»یحیی مازنی» روایت کرده است: مدتها در مدینه به حضرت علی علیه السلام خدمت می کردم و خانه ام نزدیک به خانه ی زینب علیهاالسلام دختر آن حضرت بود. به خدا سوگند که هیچ گاه چشمم به او نیفتاده صدایی از او به گوشم نرسید. به هنگامی که می خواست به زیارت جد بزرگوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برود، شبانه از خانه بیرون می رفت، در حالی که حسن علیه السلام درسمت راست او، و حسین علیه السلام در سمت چپ او، و امیرالمؤمنین علیه السلام جلوی او راه
می رفتند. هنگامی که به قبر شریف پیامبر نزدیک می شدند، حضرت علی علیه السلام جلو می رفت و نور چراغ را کم می کرد! یک بار امام حسن علیه السلام از پدرش در این باره سؤال کرد، حضرت فرمود: می ترسم کسی در این جا باشد و به خواهرت زینب نگاه کند!! (1)
اما بعد از شهادت حسین علیه السلام و در بین راه کوفه و شام آن قدر ظلم و جفا نمودند که همین زینب را در معرض دید هزاران چشم نامحرم قرار دادند در حالی که پوشش مناسبی نداشت!!
چنان که شاعر دلسوخته گفته است:
قد ورثت من امها زینب
کل الذی جری علیها و صار
وزادت ابنة علی امها
من دارها تهدی الی شر دار
تستر بالیمنی وجوها فان
اعوزها الستر تمد الیسار
لا تبزغی یا شمس کی لا تری
زینب حسری ما علیها خمار(2)
»زینب علیهاالسلام از مادرش تمام جریانات و مصایبی را که بر او وارد شد به ارث برد. و این دختر بیش از مادرش، مصیب دیگری داشت که از خانه اش به بدترین خانه ها سوق داده شد!
با دست راست صورتها را پوشاند و هنگامی که پوشش با دست راست امکان نداشت از دست چپ کمک گرفت.
ای خورشید! روی درکش و طلوع مکن تا روی زینب علیهاالسلام که چادر و مقنعه ندارد، دیده نشود«!!
1) زینب الکبری، شیخ جعفر نقدی، ص 22.
2) ترجمه ی فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی، احمد رحمانی همدانی، ص 813.