر و ظلم آراسته بودند و زنان دنیا به جای خزیدن در لاک تجمل و خودآرایی، پا

به میدان مبارزه نهاده و عرصه را بر خودکامگان سودجو تنگ می کردند و به جای آنکه ملعبه دست قدرتهای شیطانی شوند و موجبات تباهی و فساد جامعه را فراهم آورند، عاملی برای ثبات و رشد جامعه به حساب می آمدند.

به تحقیق زنان دنیا، اکنون نیز برای رهایی از اسارت تمدن و فرهنگ مبتذل غرب، راهی جز این ندارند که دست به دامن زینب (علیهاالسلام) برده و او را به عنوان الگو و سرمشق زندگی خود بگزینند، زینبی که در خانه ی دشمن مغرور، آنچنان با کلامش بر او نیش می زند که به مرگ خود راضی می شود و یا زینبی که پس از قرنها هنوز نامش برای ظالمان حریص و سلطه جو وحشت آور است، او کسی است که راه دفن ظلم و ستم را به بشریت آموخت و بالاخره کسی که اسارتش، درخشش حضور فعال زن در صحنه های مختلف سیاسی و اجتماعی و حتی بر هم زننده ی موازنه و معادلات سیاست حاکم بر جامعه است. و صرفا او می تواند منجی زنان در بند اسارت جدید و بردگی نوین باشد و این مکتب زینب (علیهاالسلام) است که می تواند عفت و شرف به تاراج رفته زنان جهان را به آنان برگرداند و زنان را به جای ابزار به تیرهای زهرآلود مبدل کرده و چشم هرزه و طمع آلود گرگان روزگار را کور سازد.

اکنون به همراهی کاروان اسرا وارد کوفه می شویم تا ببینیم زینب کبری (علیهاالسلام) در اولین فرصت به دست آمده چه می کند؟ و شهر کوفه قبل از ورود اسیران و بعد از آن چه وضعی به خود می گیرد؟

به گفته ی همه ی مورخان، دژخیمان یزید برای آنکه رعب و وحشتی همه جانبه چهره های محزون و معصوم اسیران را احاطه کند، سفاکی و بی شرمی را از حد گذراندند، به طوری که با برخوردهای تند و خشن خود

حتی مانع گریه و ناله کودکان خردسال می شدند. خونخواران بی رحم به طمع پست و مقام و کسب جوایز ارزنده از سوی یزید، با مراقبت های سخت و خشونت آمیز، منزل به منزل کاروان را به سوی کوفه می آوردند و در هر محلی مردم را به تماشای اسرا فرا می خواندند تا قدرت دستگاه یزید را بالعینه مشاهده کنند و این مفهوم را دریابند که هر کس با یزید درافتد و علیه او به قیام برخیزد، عاقبت کشته و زنان و کودکان آنان به اسارت برده می شود.

کاروان اهل بیت (علیه السلام) هنگام غروب آفتاب به شهر کوفه نزدیک شدند، آن شب در حوالی کوفه ماندند تا فردا، کوفه با آیین خاصی از آنها استقبال کند. به دستور عبیدالله بن زیاد در کوفه حکومت نظامی اعلام می شود و سربازان کوچه های اصلی و فرعی را تحت مراقبت شدید خود می گیرند و مردان و زنان در کوچه ها و بالای بام خانه ها منتظر ورود کاروان می ایستند.

دارالاماره را آذین بندی می کنند و پرچم ها را به نشانه پیروزی بر فراز شهر برافراشته و شعارهای پیروزی سر می دهند، سرور و شادی عجیبی کوفه را در خود فرو برده است، گروهی به منظور شرکت در این پیروزی لباس های فاخر به تن کردند، شعرا، شعر، خوانندگان، آواز و هنرمندان، هنر خود را در میان اوج پیروزی و تحسین از عمل عمال یزید بکار گرفتند. گروهی نیز فکرهای مختلف و پریشان داشتند، عده ای گمان می کردند این اسیران رومی یا ترک هستند و عده ای می گفتند شاید کاروان مهاجر حسین بن علی (علیه السلام) باشد که به منظور صلح با یزید به دمشق می روند و همه بی صبرانه انتظار ورود کاروان را می کشیدند.

عبیدالله با وجود اینکه اسیران را تحت مراقبت شدید خود گرفته بود، لکن خوف عجیبی از آنان در دل داشت، لذا جاسوسان مخصوصش را گمارده بود تا از تماس مردم با اسیران جلوگیری کنند و حتی مجال صحبت کردن را ولو یک کلمه به اسرا ندهند و صدای بوق ها و شیپورها و همهمه ی جمعیت را بالا ببرند تا هر صدایی را تحت الشعاع خود قرار دهند.

قریب ظهر روز بعد، طلیعه کاروان اسرا از دروازه ی کوفه ظاهر گشت، در جلو کاروان گروهی طبال و شپیورزن و نیزه دارانی که سرهای شهدا را حمل می کردند به حرکت در آمده بودند و بعد از آن چهره هایی محزون که هاله های غم و اندوه بر آن ها سایه افکنده بود حرکت می کردند، زنان و کودکان داغداری که به جای تسلی خاطر، با تازیانه و خشم و ارعاب پذیرایی می شدند، کودکانی که پدر را صدا می زدند و جوابشان سیلی بود، مادرانی که از داغ جوانانشان می نالیدند و صدایشان در گلو شکسته می شد و عجالتا برای آنکه بر زخم آنکه نمک بپاشند و آتش سینه ی سوزان آنان را مشتعل تر نمایند، آنان را برای تماشا، به کوفه می آوردند.

قافله سالار کاروان، زینب کبری (علیهاالسلام) وقتی کوفه را با آن منظره مشاهده می کند، دردش افزون می شود و قلبش از شدت جانکاه درد، چون دیگ جوشان می خروشد. چرا که کوفه شهری آشنا در نظر زینب (علیهاالسلام) است. و روزگاری این بانوی مجلله به همراهی پدر و برادران در کمال عزت و احترام وارد آن شده بود و زنان کوفه ریزه خوار سفره ی علم و معرفت او بودند، اما اکنون به عنوان اسیری در بند در میان موج شادی و هلهله مردم وارد آن می شود و زنان برای تماشای او از سر و دوش هم بالا می روند.

اگر چه زینب (علیهاالسلام) با مشاهده ی این مناظر، کوه غم در درونش آتشفشانی کرده و گرد خستگی چهره ی مظلوم و معصوم او را دگرگون ساخته است، لکن متانت خود را حفظ می کند و با نگاهی معنی دار به همه می نگرد و با تیر نگاهش قلبها را شکار می نماید. جذبه ی معنوی زینب (علیهاالسلام) بحدی است که حتی جاسوسان و سربازان عبیدالله را تحت تأثیر خود قرار می دهد. مردم با خود می گویند این کاروان بوی آشنا می دهد و این تصور را که آنان از اسیران ترک و روم و غیره باشند، از ذهن خود بدر کرده و حس کنجکاوی، آنان را برای شناختن اسیران تحریک کرده بود و همه مات و مبهوت به چهره کاروانیان خیره شده اند.

شبنم شادی و سرور مردم کوفه با حلول آفتاب وجود زینب (علیهاالسلام) خشک گردیده و همگان در تب و تاب عجیبی به سر می برند و می خواهند هر چه زودتر از سرنوشت کاروان آگاهی یابند. حتی اعضای کاروان هم، چشم به عمه دوخته اند تا ببیند او چه عکس العملی از خود نشان می دهد.

اما سفیر کربلا هنوز پرده سکوت را ندریده و قامت استوارش را بر محمل نیافراشته و شمشیر کلام را از نیام برنکشیده بود که طوفان عواطف و احساسات، سرتاپای وجود مردم را در برگرفته بود و همه بی اختیار اشک می ریختند و صدا را به گریه بلند کرده و آن گونه ناله می زدند که هلهله و صدای مزدوران عبیدالله برای شکستن جو موجود بی اثر بود.

زینب (علیهاالسلام) یک سیاستمدار با درایت بود و اوضاع را دقیقا زیر نظر داشت، او می خواست اولا مردم گریه و شیون را بیشتر کنند تا درون آنها برای پذیرش سخن او آماده تر شود و از طرفی خود را به قلب جمعیت برساند تا

امکان هر نوع توطئه از دشمن سلب شود و عبیدالله نتواند به راحتی اسرا را از جمعیت جدا کند، یا مردم در گوشه ای قرار نگیرند تا صدای زینب (علیهاالسلام) به گوش آنها نرسد.

اوضاع برای پیامبر خون و قیام کربلا بیش از حد سخت و نامساعد بود. او می خواست با همه ی ناراحتی و دشواری اوضاع ادای رسالت کند و پیام خون شهیدان را به گوش مردم برساند و در اولین فرصت ماهیت رژیم جنایتکار یزید را برملا نماید و مردم را از خیانت بزرگی که دامن آنها را برای همیشه آلوده است باخبر سازد. آری سفیر کربلا تصمیم داشت حادثه ی دردناک کربلا را به نیکوترین وجه ممکن برای مردم بازگو کند و قلوب و احساسات آنها را متوجه حسین (علیه السلام) و اهداف مقدس او نماید و نقشه های پلید دستگاه یزید را که درصدد تحریف واقعه ی کربلا بود، خنثی سازد و نه تنها مجال چنین خیانتی را به یزید و عمالش ندهد بلکه با بیان جنایتها و فجایع دلخراش نوکران یزید، مردم را به شورش و قیام علیه آنان فراخواند. اما شرایط در اولین فرصت به دست آمده برای او مناسب نبود، زیرا برای آنکه یک خطیب بتواند سخن ایراد کند باید شرایط زیر برای او فراهم باشد:

1 ـ یک سخنگو باید تحت هیچ فشار درونی قرار نگیرد. یعنی از نظر جسمی و روحی باید کاملا آماده و مستعد باشد، اگر یک گوینده ناراحتی جسمی یا روحی داشته باشد، فکرش ناآرام است، فلذا در سخن گفتن تسلط کامل ندارد. زینب کبری (علیهاالسلام) فاقد این شرط بود، او هم از نظر جسمی خسته و گرسنه بود و هم از نظر روحی. زیرا از عصر عاشورا غذای اسرا را

جیره بندی کردند و، زینب (علیهاالسلام) سهمیه ی غذای خود را نگه می داشت تا اگر کودکی از او طلب نان کرد، شرمنده آن کودک نباشد. و همچنین داغ برادر و عزیزانش آنچنان او را تحت فشار قرار داده بود که جز غم هجر و آتش فراق یاران، روحش را نوازشی نبود.

2 ـ یک گوینده باید در شرایطی سخن بگوید که مردم او را دوست داشته و به دیده ی احترام به او نظر کنند، اگر یک خطیب در جمع کسانی سخن بگوید که او را نمی پذیرند یا با دیدی تحقیرآمیز به او می نگرند، قهرا از سخن گفتن باز می ماند و رشته کلام را از دست می دهد. علیرغم این قاعده دختر علی (علیهم السلام) می خواست با مردمی سخن بگوید که نسبت به او نظری منفی داشتند و او را به عنوان اسیری دربند می نگرند و تنها چیزی که از اسیر انتظار نمی رود همان سخن گفتن او بود.

3 ـ یک خطیب باید در محیطی سخن بگوید که کاملا آرام و بی سر و صدا باشد و نیز در برابر دیدگانش صحنه های ناراحت کننده وجود نداشته باشد. این شرایط نیز برای زینب (علیهاالسلام) فراهم نبود و قهرمان کربلا در محیطی سخن آغاز کرد که فریاد و شیون فضای آن را پر کرده بود، گروهی گریان بودند و گروهی هلهله می کردند و صدای طبل و شیپور گوش فلک را کر کرده بود، از همه مهمتر نظاره کردن سرهای شهدا دمادم نمک بر زخم دل زینب (علیهاالسلام) می پاشید و هر لحظه داغ عزیزان را تازه تر می کند. علیرغم این همه فشارها زینب (علیهاالسلام) تصمیم داشت سخن بگوید و آن چیزی را که برخلاف خواست عبیدالله بود عملی سازد، لکن اوضاع آنچنان آشفته بود که هیچ کس را یارای فکر کردن نبود، همه گویا بی اختیار در انتظار حادثه ی

عظیمی نشسته بودند و به آینده ای نامعلوم نظر دوخته بودند، قلوب همه مضطرب و چشم ها خیره بود و زمین را زیر پای خود لرزان احساس می کردند و کوهها را می دیدند که از خشم می خروشند و آسمان رنگ خون به خود گرفته و خورشید تابش قهرآمیز دارد.


1) نفس المهموم / ص 242.

2) طراز المذهب / ص 98.