در گرفتاری هایی که برای این بانوی گرامی فراهم شد، با شهامت و قوت قلب، خود را نگه داشت و در کمال ثبات، ایستادگی نمود و در چند مورد رشادت خود را آشکار ساخت.
اول در مجلس ابن زیاد (لعنة الله علیه(؛ سید بن طاووس در لهوف نقل فرموده: (آن مظلومه) به خاطر لباس های کهنه و مندرسی که در بر داشت، در بین زن ها خود را پنهان کرد تا مورد سرزنش و شماتت دشمن قرار نگیرد، ولی ابن زیاد (لعنة الله علیه) برای اینکه ایشان در معرض دید قرار گیرد، پرسید: این زن که بود؟ مرتبه ی اول و دوم کسی جوابش نداد و در مرتبه ی سوم کنیزی گفت: این زینب دختر علی (علیه السلام) و خواهر حسین (علیه السلام) است. آن ملعون هم شروع نمود به زخم زبان زدن، اولین سخنی که گفت این بود: سپاس خدای را که شما را رسوا کرد و مردانتان را کشت و دروغ شما را آشکار کرد.
اینجا جای ظهور نیروی الهی و شجاعت حقیقی است، جایی که احدی در مقابل این ظلمت محض، جرأت اظهار کلمه ای بر خلاف میل او ندارد. آن مجلله با کمال قوت قلب و قدرت الهی که دارد فرمود: «سپاس خدای را که ما را گرامی داشت به حبیبش محمد (صلی الله علیه و آله) و ما را از هر پلیدی پاک ساخت و رسوا می شود فاسق، و دروغ می گوید فاجر، و حمد خدا را که او غیر ماست«؛ یعنی ای پلید! آیا ما رسوا شدیم؟! ما با شرافتیم به وجود شرف کل- محمد (صلی الله علیه و آله) – رسوایی و افتضاح مربوط به فاسق و گنه کار است، ما که گناهی نکرده ایم، تو گنه کار و فاسقی.
»خداوند برادرم را گرامی داشت به واسطه ی کشته شدن در راهش و به همین زودی است که خدا تو را و آنهایی را که کشتید در دادگاه عدلش محاکمه کند، آماده باش برای جواب، نگران آن روز باش که رستگاری با که خواهد بود، ای پسر مرجانه مادرت به عزایت بنشیند.«(1)
در جایی که همه ی مردم ابن زیاد را به لقب «امیرالمؤمنین» می خواندند، آن حضرت با تمام شجاعت او را با کلمه ی «زناکار» مورد خطاب قرار داد.
همین چند جمله ی کوتاه به اندازه ای برای ابن زیاد (لعنة الله علیه) کوبنده و دندان شکن بود که تاریخ نویسان می نویسند: به گونه ای خشمگین شد که در صدد قتل زینب (سلام الله علیها) برآمد. «عمرو بن حریث«، یکی از سرکردگان لشکرش، زمانی در چهره ی پسر زیاد این اندیشه را مشاهده کرد، برای
آرام کردن او و جلوگیری از چنین کاری گفت: «ای امیر! او زنی بیش نیست و زنان را به گفتارشان مؤاخذه نکن.«(2)
دوم؛ پس از احتجاج حضرت سجاد (علیه السلام) با ابن زیاد آن ملعون امر به شهادت آن حضرت نمود، زینب (سلام الله علیها) دست در گردن فرزند برادر انداخت و هر قدر خواستند او را جدا نمایند نتوانستند و فرمود: «تا من زنده ام نخواهم گذاشت او را بکشید«.
آیت الله جزایری می فرماید: چقدر شبیه بوده این اظهار شجاعت آن مکرمه به اظهار شجاعت والده اش حضرت زهرا (سلام الله علیها(، وقتی که فرعون امت با اتباعش ریختند به خانه ی امیرالمؤمنین (علیه السلام(، بعد از آن همه صدمات که بر آن مظلومه وارد آوردند، حضرت امیر را از خانه بیرون آورده که برای بیعت به مسجد ببرند، در حالی که سر بی عمامه و دوش بی ردا، پس حضرت زهرا (سلام الله علیها) دست انداخت کمربند علی (علیه السلام) را گرفته و فرمود: «نخواهم گذاشت او را با این حال ببرید«. هر قدر خواستند آنها را از هم جدا کنند، نتوانستند تا آنکه با ضربت تازیانه و غلاف شمشیر آن مظلومه را جدا کردند، ولی علی (علیه السلام) مریض نبود، غل جامعه در گردن نداشت و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را اراده ی قتلش ننمودند، ولی دخترش را خیال کشتنش را هم کردند.(3)
سوم در مجلس یزید (لعنة الله علیه) زمانی که زینب (سلام الله علیها) و جمیع اسرار را وارد مجلس آن ملعون کردند و در محوطه ای نزدیک تخت جا دادند (در این اثنا) شخصی از اهل شام که دست پرورده ی معاویه و یزید بود، رو به یزید کرد و گفت: ای امیر! این فاطمه دختر حسین (علیه السلام) را به من ده که کنیز لازم دارم. زمانی که این تقاضا را مطرح نمود، دختر کوچک، لرزان خود را به دامان زینب (سلام الله علیها) انداخت و گفت
: «عمه جان مرا یتیم کردند و حالا می خواهند به کنیزی ببرند.» در این هنگام زینب (سلام الله علیها) قدرت الهی و شجاعت و عزت خود را آشکار کرد و فاطمه را در بر گرفت و سرش را بوسید و فرمود: «آرام بگیر! این کار نشدنی است، چه کسی می تواند حتی یزید هم نمی تواند تو را به کنیزی ببرد.«
یزید ملعون- که مجسمه ی غرور است، مجلس فراهم نموده که قدرتش را بروز دهد- زمانی که این جمله را شنید، گفت: می توانم، اگر بخواهیم دختر حسین (علیه السلام) را هم به کنیزی بدهم، هیچ مانعی ندارد. زینب (سلام الله علیها) در مقام جواب با کمال قدرت بدون ذره ای پروا فرمود: «نمی توانی این کار را بکنی، مگر این که از دین ما و ملت ما بیرون روی!» اینجا یزید ملعون فهمید که سخن آن حضرت اساسی است، لذا تیری به دل آن مخدره زد و گفت: پدرت علی (علیه السلام) و برادرت حسین (علیه السلام) از دین خدا بیرون رفتند.
زینب (سلام الله علیها) مانند اینکه تمام این همه مصائب و ناراحتی ها را ندیده، روحانیتش را در دفاع از حق ظاهر نمود و فرمود: «)بی حیای بی شرم) می گویی علی (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) از دین خدا بیرون رفته اند، در حالی که به دین پدر و برادرم تو هدایت شدی، اگر مسلمان باشی!«
آیت الله دستغیب در تفسیر این فرمایش حضرت می گوید: «زینب (سلام الله علیها) نمی فرماید هدایت شدی، بلکه می فرماید: اگر مسلمان باشی، هدایت شدی و اسلامت متعلق به حضرت علی (علیه السلام) است«.(4)
می زند داغ حقارت بر دل ابن زیاد
گر چه در ظاهر اسیر و بی کس و بی یاور است
می دهد داد سخن در مجلس عام یزید
گوئیا شاه سخنور مرتضای حیدر است
1) دستغیب، عبدالحسین، زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها(، ص 37.
2) رسولی محلاتی، سید هاشم، فرازهایی از زندگانی فاطمه ی زهرا و زینب کبری، ص 144.
3) خصائص الزینبیه، ص43.
4) دستغیب، عبدالحسین، زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها(، صص 45 و 46.