در کتاب «دمعة الساکبة» از ابن رباح روایت شده است: من در جنگ و کارزار کربلا به چشم خود دیدم که وقتی امام حسین علیه السلام کشته شد، زنی از خیمه بیرون آمد در حالی که دامانش زیر پایش می گرفت تا این که بر زمین افتاد، سپس برخاست و فریاد زد: «وا حسیناه، وا اماماه، وا قتیلاه، وا اخاه؛ ای وای حسینم! ای وای امام و پیشوایم! ای وای کشته شده ام! ای وای برادرم!«. آنگاه به سوی پیکر مطهر و بی سر آن حضرت آمد.
وقتی خود را به او رساند، دست به گردنش انداخت و پیوسته ناله و فریاد می زد تا این که همه ی حاضران را به گریه درآورد.
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام است.(1)
بعد از آن که سپاه کوفه اجساد پلید افراد خود را دفن کردند و پیکرهای مطهر شهیدان را بر روی زمین باقی گذاردند، هنگام حرکت کاروان فرا رسید. به روایتی، بانوان حرم به عمر بن سعد گفتند: شما را به خدا ما را بر کشتگانمان عبور دهید. وقتی که اسیران بدنهای پاره پاره شهیدان را مشاهده کردند که در زیر سم اسبها لگدکوب شده اند فریاد برآورده و بر صورت خود لطمه زدند و خود را از بالای شتران به زمین انداختند.(2)
آری، اجساد پاکیزه ی شهیدان راه حق به روی زمین افتاده، نعش پاک رهبر، پایمال سم اسبان شده است! و بدون سر، و با انگشت بریده که دل هر بیننده ای را می لرزاند در برابر زینب علیهاالسلام قرار گرفته و آتش بر دلش می زند! این صحنه ی خونین وسیله ابراز شهامت است، بدین ترتیب زینب باید از این منظره خونین بهترین بهره برداری کند و احساسات مرده ی کوفیان را زنده نماید، و این قربانی باید حق و اسلام و احکام را حیات نوین بخشد. اما چگونه؟ آیا با سخنرانی؟ آیا شمشیر به دست گیرد؟ نه نه، بایستی عمل رقیق و جالبی انجام شود تا عواطف تحریک شود، این عمل چیست؟ زینب علیهاالسلام با قلبی مجروح بالای بدن خونین برادر نشست و با لحنی خاص از روی تعجب سؤال کرد: «آیا تو حسین منی؟ تو پسر مادر منی؟«.
سپس گفت: پدر و مادرم به فدای تو، ای مظلومی که با لب تشنه و دل داغدار تو را کشتند و بدنت را قطعه قطعه و در خاک و خون آغشته نمودند!! (3)
ناگهان از زیر شاخ و برگها
آمد این آوا که این سویم بیا
آمد و زد شاخه ها را برکنار
ناگهان گم گشته اش شد آشکار
لیک از بس گل، به خون آغشته بود
یاس بر لاله، مبدل گشته بود
یافت آن گل را ولی پرپر شده
پاره پاره، پیکری بی سر شده
گفت آیا یوسف زهرا تویی؟
آن که من گم کرده ام، آیا تویی؟
ماند از یوسف اگر پیراهنی
از تو، نی پیراهن و نی هم تنی؟
گر چه سر تا پای تو بوسیدنی است
لیک یک جا از برای بوسه نیست!
قرة بن قیس تمیمی گوید:
من به آن زنان نگاه می کردم، چون بر کشتگان عبور کردند، فریاد برآوردند و لطمه به صورت خود زدند، و اگر هر چه را فراموش کنم، کلمات زینب علیهاالسلام دختر فاطمه علیهاالسلام را در آن لحظه ای که بر برادرش حسین گذشت فراموش نخواهم کرد. به خدا سوگند که بی قراری ها و سخنان زینب علیهاالسلام هر دوست و دشمنی را به گریه واداشت.(4)
گویند: زینب علیهاالسلام دستهای خود را در زیر آن پیکر مقدس برد و به طرف آسمان بالا آورد و گفت: «الهی تقبل منا هذا القربان؛ خدایا! این قربانی را از ما قبول کن!«.
پس با زبان پر گله آن بضعة البتول
رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول
»وا محمداه! صلی علیک ملائکة السماء، هذا حسینک مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، یا محمداه! بناتک سبایا، و ذریتک مقتلة، تسفی علیهم ریح الصبا، هذا حسین بالعراء، محزوز الرأس من القنا، مسلوب العمامة و الرداء«.(5)
»فریاد ای محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد. این حسین تو است که به خون آغشته و اعضایش قطعه قطعه گشته است. ای رسول خدا! دخترانت اسیر و فرزندانت همگی کشته شدند، در حالی که باد صبا بر پیکر آنها می وزد. این حسین تو است که به روی خاک افتاده، سرش از قفا بریده شده و عمامه و لباس او را به غارت برده اند!«.
پس رو در بقیع و به زهرا خطاب کرد
مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین
»ای مادر! ای دختر خیرالبشر! نظری به صحرای کربلا افکن، و فرزند خود را ببین که سرش بر نیزه ی مخالفان و تنش در خاک و خون غلطان است! این جگرگوشه ی تو است که در این صحرا روی خاک افتاده! و دختران خود را نظاره کن که سراپرده های آنها را سوزاندند و ایشان را بر شتران برهنه سوار کردند و به اسیری می برند، ما فرزندان توایم که در غربت گرفتار شده ایم«.(6)
سپس با چشمی خونفشان، رو به پیکر خونین برادر کرد و گفت:
»پدرم به فدای آن کس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد، پدرم به فدای آن کس که ریسمان خیامش را قطع کردند، پدرم به فدای آن کس که نه غایب
است تا امید بازگشتش باشد و نه مجروح است که امید بهبودش باشد. پدرم به فدای آن کس که جان من فدای او باد«.
»بأبی المهموم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی، بأبی من شیبته یقطر بالدماء؛ پدرم به فدای آن کس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان او را شهید کردند؛ پدرم به فدای آن کس که از محاسنش خون می چکید، پدرم به فدای آن کس که جد او رسول خدا است و او فرزند پیامبر محمد مصطفی و خدیجه ی کبری وعلی مرتضی و فاطمه ی زهرا سیده ی زنان است. پدرم به فدای آن کس که خورشید برای او بازگشت تا نماز گزارد«.(7)
آن گاه اصحاب پیامبر را خطاب قرار داد و فرمود: «یا حزناه! یا کرباه! الیوم مات جدی رسول الله، یا اصحاب محمداه! هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا؛ (8) امروز جدم رسول خدا از دنیا رفت، ای اصحاب پیامبر! اینان فرزندان رسول خدا هستند که آنان را همانند اسیران می برند!«.
1) خاتون دو سرا، مرحوم فیض الاسلام، ص 231.
2) مقتل الحسین، مقرم، ص 306.
3) الوقایع و الحوادث، ج 1، ص 117.
4) نفس المهموم، ص 174.
5) اللهوف، سید بن طاووس، ص 181.
6) محرق القلوب، مرحوم نراقی، مجلس پانزدهم.
7) اللهوف، سید بن طاووس، ص 81.
8) بحارالانوار، ج 45، ص 59.