شرح گفتگوی حضرت زینب- علیهاالسلام- را درین مجلس شیخ مفید در إرشاد (1) و سید بن طاوس در لهوف (2)- رضی الله عنهما- با اختلاف کمی می نگارند، و در حقیقت اختلافی ندارند، زیرا اختلاف آنها راجع به اختلاف در بعضی عبارات است با وحدت معنی یا در پاره [ای] کلمات که در یک کتاب حذف شده و در دیگری نقل گشته و این خود مخالفت و اختلاف نباشد زیرا هر دو روایت بالتمام می توان (3) مقرون به صحت و صواب بوده باشند- کما لا یخفی. از این رو جمع بین هر دو روایت نموده می نگاریم:
پسر زیاد- علیه اللعنه- در قصر الإماره نشست و مردم را رخصت ورود داد و سر حسین- علیه السلام- را بیاوردند و در برابر وی بنهادند و أهل بیت حسین را وارد کردند.
در جمله، زینب، خواهر حسین- صلوات الله عیهما-، ناشناس درآمد و پست ترین جامه های خویش را پوشیده بود؛ و رفت تا به جانبی از قصر دارالإماره بنشست و کنیزانش دورش را گرفتند. پسر زیاد گفت: کیست این زن که بگذشت و در جانبی نشست و زنانش بر او گرد آمدند؟ زینب- علیهاالسلام- جوابش نگفت. بار دوم و سوم
پرسید. یکی از کنیزان حضرت گفتند: زینب دختر علی و دختر فاطمه دختر رسول خداست.
پسر زیاد روی با زینب نمود و گفت: حمد خدا را که شما را رسوا نمود و بکشت و حدیث شما را تکذیب فرمود! زینب فرمود: حمد خدائی را که ما را به پیغمبر خود محمد- صلی الله علیه و آله- گرامی داشت و ما را از رجس پاک ساخت؛ جز این نباشد که فاسق رسوا گردد، و فاجر دروغ گوید، و او غیر ما است، و الحمد لله.
پسر زیاد گفت: چگونه نگریستی کار خدا را با برادرت و أهل بیتت؟ فرمود: بجز نیکوئی ندیده ام! خویشان من جمعی بودند که خدای تعالی بر آنها کشته شدن را مقرر فرمود، پس آمدند تا به محل خواب خویش و خوش بخفتند، و زود باشد که خداوند میان نو و آنها جمع آوری فرماید و با تو محاجه نمایند و مخاصمه فرمایند. ببین در آن روز ظفر از کیست؟ مادرت مرگت را ببیند! ای پسر مرجانه!
پسر زیاد در خشم شد چونانکه از خشم ملتهب و افروخته گردید و مثل این که عزیمت نمود زینب را بزند. عمرو بن حریث (4) شفاعت
کرده گفت: زینب زن است و زن را بر گفتارش مؤاخذه نکنند و بر خطایش مذمت ننمایند!
پسر زیاد با زینب گفت: خدا دلم را شفا داد و راحت فرمود از حسین که زیاد طغیان داشت و از عاصیان سرکش خویشانت! چون زینب- علیهاالسلام- این سخنان بشنید رقت نمود و بگریست و فرمود: به جان خودم که بزرگ مرا کشتی، و أهل مرا أسیر کردی، و شاخه های مرا قطع کردی، و ریشه ی مرا کندی! اگر شفای تو اینها است، پس بیگمان شفا یافته ای!
پسر زیاد گفت: زینب سخن به سجع تواند و قافیه گو است، و به جان خودم که پدر زینب سجع گو و شاعر بود. زینب- علیهاالسلام- فرمود: زن را با سجع گوئی چه نسبت است؟! و همانا من از سجع گوئی مشغول و مصروفم، ولی سینه ی من سخنانم را دمید و ظاهر گردانید.
و علی بن الحسین- علیهماالسلام- را به نزد وی آوردند. از آن حضرت پرسید و شناسائی طلبید. گفتند: علی بن الحسین. گفت: مگر نه خداوند علی بن الحسین را بکشت؟! فرمود: برادری علی نام داشتم، مردم او را کشتند. پسر زیاد- لعنه الله- گفت: بلکه خدا کشتش! علی- علیه السلام- تلاوت فرمود: الله یتوفی الأنفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها (5) پسر زیاد خشمگین شد و گفت: جرأت
جواب دادن می کنی و هنوز چیزی از نیرو برای رد من در تو باقی است؟! او را ببرید و گردن بزنید.
چون عمامه اش، زینب- علیهاالسلام-، این را شنید، علی را بگرفت و با پسر زیاد فرمود: ای پسر زیاد! تا این اندازه که از خونهای ما ریختی تو را کفایت است!؛ و دست در گردن علی- علیه السلام- درآورد و فرمود: ای پسر زیاد! تو از ما هیچکس به جا نگذاشتی، به خدا از علی جدا نشوم، اگر او را می کشی مرا هم با او بکش.
چون پسر زیاد چنین دید قدری به زینب و قدری به علی- علیهماالسلام- نگریست؛ از آن پس گفت: عجبا للرحم! به خدا سوگند گمان می برم که زینب دوست دارم که او را با علی بکشم! دست از علی بدارید که وی را چنین می بینم که به حال خویش مشغول است!
علی- علیه السلام- با عمه ی خود- علیهاالسلام- فرمود: ای عمه! سکوت فرما تا خود با پسر زیاد سخن گویم. پس روی به وی نمود و فرمود: ای پسر زیاد! آیا به کشتن مرا تهدید می کنی و می ترسانی؟! مگر ندانی که کشته شدن عادت ما است و شهادت کرامت ما؟!
پس پسر زیاد فرمان داد تا علی بن الحسین- علیهماالسلام- و أهل بیتش را به خانه ی جنب مسجد بزرگ ببردند. زینب- علیهاالسلام- فرمود: نزد ما زنی عرب نیاید، پس کنیز و أم ولد بیاید، چرا که آنها مانند ما أسیر شدند.
1) نگر: الإرشاد، 2 / 114- 117.
2) نگر: اللهوف، ط. حسون، صص 200- 202.
3) کذا فی الأصل.
4) أبوسعید عمرو بن حریث بن عمرو بن عثمان بن عبدالله بن عمر بن مخزوم المخزومی، در کودکی، پیامبر- صلی الله علیه و آله- را درک نموده بود. وی- بنا بر قول راجح- دو سال پیش از هجرت زاده شده بود. وی که به سال هشتاد و پنج هجری بمرده است، هم از جانب زیاد بن أبیه و هم از جانب عبیدالله بن زیاد إمارت کوفه داشت. (نگر: سیر أعلام النبلاء، 2 / 2944 و 2945، ش 4321؛ و: الإصابة، 2 / 531؛ و: الأعلام زرکلی، 5 / 76(.
5) قرآن کریم: س 39 ی 42.