اهل بیت امام را به قصر ابن زیاد بردند، و زینب علیهاالسلام درمیان آنان به صورت ناشناس و در حالی که لباسهای کهنه ای بر تن داشت، وارد مجلس شد و در گوشه ای از قصر نشست و زنان و کنیزان دور او را گرفتند.
ابن زیاد پرسید: این کیست که در آن جا با گروهی از زنان نشست؟!
زینب علیهاالسلام پاسخی نداد. برای بار دوم و سوم سؤال خود را تکرار کرد، تا یکی از کنیزان گفت: «هذه زینب بنت فاطمة بنت رسول الله«!
ابن زیاد روی به جانب زینب نمود و گفت: خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت! و گفته های شما نادرست از کار درآمد!
زینب علیهاالسلام فرمود: خدای را سپاس که ما را به پیامبر خود محمد صلی الله علیه و آله و سلم
گرامی داشت، و ما را از پلیدی ها پاک گردانید. فاسق است که رسوا می شود و نابکار است که دروغ می گوید و بدان که او ما نیستیم بلکه دیگری است.(1)
ابن زیاد گفت: «کیف رأیت فعل الله باخیک؟؛ کار خدا را با برادرت و اهل بیت خود چگونه دیدی؟«.
زینب علیهاالسلام فرمود: «ما رأیت الا جمیلا؛ من چیزی جز نیکی و زیبایی و شایستگی از جانب خداوند ندیدم! اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود، و به سوی جایگاه ابدی خویش شتافته و در آن آرمیدند، و خداوند روز قیامت میان تو و آنان داوری خواهد کرد و از تو خونخواهی می کند، در آن روز خواهی دید که پیروز چه کسی است؟! مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!«.
ابن زیاد، با شنیدن این جملات، خشمگین شد و گویی تصمیم به قتل زینب گرفت… و گفت: خداوند قلب مرا به کشتن حسین و خاندان تو تسلی داد!
زینب علیهاالسلام را رقتی دست داد و گریست و گفت: به جان خودم سوگند که سرور ما را کشتی و شاخه ی عمر ما را قطع کردی و ریشه ی مرا سوزاندی و از جای کندی، پس اگر تسلی خاطر تو در این بود که آرامش خود را باز یافته ای.
ابن زیاد گفت: این زن سخنان موزون و هماهنگ بر زبان می آورد، پدرش هم چنین بود و شاعر ماهری به شمار می رفت!
زینب علیهاالسلام فرمود: زن را کجا و سجع گویی؟! آنچه بر زبانم جاری شد سوز سینه ام بود. (2)
من کجا؟ کوچه و بازار کجا؟
من کجا؟ مجلس اغیار کجا؟
1) ارشاد شیخ مفید، ص 472.
2) اللهوف، ص 201، ارشاد شیخ مفید، ص 473.