جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت آخرین درجه ی مقام فناء فی الله

زمان مطالعه: 2 دقیقه

از دیدگاه عرفان شهادت و کشته شدن در راه خدا، نهایت مقام فناء فی الله است. نجم الدین کبری در کتاب فواتح الجمال که بسیاری از واقعه ها، کشف و شهودها و عروج هایی را که در طی سیر و سلوک، خلوت نشینی، ذکر و ریاضت برای او پیش آمده بیان کرده است، می گوید: «گاهی سالک از

خود غائب می شود و حق تعالی او را به سوی خود بالا می برد و او ذوق ربوبیت را در خود احساس می کند، اما ذوق و درک ربوبیت نامحدود است و همه کس نمی تواند به نهایت آن برسد، مگر کسانی که در راه خداوند کشته می شوند.«(1)

منظور نجم الدین کبری این است که فنا- محو شدن وجود و هستی نفسانی عارف در هستی مطلق حق- وقتی به حد کمال می رسد که وی در راه خداوند کشته شود و حجاب جسم که روح و جنبه ی ماورای مادی و الهی او را به عالم خاک متصل می کند، در راه خداوند از بین برود، در این صورت عارف به سرچشمه ی حیات ابدی و جاودانی یعنی خداوند متصل می گردد.

عطار نیشابوری می گوید:

یار اگر سوزد و گر سازد رواست

عاشقان را این و آن یکسان بود

در طریق عاشقان خون ریختن

با حیات جاودان یکسان بود(2)

در بیت دوم خون ریختن، یعنی شهادت یا فنای فی الله و حیات جاودان، رسیدن به مقام بقای بعد از فناست.

چون لبش محی الرمیم است ای فقیر

رو به پیش سرو بالایش بمیر

چون در او فانی شوی باقی شوی

بر همه مستسقیان ساقی شوی

هر که شد در راه جانان جان او

خوددیت باشد ورا جانان او(3)

از دیدگاه بعضی از عرفا از جمله صفی علیشاه، امام حسین که ولی اعظم خدا، امام عصر و محور و قطب عالم آفرینش است، ذات متعین و مقید حق است، اما وقتی به شهادت می رسد و وجود صوری و مادی آن حضرت در راه خداوند از بین می رود، از قید و بند تعین رها می شود و حق مطلق می شود.

آن حضرت در روز عاشورا به حضرت زینب می فرمایند:

من کیم شمسی نهان در ذره ای

خفته شیری در میان دره ای

چونکه بشکافد ز خنجر این تنم

تابد افزون آفتاب روشنم(4)

وقتی امام حسین عازم میدان می شود، حضرت زینب (سلام الله علیها) از آن حضرت می پرسد من کجا ترا می توانم ببینم؟ آن حضرت پاسخ می دهد اگر چه من مظهر حقم و عارف حق بین وجود مطلق حق را در من مشاهده می کند، اما بعد از اینکه لباس تنم به خاک و خون بغلطد. من عین ذات حقم و از گمان و قیاس و وهم بالاترم.

عزم میدان کرد چون حلال عشق

زینب از پی با زبان حال عشق

گفت کای لب تشنه ی بحر وصال

بعد از اینت در کجا بینم جمال

گفت بیرون از مکان و لامکان

چون شدی یابی ز دیدارم نشان

زآنچه ناید در گمان و در قیاس

من برونم زین پس ای گردون اساس

گرچه چشمی هم که باشد حق شناس

حق مطلق بیندم در این لباس

تا چه جایی کز لباس آیم برون

وین لباس تن فتند در خاک و خون

کس چه داند کاندر آن دم کیستم

بی تعین ذات فردا نیستم

مطلقم از درک و وهم و روح و جسم

برترم از عقل و عشق و رسم و اسم(5)


1) نجم الدین کبری، فواتح الجمال و فوائح الجلال، ص 140.

2) عطار نیشابوری، دیوان اشعار، ص 259.

3) صفی علیشاه، زبدة الاسرار، ص 38.

4) همان، ص 51.

5) صفی علیشاه، زبدة الاسرار، ص 42.