جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پس از چهل روز فراق!

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اهل بیت در راه مدینه، به دو راهی جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مکان رسیدند، از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد، و او آنان را به سوی کربلا حرکت داد، چون به کربلا رسیدند، جابر عبدالله انصاری را دیدند که با عطیه و تنی چند از بنی هاشم و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زاری کردند و بر صورت خود سیلی زده و

ناله های جانسوز سردادند و زنان روستای مجاور نیز به آنان پیوستند.(1)

زینب علیهاالسلام در میان جمع آنان آمد و گریبان چاک زد و با صوتی حزین که دلها را جریحه دار می کرد می گفت: «وا اخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول الله وابن مکة و منی! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضی! آه ثم آه» پس بی هوش شد! و زنها گرد او آمدند و آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد.(2)


1) اللهوف، ص 225.

2) دمعة الساکبه، ج 5، ص 162.