زمان مطالعه: < 1 دقیقه
»احمد صالح«
از آن دمی که رفتی، مادر تو از بر من
شد خاک غم از آن شب، والله بر سر من
غم خوار من تو بودی
صبر از دلم ربودی
بابا بداد غسلت، آن شب به حال خسته
دیدم کفن نمودت، با پهلوی شکسته
روی تو بود نیلی
آن هم ز ضرب سیلی
من چار ساله دختر، آن شب چها کشیدم
پای برهنه مادر، دنبال تو دویدم
رفتی تو از کنارم
من یاوری ندارم
در کودکی چرا من، رخت سیه بپوشم
آن ناله های جانسوز، ناید دگر به گوشم
رفتی ز آشیانه
تاریک گشته خانه
در پشت در بدیدم، تو نقش بر زمینی
گفتی به چشم گریان یا فضة خذینی!
مسمار خون آلوده
گناه تو چه بوده؟