عبدالله بن جعفر الطیار- رضوان الله علیهما- در زمان أمیرالمؤمنین- صلوات الله و سلامه علیه- زینب را تزویج نمود؛ و بعد از وفات زینب- سلام الله علیها- سالیان درازی عمر نمود. مروی است عمرش به نود رسید. وی از أسخیاء معروف دنیا است و علماء رجال او را از محدثین شمرده اند. در غزوه ی صفین ملازم رکاب حضرت أمیرالمؤمنین- صلوات الله علیه- بود و در این غزوه او را نامی بلند و صیتی ارجمند است. وی شجاعتی بسزا و فصاحتی روح افزا داشت.
ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: مداینی روایت نموده است: روزی معاویه نشسته بود و عمرو عاص حاضر مجلس بود؛ در
آن أثناء آذن (1) گفت: عبدالله بن جعفر آمد. عمرو گفت: به خدا سوگند امروز أذیتش نمایم. معاویه گفت: یا أباعبدالله! چنین مکن که حریف او نشوی، و بسا باشد از کمونیهای او که بر ما نهانست و آنچه دوست ندارد بدانیم إعلام نمائی (2) عبدالله در رسید و معاویه او را نزدیک خود نشانید؛ این وقت عمرو توجه به جانب برخی از حضار کرد و جسارت به مقام مقدس أمیرالمؤمنین- صلوات الله علیه- نمود. عبدالله را رنگ برافروخته شد و لرزه بر اندام افتاد و از تخت فرود آمد و به مانند شتر فحلی می نمود. عمرو گفت: آرام شوای أبوجعفر! عبدالله فرمود: آرام شو ای بی مادر!؛ و این شعر قرائت نمود:
أظن الحلم دل علی قومی
و قد یتجهل الرجل الحلیم (3)
از آن پس آستین بالا زد و فرمود: ای معاویه! تا به کی کظم نمائیم غیظ تو را و تا چند بر بدسخنی و بی أدبی و بدأخلاقی تو شکیبائی نمائیم؟! مادر به مرگت بنشیند!؛ و همی معاویه را بر شمرد و طعن و ذم فرمود به شرحی که شارح (4) نگارش نمود؛ تا آنجا که معاویه
سوگندش داد تا بنشیند و گفت: خدا لعنت فرماید آنکه سوسمار سینه ی تو را از خانه بیرون آورد؛ تا می گوید: معاویه با وی گفت: تو پسر ذوالجناحینی و سید بنی هاشمی. عبدالله گفت: چنین نیست، بلکه سید بنی هاشم، حضرت حسن و حسین- علیهماالسلام- می باشند؛ کس در این شرافت با آنها هم ترازوئی نمی نماید! معاویه گفت: ای أبوجعفر! قسم می دهم تو را حاجتی داری بگو، که هر چه باشد إجابت شود، هر چند مجموع مال مرا ببرد. عبدالله فرمود: در این مجلس چیزی نگویم؛ و برفت.
معاویه به وی نگاه می نمود و گفت: به خدا سوند در راه رفتن و شمائل و أخلاق مثل پیغمبر است و وی از همان مشکاتست؛ دوست داشتم در إزای نفائس أموالم او مرا برادر بود! پس توجه به عمرو نمود و گفت: یا أباعبدالله! سخن نکردن عبدالله را با خود از چه راه می بینی؟ گفت: بر تو پوشیده نیست. گفت: گمان دارم می گوئی از جواب تو می هراسید، نه به خدا سوگند چنین نیست! لیکن تو را کوچک دانست و به چیزی نشمرد و لایق سخن ندانست، مگر ندیدی رو به من داشت و از تو روگردان بود. عمرو گفت: می خواهی بشنوی آنچه از برای جواب وی تهیه نموده بودم؟ گفت: بس کن- ای أبو عبدالله!- دیگر امروز موقع جواب نیست؛ و برخاست و مردم متفرق شدند. (5)
1) آذن: حاجب، پرده دار، دربان.
2) عبارت أخیر در شرح نهج البلاغه (ط. چهار مجلدی قدیم، 2 / 104) از این قرار است: «و لعلک دن تظهر لنا من منقبته ما هو خفی عنا و ما لا نحب أن نعلمه منه» (یعنی: شاید تو با این کار منقبتی را از او که بر ما پوشیده است و آنچه را دوست نمی داریم از او بدانیم، آشکار گردانی(؛ و همین درست تر به نظر می رسد.
3) یعنی: گمان می کنم بردباری مردمان ام را بر من گستاخ کرده است؛ حال آنکه مرد بردبار نیز گاه باشد که جهل از خویش فرانماید!.
4) یعنی: ابن أبی الحدید معتزلی، شارح نهج البلاغه.
5) شرح نهج البلاغه ی ابن أبی الحدید (افست ط. چهار مجلدی قدیم(، 2 / 104 و 105.